هرگز رهایمان مکن ایشی گورو!

هرگز رهایم مکن، سومین کتابی بود که از ایشی گورو می‌خواندم. مثل همه‌ی کتاب های ایشی‌گورو، باید تا وسط‌های داستان یا حتی تا یک سوم آخر کتاب صبر کنی. اما ضربه نهایی داستان همان اواخرش است. تمام رمان انگار فضاسازی است تا وقتی که نویسنده حرفش را بزند؛ البته که حرفش را نمی زند و تو خودت حرفش را می‌فهمی و آن فضاسازی و مقدمه، تو را به این نتیجه می‌رساند. یک مقدمه طولانی! هرگز ترکم نکن هم همین‌طور است. اوایلش گیج می‌شوی. کم کم چیزهایی می‌فهمی، وسط‌هایش شاید خسته هم بشوی اما چیزی وجود دارد که ادامه می‌دهی؛ اما در نهایت ضربه آخر را می‌خوری و می‌روی توی فکر. من اسم ایشی گورور را انسان‌نویس می‌گذارم. کسی که دغدغه‌ی انسان را دارد و روابطش. نگران است نسبت به آینده جهان و روابط انسان‌ها در این جهان. جهانی که علم‌زده است و اخلاق را فدای بقای خودش می‌کند. البته علم هم وسيله‌ی این کار است. در «هرگز رهایم مکن» و «کلارا و خورشید»، ایشی گورو شدیدا در مقابل جهان علم‌زده موضع می‌گیرد و نسبت به آن هشدار می‌دهد. دغدغه‌ها دقیقا مثل همدیگرند. انسانی که برای بقای خودش و عزیزانش، هرکاری می‌کند و البته ناموفق است.

نحوه روایت داستان بسیار شبیه به بازمانده روز است. کسی از گذشته خودش می‌گوید و پراکنده دارد برای ما خاطره تعریف می‌کند، تا ما کم کم غم و درد نهفته در صحبت هایش را درک کنیم. اولش خوشحالیم و کم‌کم به غم نهفته در صحبت‌هایش پی می‌بریم. ایشی گورو استاد این گونه نوشتن است. ساده و سرراست اما پر مفهوم. در لابه‌لای کلمات و حرف‌ها به مفهوم و غم گوینده پی می‌بری و به فکر می‌افتی. جوری حرف می‌زند که اصلا حس نمی‌کنی ایشی گورو این را نوشته. در هرگز رهایم مکن گاهی شک می‌کردم که این را واقعا شاید یک زن نوشته است. اصلا و ابدا شبیه نوشته مردانه نبود و این رمان‌های ایشی‌گورو را جذاب می کند.

با این حال به نظرم هرگز رهایم مکن، در زبان و روایت از بازمانده روز عقب‌تر است و از نظر عمق مفهومی از «غول مدفون». بعد از خواندن غول مدفون تا مدت‌ها در فکر بودم اما هرگز رهایم مکن زود فراموش شد. البته اثرش را گذاشت. شاید ترجمه و حال و هوای من هم در این مورد بی‌تاثیر نبوده باشد. اما من هنوز غول مدفون را به بقیه آثار ایشی‌گورو ترجیح می‌دهم.

کازوئو ایشی گورو را دوست دارم، به خاطر نثر خوبش،‌ روایت فوق‌العاده‌اش و برای دغذغه‌هایش. دوست دارم مدام بنویسد و من هم کتاب‌هایش را بخوانم. به همین خاطر می‌گویم که هرگز رهایمان مکن ایشی‌گورو!