مهـرانه·۳ سال پیشمناز بیرون پنجره نور و صدا و سرمایی بهارانه به درون می ریزد. به درون تاریک و ساکت و گداختهی من. «من»؛ خوب نگاهش کن. از همان ابتدای راه می ش…
مهـرانه·۳ سال پیشدو عکس و هزاران آرزوی مرده«صدای خنده ی بچه ها را می توان شنید و همینطور حرکت چابکشان را بین تخت ها دید.»برای بار هزارم به عکس خیره می شوم و می ترسم. از تمام عناصری ک…
مهـرانه·۴ سال پیشاتاقتمام چیزهایی که دوست داشتیم دروغ هایی بودند که زندگی به خوردمان داد تا باور کنیم که هستیم.ما فریم خوردیم و فریب شدیم. اما پشتِ پلک ها هنوز…
مهـرانه·۴ سال پیشدرباره فراموشی و مابقیِ چیزهاتو گفتی:«برنده آن کسی است که دیگر یادش نیاید چه چیزی را یادش نمی آید.»
مهـرانهدرمن + کتاب·۴ سال پیشما و جماعتِ کتابخوان(عجیب الخلقه ها)نمی دانم چرا انقدرکتاب خواندن وسطِ یک مهمانی کسل کننده برایمان عجیب است . درحالی که اگر از…
مهـرانهدردُنْیْاْیِ بَنَفْشْ·۴ سال پیشنقد شب پرستاره،شاهکاری برآمده از روحی آشفته و آرام!نقدی بر تابلوی شب پرستاره
مهـرانه·۴ سال پیشدرسوگِ آنکه از بیخوابی مرد!یک شب که سرم درد می کرد و خوابم نمی برد به تمام اینها اندیشیدم.
مهـرانه·۴ سال پیشدرباره ی معضلِ نصف و نیمه بودنوقتی می گویم من یک آدمِ نصف و نیمه ام مقصود این نیست که نصفم آدم و نصفِ تنم سنگ است! نصف و نیمه بودن در خلال روابطم…