معرفی شش کتاب + چند نکته

در طول سه سالی که در ویرگول بوده‌ام، بیش از ۶۰ کتاب مختلف را معرفی کرده‌ام چه به صورت نقد چه به صورت معرفی چه به صورت نوشتن قسمتی از کتاب و... که خوشبختانه این بخش از نوشته‌هایم از استقبال خوبی برخوردار شده است.

دلیل این کار و حتی ایجاد انتشارات من+کتاب ایجاد فرهنگ نقادی و نقد کتاب بوده است. اینکه بیاییم و در مورد کتابی که می‌خوانیم و زاویه نگاهمان به کتاب بنویسیم. همان کاری که در گودریدز انجام می‌شود. هرچند گودریدز یک اپلیکیشن تخصصی برای کتاب است اما متاسفانه بسیاری از ریویوها خوانده نمی‌شود یا نادیده گرفته می‌شود. حتی اگر خوانده شود هم کسی متوجه خوانده شدنش نمی‌شود چرا که مانند ویرگول قسمتی ندارد که بتوانیم تعداد خوانده شدن ریویوها را ببینیم. (الان یک نفر پیدا می‌شود که بگوید اگر به فلان قسمت بروی و بهمان کد را وارد کنی تمام اطلاعات تعداد ریویوهای خوانده شده و زمان و تاریخ و نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه فرد خواننده نمایش داده می‌شود)

به هر ترتیب امیدوارم در آینده شاهد معرفی کتاب‌های بیشتر در انتشارات من+کتاب باشیم. تا هم کتاب‌های بد هم کتاب‌های خوب هم کتاب‌های خواندنی و هم کتاب‌های گمنام به را بشناسیم و بتوانیم انتخاب بهتری در این زمینه داشته باشیم.

یک انتقاد هم از مسئولین ویرگول دارم. ماه‌ها پیش مسئولین ویرگول تنظیمات جدیدی برای انتشارات ارائه دادند که بسیار جذاب بود اما به شدت ناقص بود. به عنوان مثال فونت‌های نوشته‌های نامتوازن بودند و همینطور نمی‌شد نوشته‌های پیشین را مشاهده کرد. همین الان اگر وارد انتشارات من+کتاب شوید تنها می‌توانید بیست نوشته آخر را مشاهده کنید. امیدوارم این مشکل به زودی حل شود. همچنین ما هنوز نمی‌دانیم چه عکسی با چه ابعادی باید بر روی مطالب بگذاریم تا به خوبی در قسمت‌های مختلف نمایش داده شود. هر عکسی گذاشتیم در یک نوشته یک جور کج و کولگی داشت.

یک نکته دیگر در مورد انتشارات اینکه در این انتشارات قصد داریم نظر خود نویسندگان را در مورد کتاب‌ها بخوانیم نه تبلیغ کتاب‌ها را. لطفا نوشته‌های تبلیغاتی تنها در صورتی که توسط خود نویسنده تالیف شده باشد ارسال کنید.

همچنین اگر می‌خواهید نوشته شما در بخش پایینی صفحه اصلی انتشارات نمایش داده شود، بهتر است آن را با هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» منتشر کنید.


حال برویم سر بحث شیرین معرفی کتاب:

عدالت از مایکل سندل


برای کسانی که مایل به بحث اخلاق و عدالت هستند کتاب عدالت از مایکل سندل شاید یکی از بهترین منابع باشد. سندل در این کتاب نظر تقریبا تمام فلاسفه غرب را در مورد عدالت و اخلاق بررسی کرده و انتقادات و دفاعیات هر کدام را بیان می‌کند.

همچنین وی در این کتاب با بیان مثال‌هایی جذاب و خواندنی اقدام به بیان نظرات خود می‌کند و حتی نظرات فلاسفه مختلف را به چالش می‌کشد. به عنوان مثال وی با بیان این مثال نظر سودگرایان را (بیشترین خوشی برای بیشترین افراد) به چالش می‌کشد.

فرض کنید یک اتوبوس ترمز بریده است و به سمت پنج نفر در حال حرکت است. در طرف دیگر یک نفر ایستاده. در سناریو دوم فرض کنید در کنار یک فرد چاق هستید و مشاهده می‌کنید اتوبوسی مستقیم به سمت پنج نفر در حال حرکت است و می‌دانیم با انداختن فرد چاق می‌توانید اتوبوس را متوقف کنید. عموما افراد در سناریو اول کشتن یک نفر را ترجیح می‌دهند اما در سناریو دوم کشتن فرد چاق را موجه نمی‌دانند. چرا؟ چه چیزی در نفس دو عمل وجود دارد که در یکی کشتن یک نفر را برای نجات پنج نفر موجه می‌داند اما در دیگری اینگونه نیست؟

پس از سودگرایان، اختیارگرایان هستند. کسانی که معتقدند انسان اختیار خود، کار خود و تمام ثمرات حاصل از کار خود را در اختیار دارد. سندل این ایده را اینگونه به چالش می‌کشد که اگرچه ما اختیار خود را داریم، اما تمام آنچه ما در اجتماع به دست میاوریم حاصل از توانایی ما نیست. بعضی مواقع شانس نیز در این موفقیت‌ها دخیل است. اگر بیل گیتس در قرون وسطی به دنیا می‌آمد احتمالا توانایی برنامه‌نویسی‌اش چندان به کارش نمی‌آمد. اگر مایکل جردن در جوامع دیکتاتوری متولد می‌شد احتمالا توانایی وی در پرتاب توپ نمی‌توانست برایش چندین میلیون دلار درآمد حاصل کند. پس ما در مقابل جامعه‌مان یک سری وظایف داریم.

سپس نوبت به کانت می‌رسد. کانت اگرچه در کنار حقوق وظایف را نیز مطرح می‌کند اما در کنار آن معتقد است نباید خیر را بر حق ارجحیت داد. از نظر کانت هر فرد از آن جهت کارش اخلاقی است که بر مبنای نوعی وظیفه‌گرایی انجام شده باشد. وی معتقد است هر فرد باید یک سری قوانین اخلاقی برای خود تعیین کند و خود را ملزم به انجام آن بداند به طوری که هرآینه بتواند اراده کند آن عمل تبدیل به قانونی جهان شمول شود. از نظر کانت دروغ‌گویی از آن جهت اشتباه نیست که خوشی عمومی را کاهش می‌دهد بلکه از آن جهت اشتباه از که با چیزی که کانت آن را امر مطلق می‌داند در تناقض است. به بیان دیگر دروغ‌گویی از آن جهت بد نیست که در بلند مدت کسی حتی حرف راست را نیز باور نمی‌کند بلکه از آن جهت اشتباه است که خود نفس دروغ‌گویی بر اساس نوعی اجبار از بیرون بر فرد تحمیل می‌شود و وی را فردی ناخودمختار می‌کند پس آزادی فرد را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

سپس به جان رالز می‌رسیم. رالز ایده برابری را مطرح می‌کند. وی می‌گوید کاری اخلاقی است که از موضعی برابر اتخاذ شده باشد. از نظر رالز جامعه‌ای عادلانه است که سیستم توزیعی آن در نهایت به نفع همگان باشد. رالز تفاوت‌های اجتماعی را درک می‌کند و می‌داند که در یک مسابقه دو حتی اگر همه را در یک نقطه قرار بدهیم باز هم عده‌ای هستند که بنابر چیزی که رالز آن را جبر اخلاقی می‌داند، سریع‌تر از دیگران حرکت می‌کنند. اما رالز نمی‌گوید برای برابری همگان به پای دوندگان سریع‌تر پابند ببندیم بلکه می‌گوید همواره این را بدانیم که اگر فردی سریع‌تر دوید و موفق شد تمام این افتخار از آن خودش نبوده بلکه جبر اخلاقی نیز در این پیروزی دخیل بوده‌اند.

ایده رالز تحولی در مورد آنچه ما آن را افتخار و موفقیت می‌دانیم ایجاد می‌کند. اگر ایده رالز را بپذیریم تقریبا تمام مراودات اجتماعی ما تحت تاثیر قرار می‌گیرد. آیا مایکل جردن سزاوار تمام افتخاری است که ما به او نسبت می‌دهیم؟ مسلما خیر. قسمتی از موفقیت وی ناشی از شانس بوده. آیا کسی که در هاروارد پذیرفته می‌شود تمام افتخار آن را برای خود لحاظ می‌کند؟ مسلما نه. سوال اساسی‌تر. حال که تمام موفقیت‌های ما ناشی از توانایی ما نبوده، آیا این ایده بعضی تبعیضات را موجه نمی‌کند؟ مسلما بله. البته به آن شرط که این تبعیضات ناشی از حسادت یا بدخواهی نباشد. اما در این صورت جامعه باید قبول کند که خیری را به عنوان خیر جمعی پذیرفته است. این همان چیزی است که رالز مخالف آن است. رالز نیز مانند کانت معتقد است حق بر خیر مقدم است.

در اینجا می‌رسم به غایت گرایی ارسطو. به این مثال ارسطو دقت کنید. یک نی داریم و سه کودک. اول کودکی که نی نواز ماهری است. دوم کودکی که پول کافی برای خرید نی دارد و سوم کودکی که اسباب بازی خاصی ندارد و داشتن این نی می‌تواند اسباب بازی وی باشد.

ارسطو معتقد است نی باید به بهترین نی نواز برسد نه به این دلیل که بیشترین خیر را به بیشترین فرد می‌رساند بلکه به این دلیل غایت شناسانه که نی غایتی بجز نواخته شدن ندارد و باید به کسی برسد که بهترین نی نواز است.

سپس سندل به بحث در مورد خیر جمعی و دِین اجتماعی می‌پردازد که بحث بسیار جالبی است اما خواندن آن را به شما واگذار می‌کنم.

همچنین می‌توانید کلاس‌های مایکل سندل را در همین باب در سطح اینترنت ببینید. البته کلاس‌هایی که منتشر شده‌اند تنها تا جلسه ۱۶ موجود است در حالیکه این کلاس ها ۲۲ جلسه است.

واقعیت از هانس روزلینگ


کتاب واقعیت یا واقع نگری یا FACTFULNESS کتابی در مورد نوع مواجهه با جهان است. در این کتاب متوجه می‌شویم تا چه حد دید و نگاهمان نسبت به دنیا اشتباه بوده است. در ابتدای کتاب سوالاتی مطرح می‌شود که حتی من که به واسطه پادکست بی پلاس با این کتاب آشنا بودم و می‌دانستم جواب سوالات چالشی خواهد بود باز هم در بعضی سوالات اشتباه می‌کردم و نمی‌توانستم جواب درست را پیدا کنم.

سوالاتی از این قبیل در ۲۰ سال گذشته تعداد افراد فقیر در جهان چه تغییری کرده است؟ (بیشتر کمتر بدون تغییر)

یا چند درصد از دختران در کشورهای با درآمد پایین تحصیلات ابتدایی را به اتمام می‌رسانند؟ (۲۰، ۴۰، ۶۰ درصد)

یا چند درصد از کودکان زیر یک سال در کشورهای فقیر واکسینه می‌شوند؟ (۲۰، ۵۰، ۸۰ درصد)

نویسنده کتاب برای اینکه ما را متوجه اشتباهاتمان در نوع نگاه به جهان کند، ۱۰ غریزه نام برده و تاثیر هرکدام بر جهان‌بینی ما را نشان می‌دهد.

غریزه شکاف: این غریزه باعث می‌شود جهان به دو دسته تقسیم شود. ما و آنها، تمدن غرب و تمدن غیر غرب، جهان اول و جهان سوم، در حالی که دیگر این تقسیم بندی جواب نمی‌دهد. در بسیاری از کشورها افرادی هستند که مانند فقیر‌ترین افراد در آفریقا زندگی می‌کنند و در کنار آنها در همان کشور افرادی هستند که استاندارد زندگی در حد اروپاییان دارند. بسیاری از کشورهای دنیا ترکیبی از جهان پیشرفته و توسعه نیافته هستند.

غریزه منفی گرایی: سیل اخبار همواره باعث می‌شود که ما بدترین سناریوها را در نظر بگیریم. همه تصور می‌کنیم جهان به مرور در حال بدتر شدن است حال آنکه بجز موارد کاملا استثنایی (مثل سوریه) اکثر کشورهای دنیا در حال پیشرفت هستند. هیچکس نمی‌گوید امروز ۴۰ میلیون پرواز به سلامت عبور کردند اما همه در مورد سقوط یک هواپیما عزاداری کرده و شیون می‌کنند. البته اینکه گفته می‌شود وضعیت در حال بهتر شدن است به معنای خوب بودن وضعیت نیست. وضعیت می‌تواند بد باشد اما رو به بهبود.
غریزه پیروی از خط مستقیم: ما همواره فکر می‌کنیم وضعیت در یک خط مستقیم ادامه پیدا می کند و حتی بزرگترین سازمان های جهانی هم چنین تصوری دارند. زمانی تصور می‌شد شوروی تا آغاز هزاره سوم از نظر تولید ناخالص داخلی به آمریکا برسد. این تصور از همان غریزه خط مستقیم ناشی می‌شد. یا تصور می‌شد غرب به رشد اقتصادی سالانه ۵ درصد ادامه دهند حال آنکه اکنون چند سالی است که به سختی به رشد ۲ درصد می‌رسند.

غریزه سرنوشت: آفریقایی‌ها پیشرفت نمی‌کنند چون مردم فلانی هستند. ایرانی ها پیشرفت نمی کنند چون مردم بهمانی هستند. این همان غریزه سرنوشت است. غرب پیشرفت کرد چون پیشرفت در سرنوشت آنها نهفته بود. اینها همان صحبت‌هایی است که هنگام بحث با افرادی بسیط می‌شنویم. در حالی که مردم سنگ نیستند. مردم تغییر می‌کنند. فرهنگ، مذهب و حتی نگرش به دنیا تغییر می‌کند. این آن چیزی است که هنگام صحبت در مورد افراد از اقوام مختلف آن را درک نمی‌کنیم.

غریزه نگرش تک بعدی: این غریزه در بسیاری از افراد وجود دارد. اگر از یک ریاضی دان در مورد مشکلات بشر بپرسید می‌خواهد تمام مشکلات را به وسیله ریاضیات حل کند. یک فیزیک دان راه‌حل را در فیزیک می‌بیند یک اقتصاددان در اقتصاد یک روان شناس در رفتار و یک آخوند می‌خواهد تمام مشکلات را با ارجاع به آیات و روایات حل کند در حالی که مشکلات عموما پیچیده‌تر از این بوده و نیازمند طیف وسیعی از علوم هستند.

غریزه سرزنش: در مواقعی که همه‌چیز اشتباه پیش می‌رود ساده‌ترین کار این است که دیگری را سرزنش کنیم. گازهای گلخانه‌ای در حال افزایش است؟ چین و هند را سرزنش کنیم و به سهم آمریکا و اروپا طی سالیان گذشته (و حتی همین امروز) در آلوده کردن اتمسفر بی توجه باشیم. در حالی که اگر میزان آلودگی به جمعیت را در نظر بگیریم اتفاقا هند و چند هنوز چندین برابر کمتر از کشورهای توسعه یافته در حال تولید گازهای گلخانه‌ای هستند. غریزه سرزنش ما را از دیدن راه‌حل ها دور کرده و باعث می‌شود صرفا به دنبال مقصر باشیم.

غریزه فوریت: بسیاری اوقات پیش می‌آید که ما تصور می‌کنیم کاری فوریت دارد. یا همین امروز در مورد گازهای گلخانه‌ای کاری می‌کنیم یا فردا دیر است. یا همین امروز بیشترین میزان سد را در کشور می‌سازیم یا فردا دیر است. یا همین امروز بیشترین برداشت از زمین را انجام می‌دهیم یا فردا دیر است. این باعث می‌شود عملی را بدون انجام کار کارشناسی و سنجیدن تمام جوانب امر انجام دهیم. اتفاقی که خصوصا در کشور خودمان دیده‌ایم که چه مشکلاتی برای محیط زیست به همراه داشته است. سدسازی‌های بی رویه‌ای و چاه‌های غیرمجاز کشاورزی برای برداشت از زمین در بلند مدت باعث سیل، رانش زمین، سست شدن خاک، مهاجرت از روستاها، کاهش محصولات کشاورزی و ... شده است. پس جایی که تصور کردید یا باید کاری انجام دهید یا فردا دیر است، کمی تعمل کرده و با خود بیاندیشید آیا واقعا این همه عجله لازم است؟

خسی در میقات از جلال آل احمد


کسی در میعاد یا خسی در میقات؟ خواندن سفرنامه حج از یک کمونیست اسلامی باید جذاب باشد و همینطور هم بود. جلال روح ادبیات ماست. قلم گیرای جلال و نوع نگاه یکتای جلال در کل ادبیات پس از او اثر گذاشته است. حتی نوع مواجهه ما با تمدن غرب همچنان تحت تاثیر غربزدگی جلال است. کسی که خسی در میقات را بخواند حتی متوجه می‌شود ایده‌های جلال تا چه حد در فرهنگ فولکلور ما نفوذ کرده است. (شاید هم نگاه جلال متاثر از فرهنگ فولکلور ما بود) حتی امام خمینی در نامه سترگ خود در پیام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در سالگرد حج خونین، عقیده خود در مورد حج را گفت. آن نظر بسیار شبیه به نظرات جلال است.

اما همانطور که گفته شد، همانطور که می‌دانیم جلال هرچقدر هم مسلمان باشد، هرچقدر هم برادرش آدم مهمی باشد، هرچقدر هم پدرش روحانی محترمی باشد، در نهایت یک کمونیست است و یک کمونیست همه چیز را از نگاه خود میبیند. ایده جلال برای سپردن مکه و مدینه به یک سیستم بین الملل نیز متاثر از همین نگاه است. کمونیست‌ها همه چیز را در بین الملل میبینند همانطور که مارکس هروقت بیکار می‌شد می‌گفت یک بین الملل دیگر ایجاد کنیم یا لنین به بن‌بست خورد گفت یک بین الملل ایجاد کنیم. جلال هم می‌گوید خب یک بین الملل ایجاد کنیم. یک بین الملل اسلامی. اگرچه حرف درستی است اما صرفا حرف است. بدون پیدا کردن راه‌حلی برای مشکلات و مسائل فی‌مابین مسلمانان، بحث از هرگونه اجماع خنده‌دار به نظر می‌رسد.

اما جلال در کتاب توصیف بسیار زیبایی از حال و هوای مکه می‌دهد. اگرچه این حال و هوا ابدا معنوی نیست اما انسانی هست. از روابط بین انسانی (اغلب منفی اما احتمالا واقعی) از وضعیت اسفناک حج، از مدیریت ضعیف سعودی (که احتمالا اکنون بهبود پیدا کرده است) و بسیاری مسائل دیگر. مسائلی که شاید حتی حج رفتگان نیز باید یکبار دیگر آن را بخوانند تا آنچه را ندیده‌اند را اینبار از دید جلال ببینند.

نکته‌ی پایانی در مورد این کتاب که هربار توجهم را جلب می‌کند این است که جلال مصداق این مصراع شاعر شیرین سخن است که می‌گوید «اومدی زیارت یا که چشم چرونی؟» جلال در سفر حج به هیچ زنی رحم نمی‌کند و از اندام و چهره دختران ۱۸ ساله تا ۱۸۰ ساله و سفید پوست تا سیاه پوست نظردهی می‌کند. آخر مردک تو حج هم رفتی و آدم نشدی؟ البته همین صداقت جلال در کنار قلم سحرانگیزش است که او را تا به امروز زنده نگه داشته است.

پنج ونیم صبح راه افتادیم؛ از مهرآباد و هشت ونیم اینجا بودیم؛ هفت ونیم به وقت محلی و پذیرایی در طیاره. صبحانه، بی چای یا قهوه؛ نانی و تکه مرغی و یک تخم مرغ؛ توی جعبه‌ای و انگ شرکت هواپیمایی رویش؛ اما « حاجی بعدر از این» ها مدتی مشکوک بودند که می شود خورد یا نه؟ ذبح شرعی شده یا نه؟ نفهمیدم چه شد، تا شک برطرف شد. شاید حمله دارمان باعث شد؛ که در تقسیم غذا چنان با خدمه طیاره شرکت می‌کرد که انگار خودش از جیب داده و بعد از غذا یکی یک پرتقال؛ ایضاً به کمک حمله دارمان. بعد یکی از مسافرها آب خواست. دخترک لبنانی مهماندار بهش آب داد و شنیدم که جوانک همکارش گفت «Commence pas si tôt» عیناً همین جور به فرانسه! که خندیدم و دیدند و پس از آن، ارمنی حرف زدند. عرب ارمنی لبنانی و خدمه طیاره‌ای که حاجی می‌برد از تهران به جده! و مگر تو خود که بودی؟ و که هستی؟ یادم است صبح در آشیانه حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم؛ نمی دانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بود ها! وضو می گرفتم و نماز می خواندم و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیر پیشانی نمی گذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر؛ ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس می کنم که ریا است؛ یعنی درست درنمی آید. ریا هم نباشد، ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتاده ای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی؟
لوتر مردی میان خدا و شیطان از هیکو ابرمان:


عصر رنسانس یکی از تکرار نشدنی‌ترین عصرهای تاریخ است اما بی شک تنها ستاره این عصر مارتین لوتر است. کسی که الهام بخش بسیاری از فلاسفه و مترقیان مسیحی بوده است. کسانی مانند هایدگر، کیرکگور، نیچه، کانت، هگل، شلایماخر، شوپنهاور و بسیاری دیگر از فلاسفه از لوتر الهام گرفته بودند. مارتین لوتر دقیقا در زمانی زندگی می‌کرد که بین دوران مدرن و قرون وسطی بود پس وی از یک طرف دلبسته به فلسفه مدرسی و اسکولاستیک بود و از طرف دیگر دوران مدرن را که عصر کفر و الحاد بود نظاره می‌کرد.

مارتین لوتر می‌خواست با اصلاحی که در مسیحیت ایجاد کرد، آن را مدرن ساخته و مسیحیت را از زیر یوغ کلیسا رها کند. یا به قول خود مارتین لوتر، مسیحیت کلیسا را با مسیحیت عیسی (ع) جایگزین کند.

کتاب لوتر مردی میان خدا و شیطان اشاره به همین موضوع دارد. لوتر در میان خدا و شیطان بود. در میان مسیحیت عیسوی و مسیحیت رومی. میان قرون وسطی و میان عصر مدرن. همچنین نشان دهنده شک و تردیدی که در جان لوتر رخنه کرده بود دارد.

کتاب در مورد تاریخ زندگی و سرگذشت مارتین لوتر است. کتاب را به کسانی که علاقه مند به مدرنیته، تاریخ مدرنیته، پروتستانیسم و مسیحیت هستند توصیه می‌کنم. خصوصا داخل گروه که افراد عموما مذهبی بوده و آخوند هستند خواندن این کتاب به آنها دید بازتری نسبت به تحولات مذهبی می‌دهد.

مرشد و مارگاریتا از میخاییل بولگاکف:


مشکل اصلی من با این کتاب اسم آن است. اسم کتاب تقریبا تا پایان بی مناسبت به نظر می‌رسد. در ابتدای داستان ما دو روشنفکر را می‌بینیم که در حال مجادله بر سر وجود خدا و شیطان هستند. یکی از آنها می‌گوید که فکر می‌کند مسیح تنها یک داستان تخیلی است. مانند هرکول، زئوس و خدایان یونان همچنین معتقد است شیطان اصلا وجود ندارد. ناگهان فرد سومی با لهجه‌ای بیگانه وارد بحث شده و سعی می‌کند به طرفین ثابت کند شیطان و خدا وجود دارند. فردی به نام وولند. البته دو نفر زیر بار نمی‌روند و همچنان معتقد هستند نه شیطان و نه مسیح وجود نداشتند. وولند اطمینان می‌دهد که مسیح وجود داشته است چرا که خود وی در زمانی که مسیح به صلیب کشیده شد آنجا بوده است.

مرشد و مارگاریتا از سه داستان مجزا تشکیل شده است که در نهایت در یک نقطه به هم می‌رسند. داستان شیطان در مسکو، پانتیوس پیلاتس و به صلیب کشیده شدن مسیح و مرشد و مارگاریتا. اما نمی‌دانم چرا اسم مرشد و مارگاریتا را برای این کتاب گذاشته است. به شخصه تنها دلیلی که اینقدر دیر کتاب را مطالعه کردم این بود که تصور می‌کردم این کتاب از آن کتاب‌های بی معنی است که یک مرشد قصد دارد به یک مارگاریتا راه های زندگی خوب را نشان دهد. البته ترجمه کلمه master به مرشد توسط عباس میلانی نیز در این کج فهمی بی تاثیر نبوده است.

اما همچنان مشکل با خود مرشد و مارگاریتا پابرجاست. چرا بولگاکف این اسم را بر روی این کتاب گذاشته است؟ مارگاریتا و مرشد از میانه پایانی داستان وارد می‌شوند در حالی که شیطان (یا وولند) از ابتدای داستان وجود داشتند. درثانی کتاب نه ربطی به مرشد دارد نه به ارشاد.

بیخیال اسم به کتاب بپردازیم. کتاب بی علت معروف نشده است. به هم پیوستگی داستان در عین حال که کتاب از سه روند داستانی مجزا و چندین خرده داستان تشکیل شده، بسیار خوب است. نویسنده در دنیای غیرمنطقی خود به خوبی توانسته است منطقی عمل کند. طوری که حتی می‌توان گفت شاید داستان تصلیب مسیح نه آنگونه که در تاریخ رخ داده بلکه آنگونه که در کتاب توضیح داده شده است، رخ داده باشد.

همچنین شوخی‌های بامزه و خواندنی به سبک نویسندگان شوروی به خوبی در کتاب نمایان است که خواندن آن را جذاب تر نیز می‌کند. اگرچه نقدهایی نیز به کتاب وارد است. به عنوان مثال عنصر سوررئالیسم در کتاب زمان‌هایی کتاب را تا حد یک رمان دسته چندم پایین می‌آورد. کتاب بیشتر قصد داشت با دیالوگ‌هایی اطلاعات را به خواننده منتقل کند. دیالوگ هایی که گاه خسته کننده و بارها تکرار می‌شد.

در مجموع این رمان به نظرم رمان خواندنی و جذابی است اگرچه در میان رمان نویس های روسی می‌توان آن را جزو رمان های درجه دوم دانست.

در میان ترجمه ها، ترجمه عباس میلانی و حمیدرضا آتش بر آب به نظر من بهتر هستند.

سرمایه‌داری و آزادی از میلتون فریدمن:


میلتون فریدمن یکی از چندین نظریه پرداز برجسته جریانی است که امروزه به نام نئولیبرالیسم شناخته می‌شود. یکی از مهم‌ترین کتاب‌های فریدمن (اگر نگوییم مهم‌ترین آنها) کتاب سرمایه‌داری و آزادی است. وی در این کتاب به بحث در مورد چگونگی کارکرد دولت در زمینه‌های مختلف اجتماعی و محدود کردن نظارت دولت برای افزایش آزادی‌های فردی پرداخته است.

کتاب بسیار خواندنی و جالب است همچنین استدلال‌های فریدمن اگرچه بعضا مغالطه امیز به نظر می رسد اما نسبتا دقیق و قابل تامل است. وی در این کتاب به نقش دولت و انحصارات دولتی پرداخته و می‌‌گوید انحصارات دولتی جز در موارد معدود نباید گسترش پیدا کند. همچنین وی انتقاداتی به پول بر پایه کالا (عمدتا طلا) انجام داده است (در زمان نوشته شدن کتاب در سال ۱۹۵۶ استاندارد طلا از پول جدا نشده بود و در واقع شاید بتوان گفت فریدمن کسی است که حرکت به سمت جدا شدن استاندارد طلا از پول را تسریع کرد هرچند پیش از وی نیز پیشنهاداتی در این زمینه داده شده بود). همچنین در کتاب در مورد وضع تعرفه‌های صادرات و واردات، سیاست‌های مالی، نقش دولت در اموزش و پرورش، تبعیض (در استخدام، آموزش و پروش و حق کار)، مسئولیت‌های اجتماعی، صدور جواز کسب (فریدمن معتقد است حتی برای پزشکان نیز نباید داشتن جواز کسب اجباری باشد)، توزیع درامد، رفاه اجتماعی و تخفیف فقر صحبت‌هایی شده است.

همانطور که گفته شد استدلال‌های فریدمن نسبتا دقیق است اما فقط نسبتا. قطعا نقدهایی نیز به استدلال‌های فریدمن وارد است به عنوان مثال در بحث در مورد تبعیض، فریدمن سرمایه‌داری را مسئول بهبود وضعیت اقلیت‌ها می‌داند. این وضعیت با آنچه خود فریدمن «حقایق تاریخی» می‌خواند در تناقض است. (هرچند خود فریدمن برای اثبات مدعای خود از حقایق تاریخی مثال می‌آورد) در واقع این که اقلیت‌ها توانسته‌اند در جوامع رشد کنند همین روح اقلیت بودن آنهاست. در واقع اقلیت‌ها عموما تلاش بیشتری برای رشد در اجتماع می‌کنند و همبستگی بالاتری دارند. جامعه یهودیان حتی پیش از سرمایه‌داری و مدرنیته نیز در جوامع مختلف رشد می‌کردند. پس از ظهور اسلام ایرانیان که در اقلیت بودند به شدت تلاش می‌کردند تا بتوانند در جامعه رشد کنند و همان‌ها موجبات نابودی بنی امیه را فراهم کردند. در واقع روح اقلیت بودن یک عده همبستگی و زمینه‌های رشد آنها را فراهم می‌کند نه سرمایه‌داری.

نقد دیگر بر فریدمن جایی است که می‌گوید ساخت مسکن برای مستمندان کاری اشتباه است است و برای اثبات مدعای خود سعی در رد استدلال‌های موافقان ساخت مسکن دارد. استدلال موافقان از نظر فریدمن این است که خانه‌های افراد مستمند نیاز بیشتری به مراقبت دارد به عنوان مثال آتش سوزی و دزدی بیشتری رخ می‌دهد برای همین آنها نیازمند خانه‌های جدید و مطمئن هستند. فریدمن می‌گوید اگر این خانه‌ها هزینه بیشتری به دولت تحمیل می‌کنند پس باید از آنها مالیات بیشتری ستاند. اگرچه در ادامه وی بر این حرف صحه می‌گذارد که مالیات بیشتر از افرادی که به خاطر فقر خانه‌های نامطئن ساخته‌اند نوعی نقض غرض است. اما از این حرف نتیجه می‌گیرد که مشکل افراد فقیر، درآمد کم آنهاست، نه خانه‌های نامطمئن آنها. پس چرا به آنها پول ندهیم؟ قاعدتا دریافت پول می‌تواند برای آنها هم از جهت افزایش آزادی و هم از جهت افزایش درآمد مطلوب تر باشد.

اما نکته‌ای که فریدمن متوجه آن نشده است آن است که مشکل این افراد خطی نیست. بلکه چرخه‌ای است. آنها فقیرند چون خانه مطمئن ندارند و خانه مطمئن ندارند چون فقیرند. این دو عامل در طول یکدیگر نیستند که با پرداخت پول بشود آن را حل کرد. اتفاقا ساخت خانه مطمئن برای این افراد یکی از کم هزینه‌ترین راه‌هایی است که می‌تواند هم از جهت ملاحظات اجتماعی جامعه، هم از جهت افزایش سطح کلی رفاه جامعه هم از جهت کاهش هزینه‌های دولت (به خاطر اثر همجواری) انجام پذیرد.

نقدهای دیگری نیز می‌تواند به کتاب وارد کرد که در حوصله متن نیست. در مجموع نظرات فریدمن اگرچه در زمان خود نظرات انقلابی بود اما امروزه به تدریج اثرات آن در حال نمایان شدن است. در ایالات متحده، از زمان نیکسون تا دوره دوم اوباما (حدود ۴۰ سال) نظرات فریدمن و سایر نظریه پردازان نئولیبرال پیاده شد اما امروزه می‌بینیم که این نظریات نیز در عین حال که در جهاتی به خوبی عمل می‌کردند اما از جهاتی دیگر نیز نواقصی داشتند.



همچنین می‌توانید من را در گودریدز دنبال کنید: