...
معرفی کتاب| سرکار علیّه!
هیچوقت جنسیتم باعث نشد فکر کنم محدودیت دارم. تا 13 14 سالگی دوچرخه سواری می کردم. تا 15 16 سالگی هم اسکیت. بابت این موضوع همیشه سپاسگزار خانواده ام خواهم بود. چرا که هیچ هویتی را تحت عنوان «دختر بودن» به من تحمیل نکردند.
نگفتند آهسته بخند؛ کمتر آرایش کن؛ موهاتو بکن تو؛ با پسرای فامیل بگو و بخند نکن؛ رشته ریاضی فیزیک نرو؛ مهندسی مال پسراست؛ فقط دانشگاه های نزدیک خودمونو انتخاب کن یا هزار جور چیز دیگه.
بخاطر همین هیچوقت زن بودنم منو اذیت نکرد. چون چیزی به من تحمیل نشد و من همه چیز را خودم انتخاب کردم.
تاااااااا فارغ التحصیلی!
فارغ التحصیل که شدم، بحث های بین من و مادرم بالا گرفت. عقاید من و اون به شدت تفاوت داشت. رک و پوست کنده بگم، مامانم انتظار داشت تبدیل به یک خانم خونه بشم. این موضوع رو با شیوه های مختلفی بیان می کرد:
حالا که نمیخوای بری دانشگاه، یکم به خودت برس که هیکلت بهتر بشه.
بیا بریم خال های روی صورتتو لیزر کن.
یکم خودتو توی نماز جمعه، بسیج و جمع های خانوادگی نشون بده تا بپسندنت.
نمیخوای بری کلاس شیرینی پزی؟؟ دختر فلانی یه کیکایی میپزه که نگوووو
لااقل برو کلاس خیاطی که پس فردا بتونی خشتک شوهرتو بدوزی :|
انقدر از خونه نرو بیرون صورتت خراب میشه!
و ...
تصوراتم از فارغ التحصیلی به کل داشت بهم می ریخت و همه ی نقشه هام نقش بر آب می شد.
از اون طرف پدرم که همیشه نقش حامی رو داشت به صورت غیر مستقیم به من القا می کرد که وقتشه ازدواج کنم. برای کار کردن من چند تا شرط و شروط گذاشت و از من انتظار داشت که با لپ تاپ و کتابام سرگرم باشم :|
برای من که فردی برونگرام این موضوع خیلی سخت بود. 5 روز قهر کردن، گریه کردن و داد و بیداد، هیچکدوم جواب نداد و من کم کم باورم شد که شاید ازدواج راه حل همه چیز باشه. ازدواج رو به عنوان مسیری می دیدم که بهم اختیار لازم رو میده که سبک زندگیمو خودم انتخاب کنم.
چند تا خواستگار که اومدند و حرف زدیم، فهمیدم که ازدواج هم ممکنه خودش ایجاد محدودیت کنه. رک بگم اغلب پسرها دنبال همسری می گردند که نه خانه دار، که خانه نشین باشه! واکنش اونا به کار کردن در بیرون منزل یا ادامه تحصیل اغلب منفی بود. اینجا بود که فهمیدم دارم ناآگاهانه از چاله میفتم تو چاه و شاید بهتر باشه یکمی بیشتر در مورد انتظاراتم از ازدواج فکر کنم.
قضیه از این قراره که تو جامعه ی ما دو تا الگوی متفاوت و گاهی متضاد برای زن تعریف شده. از یک طرف دیدگاه سنتی رو داریم که میگه زن خوبه خوشگل باشه سفید و کمی چاق :)) و میگه که چون زن توانایی رشد یه انسان دیگه رو در درونش داره، باید تنها به نقش مادری و همسری بسنده کنه. طرفدارای این الگو میگن که وقتی مرد نون آور خونه س، چرا زن باید بره بیرون از خونه و کار کنه یا تحصیلات داشته باشه؟ زن باید خانمی کنه! بشینه خونه به خودش برسه، کرم های چند صد هزار تومنی به پوستش بزنه. کلاسای مدیتیشن و یوگا بره و وقتی زمانش رسید با چند تا بچه ی قد و نیم قد جایگاه خودشو در خانواده ی شوهر محکم کنه! (تقریبا نظرات مامانم) غافل از اینکه این دیدگاه از زن، فردی خاله زنک، بدون اعتماد به نفس و یک مصرف گرا میسازه.
از طرف دیگه زن مدرن رو داریم. این افراد میگن زن باید فعالیت اجتماعی داشته باشه. از صبح تا شب کار کنه. دستش تو جیب خودش باشه. خودشو دست کم نگیره. کلی خوش بگذرونه و کیف کنه و وقتی دیگه مسافرت با تور های مختلف بهش کیف نداد (حدود سن 30، 40 سالگی) ازدواج کنه! این افراد ازدواج کردن رو محدودیت می دونن و خط پایانی برای همه ی هدف ها. غافل از اینکه این دیدگاه باعث میشه زن از زنانگی خودش که در فطرتش قرار داده شده، دور بشه و زیر بار مسئولیت های خانواده نره.
اما یه الگوی سومی هم داریم که در رسانه ها کمتر بهش توجه میشه. الگویی که نه زن رو محدود به خونه میدونه و نه اسیر قفس بزرگتری به نام جامعه. الگویی که زن رو نه یک فرد منفعل که یک فعال و کنشگر مهم اجتماعی(و نه اقتصادی) میدونه.
کتاب سرکار علّیه به این دیدگاه (الگوی سوم) می پردازه و تلاش خودشو میکنه که به سوال «چگونه باشیم» یک خانم جواب بده.
جامعه مثل الاکلنگ است؛ زنان یک طرف و مردان یک طرف. شاید وظایف متفاوتی داشته باشند یا مسئولیت هایی که در خانه و جامعه به آنها واگذار میشود شبیه به هم نباشد _ که نباید هم باشد_اما اصل حضور داشتنشان واجب است تا الاکلنگ جامعه به تعادل برسد و مدام از این طرف به آن طرف قیژه نکند...
کتابش از نظر شیوه ی نگارش با بقیه کتابا یکم متفاوته، از این نظر که یه مادر و دختر کتاب رو نوشتند. هر کدوم از دیدگاه خودشون ماجراها و اتفاقات اطراف رو روایت کردند. روایت! یعنی اینکه کتاب سرکار علّیه قرار نیست به مخاطباش بگه چی خوبه چی بد! قرار نیست برای ما اثبات کنه حجاب خوبه یا بده. (به موضوع حجاب در حد اشاره ای کوتاه پرداخته شده.) کار کردن زن خوبه یا بده یا هر چیز دیگه. صرفا یه سری اتفاقاتی که ما هر روزه می بینیم رو تجزیه تحلیل کرده.
نثر کتاب کاملا روانه. کتاب جذابیه و من مطمئنم چه خانم باشید چه آقا، چه مادر باشید چه فرزند و چه مذهبی باشید چه غیرمذهبی، شما رو به خودش جذب میکنه.
پست مرتبط:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا ایران عقب ماند و توسعه نیافت؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب| آرمان شهری برای واقع گراها
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک کتاب عالی برای اصول کارگردانی و تدوین