"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
معرفی کتاب| (جز از کل-مردی در تبعید ابدی-اخلاق در سیاست)
متن حاوی اسپویل است.
جز از کل را می توانم روده درازی یک عاشق فلسفه بنامم که هیچ نکته مثبتی بجز تکه پرانی های گاه و بیگاهش نسبت به چیزهای بدیهی که دنیای پست مدرن از انها متنفر است ندارد. یک رساله طولانی که اگر جوک های جاسپر و مارتین نبودند به شدت غیر قابل تحمل میشد. حقیقتا هنوز هم نمی دانم دلیل این اصرار وافر به ادامه دادن کتاب چه بود. نویسنده می توانست اواسط کتاب بگوید خوب دوستان بقیه داستان مانند تمام زندگی های عادی به اتمام رسید و همگی خوشبخت شدند. در این صورت ما با یک کتاب نسبتا متوسط که به طرز سرگرم کننده ای از فلسفه وجود سخن می گفت مواجه بودیم. اما نه. نویسنده تصمیم گرفت داستان را ادامه بدهد. ادی را با آن همسری که ۲۵ سال ندیده بودش روبرو کند، برادر مارتین را از گور بلند کند، کاترین و ادی را بکشد و در نهایت نیز مارتین را در دریا به آب بسپارد.
تمام اینها را انجام داد تا چه بگوید؟ هیچکس نمیداند. حتی شاید خود نویسنده هم نداند. اما اتفاقی که افتاد این بود که ما از میانه کتاب از جایی که میشد به آن گفت یک داستان متوسط و سرگرم کننده وارد منطقه ای شدیم که به آن میگوییم یک کتاب بد و کسل کننده که به طرز مزبوحانه ای سعی میکند منطقی جلوه کند اما دست و پا زدنش احمقانه ترش می کند.
به شخصه لذت بردم از اینکه میدیدم چگونه نویسنده می خواهد داستانش را نجات دهد اما هرکار می کند نمیتواند. کشته شدن کارولین پاتس و ادی تیر خلاصی بود که بر پیکره داستان زده شد و آن طرز توصیف مراسم خاکسپاری که انگار میخواهد بگوید خوب دیگر سریع دست و پای قضیه را جمع کنید چون نمی خواهم کتاب ۱۰۰۰ صفحه شود.
البته ما قبلا هم با مرگ در کتاب دست و پنجه نرم کرده ایم. مادر و پدر مارتین نیز مرده بودند اما شخصیت آنها شکل نگرفته بود. ما چیز زیادی در مورد آنها نمیدانستیم و قاعدتا از مردن آنها چندان ناراحت نشدیم اما شخصیت کارولین کاملا شکل گرفته بود و کشته شدنش نیاز به توصیفات بیشتری داشت.
کتاب حتی از میانه غیرمنطقی نیز شد. ادی ۲۵ سال در استرالیا زندگی میکرد و به یکباره به تایلند می رود پیش زن و بچه اش و به طبابت مشغول می شود. شوخی میکنی؟ این حتی از زنده ماندن تری هم احمقانه تر بود. طرف نمیتواند به در دست بزند ناگهان یک مامور از ناکجا می آید و در را از آن سو باز میکند بعد او را بیهوش میکنی و لباسش را در میاوری و داخل سلول می اندازی و در را دوباره قفل میکنی؟ دست بردار.
تنها نکته مثبت داستان همان تکه پرانی های گاه و بیگاه مارتین و جاسپر است. اما حتی در متفاوت نشان دادن جاسپر و مارتین نیز خوب عمل نمیکند. مارتین و جاسپر دقیقا یک نفرند. هیچ تفاوتی ندارند هر دو همان تکه پرانی ها را دارند هر دو همان نظرات را دارند و هر دو همان بینش به دنیا را دارند. تنها تفاوت این است که نویسنده گاه و بیگاه زل میزند در چشمان خواننده و می گوید هی داداش این دوتا یک نفر نیستند. یا می گوید: جاسپر نمی خواهد مثل پدرش شود یادت باشد. و تو هم میخواهی یکبار که اینطور به تو خیره شده و این جملات را تکرار میکند چنان کشیده ای بزنی که بفهمد یکبار گفتنش کافی بود و لازم نیست هزاربار این جمله تکرار شود.
کتاب فلسفی است؟ اگر اسم بردن از چند فیلسوف و روانشناس یک کتاب را فلسفی می کند اری این کتاب یک کتاب فلسفی است. اما فلسفه ای که در کتاب عنوان می شود همان فلسفه ایست که هرروز در تلویزیون و اینترنت میبینیم. انگار فلسفه کتاب از لابلای پست های اینستاگرامی اقتباس شده است و در نهایت نیز جملات کتاب به همان جا رفتند یعنی لابلای پست های اینستاگرامی فقط اینبار به جای آنکه انتهای ان بنویسند نیچه یا افلاطون یا ارسطو می نویسند جز از کل.
در نهایت باید بگویم این کتاب را یکبار بخوانید با جک هایش بخندید و سپس در آتش بسوزانید و خاکسترش را به باد بدهید و اینکار را خارج شهر انجام دهید تا مطمئن شوید خاکسترش نیز وارد بدن کسی نمیشود.
ملاصدرا که بود؟ سوالی است که شاید نه در میان کتب وی و نه ژرفنای تاریخ نتوان به پاسخ دقیقی از آن دست یافت. پرسشی که پس از ملا، گذشته، حال و آینده ما را شکل داده است و حتی همین امروز درحال شکل دهی زیست ایرانیان است. انقلاب اسلامی تا حدود زیادی تحت تاثیر نظریات این شخص بزرگوار بود و هرکس در هرکجای ایران تفکر میکند نمی تواند از زیر بار سنگین این شخصیت خارج شود.
اگر از نظر تاریخی نگاه کنیم می توان ملاصدرا را ارسطوی ایرانیان نامید. کسی که پس از یک دوره شکوهمند در فلسفه و عرفان به اوج رسید و ایده هایی مطرح کرد و پس از او دیگر هیچ اثری از آن فلسفه و عرفان پدیدار نشد تا سالیان سال. ارسطو نیز چنین بود. پس از ارسطو نیز جامعه یونان در تبختر حاصل از فتوحات اسکندر کبیر خوابید و هرگز بیدار نشد.
اینکه چگونه فلاسفه ای بزرگ اینگونه ظهور می کنند جای بحث و مداقه بسیار زیادی است اما از نظر نگارنده ظهور تفکر در جامعه به خاطر تعادل است. تعادل میان ثروت و قدرت. جامعه باید آنقدر قدرت داشته باشد که از چیزی نترسد. ترس از سرکوب اندیشه را نابود می کند. اجازه بروز اندیشه را نمی دهد همچنین جامعه باید آسوده باشد. فقر و نداری و رفاه زدگی مفرط هر دو به فساد اندیشه می انجامد. کسی که رفاه زده و مصرف گراست را چه به اندیشه و دغدغه و آنکه به دنبال نان است بیزار از اندیشه وهر انچه وی را به تفکر وامیدارد. در تعادل میان قدرت و ثروت است که فلاسفه و حکما و علما سر بر می آورند.
در چنین شرایطی نیز ملاصدراها سر برآوردند. اگرچه ملاصدرا خود از اشراف بود اما نمی توان در زمانه ای که هنوز ایران درگیر حکومت سنتی بود انتظار داشت که عوام به راحتی به مناسب بالا دست پیدا کنند. اما اگر نگاهی به زمانه ملاصدرا بیندازیم میبینیم که آن زمان هم شاه عباس به فرزندکشی و کور کردن اعتیاد پیدا نکرده بود و هم جامعه از رفاه نسبی برخوردار بود.
کتاب مردی در تبعید ابدی درمورد ملاصدراست در مورد کش و قوس های زندگی این مرد بزرگ و اینکه چگونه به این درجه از علم رسید. مردی که از کودکی به جای بازی به درس و بحث مشغول بود و از محضر علمایی چون میرفندرسکی و میرداماد و بهاالدین عاملی بهره جست و در نهایت کتابی نگاشت بس سترگ در باب رابطه میان حق و خلق. اینکه چگونه می توان به حق رسید و چگونه باید زیست.
در نهایت تنها باید گفت که این کتاب را باید خواند. اگرچه نادر ابراهیمی سعی کرده با نوشتن این کتاب بحری را در کوزه ای جا دهد اما الحق که به قدر بضاعتش خوب و رسا این کار را به سرانجام رسانیده است. هرچند که کار داستان بازسازی تاریخ نیست بلکه بازنمایی تاریخ است اما ابراهیمی ساختی بازنمایانه از تاریخ زندگی ملاصدرا ارائه داده و می توان به اعتبار چنین عمل بزرگی به وی آفرین گفت.
کتاب اخلاق در سیاست یا آنطور که ترجمه تحت اللفظی کتاب هست "فلسفه عمومی: مقالاتی در باب اخلاق در سیاست" کتابی نسبتا حجیم از مایکل سندل فیلسوف نام آشنای این روزهای دنیاست. کسی که با نقدهایی که به نظریه جان رالز ایراد کرد در کنار فلاسفه دیگری همچون آلسدر مک اینتایر و مایکل والرز اسم و رسمی برای خود دست و پا کرد.
فلسفه سندل بیشتر برپایه فلسفه ارسطو بنا شده است و می توان گفت نوعی بازگشت به سمت دنیای ارسطویی است حال آنکه پس از قرن نوزدهم فلاسفه تمایل بیشتری به افلاطون پیدا کرده بودند. همچنین در این کتاب، سندل از آرای ابن میمون، فیلسوف یهودی قرن دوازدهمی نیز بهره می برد.
کتاب از سه بخش تشکیل شده است. بخش اول "زندگی مدنی در آمریکا" نام دارد. در این بخش سندل به تحلیل جامعه مدنی در آمریکا می پردازد و دلایلی را عنوان می کند که چرا دموکرات ها نمی توانند این جامعه مدنی را درک و با توجه به ارزش های برخواسته از آن سخن بگویند. سندل معتقد است ارزش های دموکرات ها به شدت با خواسته های مردم متفاوت است و تنها زمانی که دموکرات ها متوجه این شکاف شدند توانستند جمهوری خواهان را شکست دهند. (توجه کنید که کتاب در سال 2006 نوشته شده و در ان زمان هنوز اوباما رئیس جمهور نشده بود. تا آن زمان و از سال 1969 که دوران ریاست لیندن جانسن تمام شد تنها کلینتون و کارتر(یک دوره) از میان دموکرات ها به ریاست جمهوری آمریکا دست یافته بودند) اما حرف سندل حرفی نیست که دموکرات ها بتوانند به راحتی قبول کنند. حرف سندل در مقابل تمام ارزش های لیبرالی است که دموکرات ها عمیقا به آنها پایبند بوده و خود را بر مبنای آن تعریف کرده اند.
بخش دوم "استدلال های اخلاقی-سیاسی" نام دارد و احتمالا جذاب ترین بخش کتاب است. در این بخش با مثال های متعدد از همجنس گرایی (که مترجم آن را همجنس دوستی ترجمه کرده در حالی که کمتر کسی هست که همجنس دوست نباشد یا همجنس دشمن باشد از این رو احتمالا همجنس دوستی ترجمه گیرایی نیست) تا سقط جنین بحث کرده و سعی کرده است تا نشان دهد ارزش های لیبرالی تا چه اندازه می تواند نارسا باشد. علاوه بر نارسایی، اینکه ما قوانین را بر مبنای هیچ پیشفرضی از خیر قرار ندهیم باعث مشکلات دیگری نیز می شود به عنوان مثال دیگر جستجو برای مفهومی از خیر در جامعه رنگ می بازد و این جامعه را به سمت انحطاط می کشد هنگامی که ما بحث بر سر خیر را از جامعه حذف کردیم در واقع خود خیر را حذف کردیم درحالی که هرقانونی در نهایت برپایه یک مفهوم عام از خیر بنا شده است چه بخواهیم و چه نخواهیم.
در بخش سوم که "لیبرالیسم، تکثرگرایی و جامعه" نام دارد نیز بحث بر سر مفهوم خیر و دلیل آنکه چرا نباید دعوا بر سرخیر را از جامعه حذف کنیم بسط می دهد. اخلاق و آرمان های لیبرالی ، لیبرالیسم جان دیویی و جمهوری رویه گرا را نقد کرده و آلترناتیو خود را تا حدودی در مقابل نظریات جان رالز ارائه می دهد. می توان جان مایه کتاب اخلاق در سیاست را این جمله دانست که بیایید در مورد آنچه خوب است حرف بزنیم. به جای آنکه بگوییم هیچ خیر مطلقی وجود نداشته و برداشت هرکس از خیر متفاوت است.
دو مطلب قدیمی:
همچنین از جناب دست انداز تشکر میکنم که دو هدیه بسیار ارزشمند رو به بنده اعطا کردن. کتاب ترس و لرز از سورن کیرکگور و راه بردگی از فردریش فون هایک. کتاب هایی فوق العاده که نشون میده در انتخاب کتاب سلیقه خوبی دارن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب من زنم پس حرف میزنم
مطلبی دیگر از این انتشارات
سخت نگیریم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه یک شمشیر تیز صد درصد سامورایی بسازیم؟!