عاشورا و داستان

محرّم آمد، زودتر از آنچه فکرش را می‌کردیم. می‌گویند که برای محرّم باید از هفته‌ها قبل آماده شد. همانطور که برای رمضان از دو ماه قبل آماده می‌شوند: روزه می‌گیرند و نماز می‌خوانند و با دعا و قرآن مأنوس می‌شوند تا به جانشان صفا بدهند. محرّم هم همین حکم را دارد.


چگونه باید برای محرّم آماده شد؟

راه‌های مختلفی دارد؛ ازجمله کتاب‌خواندن. کتاب‌ها به ما کمک می‌‌کنند تا امام‌حسین(ع) و قیام جاودانه‌شان را درست‌تر و دقیق‌تر بشناسیم.

من از چند روز پیش، مطالعه‌ی کتابی را برای دوّمین بار آغاز کرده‌ام. این کتاب «نامیرا» نام دارد و داستان است. شاید بپرسید که چرا داستان؟ چرا باید وقتمان را با خواندن داستان هدر بدهیم، درحالیکه کتاب‌های عمیق‌تری درباره‌ی کربلا وجود دارد؟


چرا داستان؟

به‌نظر من، داستان از همه‌چیز مهم‌تر است. داستان یا همان رُمان، به «ماشینِ سفر در زمان» شباهت دارد. کتاب‌های دیگر، ما را با کربلا آشنا می‌کنند و بس. امّا داستان به این آشناییِ خشک بسنده نمی‌کند و ما را به دل حادثه می‌اندازد! حادثه‌ی کربلا. شگفت‌انگیز است، نه؟

ما همیشه در روضه‌ها و عزاداری‌ها بر یزیدیان لعنت فرستاده‌ایم و کوفیان را سخت سرزنش کرده‌ایم. خودمان‌ را پیرو امام‌حسین(ع) دانسته‌ایم و «یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم» را وردِ زبان ساخته‌ایم. همیشه نقشِ آدم‌خوب‌‌ها را بازی کرده‌ایم و بر کلّه‌ی آدم‌بد‌ها کوبیده‌ایم. همواره در صف‌آرایی حق و باطل، به‌خیال خودمان، طرف حق را گرفته‌ایم. کاری ندارد! حق و باطل مشخّص است! هرکس که زشت و بدبو و سیاه‌رو و قرمزپوش باشد، از طرفداران یزید است و هرکس که خوش‌سیما و نورانی و دوست‌داشتنی و سبزجامه باشد، از یاران امام حسین(ع). به همین سادگی!

امّا داستان، این صف‌بندی را به هم می‌ریزد و خوب‌ و بد را باهم قاطی می‌کند! ترسناک است، نه؟ آن‌وقت، نمی‌توان آدم‌ها را از ظاهرشان قضاوت کرد‌. باید فکر و اندیشه‌مان را به کار بیندازیم و با شک‌ها و سؤال‌ها پنجه‌درپنجه شویم. البته، لزوماً هم پیروز نخواهیم شد. شاید در دنیای جادویی داستان، برخلاف آنچه قبلاً می‌پنداشتیم، خود را در سپاه شمر بیابیم! طوری‌که با کوفیان و شامیان هم‌دل و هم‌راه شده‌ایم، مسلم را تنها گذاشته‌ایم و از همه بدتر، بر فرزند رسول‌الله(ع) تیغ کشیده‌ایم!

«نامیرا» را بخوانید و شیعه‌بودن خود را بسنجید.