معرفی کتاب: مرگ کسب و کار من است.

پسر مردی مذهبی بود. پدرش هرگز او را تنبیه نمیکرد و تمام گناهان او را به گردن گرفته بود و همواره از خداوند میخواست که او را به جای پسرش عقوبت کند به شرطی که پسرش بعدها کشیش شود. اما شاید هرگز فکرش را هم نمیکرد که تقدیر چه خوابی برای پسرش دیده است.

مرگ کسب و کار من است داستانی است از جنایت و مرگ و تباهی. داستانِ غرق شدن در دام جنایت و توجیه آن با الفاظ زیبا. این داستان شما را با خود از جنگ جهانی اول همراه میکند، به دوران افسردگی بزرگ میبرد ،از آنجا به حزب نازی و سپس در جنگ جهانی دوم مستقیما به اردوگاه آشویتس منتقل می شوید و لحظه به لحظه با ساخت و کارکرد این اردوگاه آشنا میشوید. اینکه چگونه و چرا ساخته شد، با چه مشکلات و معضلاتی همراه بود و چگونه همواره توسط رئیس اردوگاه در حال ارتقا بود.

این کتاب در واقع زندگی نامه ی رودلف هوس فرمانده ی اردوگاه آشویتس است که روبر مرل آن را در قالب یک رمان بسیار جذاب در آورده است و احمد شاملو آنرا ترجمه کرده است. به ترجمه ی شاملو میتوان اشکالات زیادی وارد کرد مخصوصا غرض ورزی ها و همینطور روان نبودن ترجمه اما با توجه به اینکه ترجمه چهل سال پیش انجام شده می توان از آن چشم پوشی کرد اما نکات مثبت زیادی نیز وجود دارد، پی نوشت های مفصل و همینطور مقدمه ی مفصلی که در ابتدا آمده است که به عقیده ی نگارنده باید آنرا در انتهای کتاب آورد نه ابتدای آن، مقدمه ای بسیار طوفانی و 13 صفحه ای که باطل بودند هر دو طرف درگیر جنگ را اثبات می کند. قسمتی از آن را میخوانیم:

روسپی بینوایی را سنگسار میخواستند کرد. عیسای مسیح رسید و گفت: اول سنگ را کسی پرتاب کند که خود از گناهی شرمسار نباشد.
خلق سرافکنده دور شدند.
این قضیه در کتاب مقدس [مسیحیت] آمده است اما در سیاست هیچ کتابی مقدس نیست. اینجا تنها چیز مقدس قدرت است که ضمان پیروزی است چرا که حق همیشه با حریف پیروز است.
هیتلر همیشه در توجیه هرجنایت دیگر میگفت: فکرش را هم نکنید آقایان. این هم جزیی از اقدامات دولت است جهت چهار میخه کردن قدرت قانونی حکومت. وانگهی. که دیده است که از پیروزمندان حساب بکشند؟



<... میتوانید جلوی چشمتان تصور کنید که اگر یک بمب اتمی آلمان بر واشنگتن افتاده بود چه زنجموره هایی راه می انداختید؟ پس چطور وقتی بمب اتمی آمریکا هیروشیما را تا آخرین سلول عصبی اش در هم میشکند نه فقط عین خیالتان نیست بلکه آنرا کبوتر سفیدی با بالهای صلح و آشتی در نظر مجسم میکنید؟
تو که اینقدر سرت میشود بگو ببینم: ظرفیت کشتار کدام یک از اردوگاه های تمرکز ما آلمانی های توانسته بود به یکی از بمب های شما برسد؟
نه داداش دست کم شما دیگر بالای منبر نروید و به ماها اندرز ندهید. من آش ویتس را میدهم به تو و تو هم هیروشیما را میدهی به من و حساب بی حساب! چون که خودت هم میدانی توی دنیا دو دسته آدمیزاد بیشتر وجود ندارد آنهایی که بمب می اندازند و آنهایی که کشتارگاه علم میکنند. همین و بس.
قرن بیستم حداقل این خاصیت را داشت که توانست توی کله ی پوک آدمیزاد فروکند و بهش بفهماند که یک قهرمان لاهوتی وجود ندارد که جسمی یزدانی و روانی فساد ناپذیر داشته باشد. بلکه ذره ی ناچیزی است از جسمی مفلوک که در فضای بین الکواکب سرگردان است و گرفتار دست و پا بسته ی جنگ ازلی ابدی وقفه ناپذیری است که در آن حق با طرف قوی است و تازه طرف قوی همیشه ی خدا قوی نمی ماند و درست به همین دلیل تا زور و قدرت و پول و قانون دارد باید تا می تواند از آن بهره کشی کند.> (بخت یاری نازی یا مرگ دیگران اثر میشل راشلین)



یک روز در فرانسه در یوگوسلاوی در مجارستان در لهستان در بلژیک در هلند و نروژ، یک روز در ژاپن، در کره و الجزایر روز دیگر در ویتنام و کامبوج، در ایرلند و سراسر آفریقا و سراسر خاورمیانه، امروز در اینجا فردا در جای دیگر... همه جا جسد، جسد، جسد،جسد، جسد،...
"اول سنگ را کسی پرتاب کند که خود از گناهی شرمسار نباشد." این جمله از زبان مسیح است اما در سیاست همه جا حکایت از یهوداهاست، و آن کسی که اول سنگ محکومیت را بر سر اعوان و انصار سرجوخه ی اتریشی میشکند خود بار جنایتی از خون صدها هزار زن و کودک بی گناه ژاپنی برگرده دارد اما: "فکرش را هم نکنید آقایان.که دیده است که از پیروزمندان حساب بکشند؟"



قاضیان حق به جانب دادگاه نورنبرگ که بر مسند قضاوت عادلانه!؟ نشستند تا بر توسعه طلبی و جنابات نژادپرستانه ی نازی های آلمان خط بطلان بکشند، خود نماینده ی کشورهایی بودند که هریک در محاکمه ی عدالت غیرسیاسی در محکمه ی وجدان بشری، پرونده های آلوده ای از ننگین ترین جنایات قدرت طلبانه و نژادپرستانه دارند.
پرونده ی جنایات انگلیس در سرتاسر مستعمرات بریتانیای کبیر که آقتاب در پهنه ی مستعمراتش غروب نمیکرد از ایرلند تا کانادا تا هند.
پرونده ی فجایع فرانسه در مستملکات آن کشور و به خصوص در الجزایر ه تازه سالها پس از سقوط حکومت هیتلر، نظامیانش تمامی مرده ریگ او را وجب به وجب خاک این سرزمین تجربه کردند.
پرونده ی فجایع استالین، که در عطش قدرت طلبی به وصیت نامه ی لنین و دستاورد های نخستین انقلاب سوسیالیستی جهان تف کرده بود و تنها سالها بعد در پیش پرده ی نمایشات قدرت طلبانه ی دیگری پرده از راز اردوگاه های مشابه اش برافکنده شد.
و پرونده ی فجایع آمریکا که خون سیاهان و سرخ پوستان، آن روز هم مثل امروز بر دست و دامنش تازه بود و هنوز سه ماهی بیش از قصابی مجنونانه اش در هیروشیما و ناکازاکی نمیگذشت. ایا کسی در آن دادگاه بود که خطاب به آمریکا بگوید تو که خود تنها برای آزمایش بمب هایت در چند ثانیه چند صدهزار زن و کودک را قربانی کردی چگونه به خود حق می دهی اینجا حاضر شوی؟ *
اگر آیشمن را به کیفر جنایت بردار می باید آویخت، چه چیز عاملان قتل عام دیریاسن را از کیفر معاف می دارد؟ و کدام محکمه ستوان کالی قصاب روستای مای لای را تبرئه میکند؟ و تازه کدام ابله باور میکند که در تجاوز رسوا به فلسطین و ویتنام، تنها یک روستای دیریاسین و مای لای بوده است که خون بی گناهان اش عطش رنجرهای خون تشنه ی این یا آن کشور را تشفی داده؟



آری اول سنگ را آن کس باید بزند که از گناهی شرمسار نباشد. اما روسپی سنگسار شد و یهودا ها غنایم را به چنگ آوردند. آمریکایی که به فاصله ی سه روز به اندازه ی کشتار سه ماه آشویتش از مردم ژاپنی کشت به گنجینه ی طلای رایش دست پیدا کرد و همان طلا را به آلمان برای بازسازی کشورش بازگرداند و دوباره همراه با بهره ی آن از آن کشور ستاند و پول تقلبی خودش را به تمام جهان تحمیل کرد. همچنین با دزدین مهندسین و دانشمندان آلمان، بنیان بزرگترین کشور تکنولوژیک جهان را پایه ریزی کرد تنها ورنر فون براون به تنهایی به اندازه ی کل تاریخ حقیر آمریکا به این کشور خدمت کرد و پایه گذار بزرگترین مجموعه فضایی دنیا یعنی ناسا شد. اما قوی همیشه ی خدا قوی نمی ماند. بگذار تا زمانی که آنها در قدرت هستند از زور و پول و قدرت بهره کشی کنند. زمانی آنها نیز مانند رایش سوم به زباله دانی تاریخ می پیوندند. اما در آن زمان باید وجدان های آگاه جهان بیدار باشند تا دوباره یهودای خونخوار دیگری از پس پرده بیرون نیاید.


*گفته میشود پس از انفجار هیروشیما و با دیدن توان انفجاری آن، پادشاه ژاپن اعلام کرد که بدون قید و شرط تسلیم است. اما سه روز بعد دوباره بمبی دیگر در ناکازاکی فرود آمد. متاسفانه در رسانه های دنیا از بمب ناکازاکی کمتر صحبتی میشود. بمب ناکازاکی تنها برای آزمایش عملی بود. چرا که بمب هیروشیما از اورانیوم بود و زرادخانه ی امریکا نیاز داشت تا به صورت زنده و عملی کاربرد بمب دوم را که از پلوتونیوم بود را نیز بررسی کند.