کتاب فعل بی وفایی نوشته لنا آندرشون


فعل بی وفایی نوشته ی لنا اندرشون

ترجمه ی نیلوفر خوش زبان - نشر نون



داستان در مورد رابطه ایه که بین یه زن و یه مرد متاهل شکل میگیره.

تمام کتاب در مورد اینه که این زن وارد یه رابطه با مردی میشه که متوجه میشه ازدواج کرده و با این حال به امید اینکه یه روز این مرد از زنش طلاق بگیره و زندگی با هم رو شروع کنن، چشمش رو روی تمام رفتارای سمی که از این مرد میبینه مینده و کلا توی یه خیال و وهم داره زندگی میکنه به امید اتفاقی که شاید در آینده بیوفته..



نظر من در مورد کتاب:

این دومین کتابی بود که من از این نویسنده میخوندم. کتاب اولش تصرف عدوانی بود که چند وقتی جزو کتابای پرفروش و داغ بازار بود.

این کتاب یه جورایی اسپین آف تصرف عدوانی محسوب میشه. همون شخصیت دوباره وارد رابطه ایی میشه که از همون اول مشخصه سمی و اشتباهه.

اگه خیلی خلاصه بخوام بگم خب نه واقعا اصلاااا کتابش رو دوست نداشتم و واقعا به نظرم خیلی بی محتوا و اصلا اشتباهی بود!

تمام کتاب داشت یه روند خیلییییییی فرسایشی و اذیت کننده رو طی میکرد و هی میخواستم زودتر تموم شه از دستش راحت بشم.

به نظرم اصلا نوشتن یه کتاب در مورد موضوع رابطه ی یه فرد متاهل با یه شخص مجرد اشتباهه چون از اساس همچین موضوعی اصلا جای بحث نداره و مشخصه که نباید اتفاق بیوفته.

این کتاب اصلا داستانی نداشت. هیچ اتفاقی توش نبود. فقط یه زن ضعیف و بی مسئولیت و واقعا مشکل داری بود که خودش با انتخاب خودش توی یه جایگاه اشتباه قرار گرفته بود و تمام مدت داشت نقش یه قربانی رو بازی میکرد.

وارد زندگی مردی شده بود که متاهل بود و مدام داشت خودش رو گول میزد که یه روز این مرد همسرش رو طلاق میده و اینا با هم زندگی رو شروع میکنن.

تمام مدت داشت از هر حرف و رفتار این مرد یه برداشتی میکرد و واقعا از این حجم از ضعف و خوار و خفیف بودنش حالم بد شد.

از اینکه خودش رو قربانی رفتار بی ثبات این مرد میدونست و اصلا برای خودش قدرت انتخاب و غرور و شخصیتی قائل نبود، از اینکه خیلی راحت خودش رو وارد یه ازدواج کرده بود و اصلا زندگی اون یکی زن براش مهم نبود خیلی حرص خوردم.

به نظرم کتابش هم ضد مرد بود و هم ضد زن

اینکه این اتفاقی که یه مرد متاهل با یه زن دیگه رابطه داشته باشه رو خیلی اوکی نشون داده بود کاملا حرکت ضدزنی بود که نویسنده ی زن این کتاب انجام داده بود!

و اینکه چند جا از زبون شخصیت مرد کتاب نوشته بود که خب مردا نیازایی دارن و نمیتونن خودشون رو کنترل کنن، کاملا حرکت توهین آمیز و ضدمردی بود.

کتابش فقط پر از جمله های قلمبه سلمبه بود و خیلییی سطحی نوشته شده بود.

اصلا به زندگی شخصتا دقیق نشده بود و واقعا هیچ خط داستانی مشخص و سر و تهی نداشت.

ترجمه ی کتاب هم دوست نداشتم. اینکه هیچ جا کلمه ی بوسه و سکس نوشته نشده بود به جاش نوشته بود: صمیمیت!

به نظرم خیلی مسخره بود :))



تیکه های کتاب:

-وقتی استر برای تماشای نمایش آمد، هنرپیشه‌ای که نقش معشوقه را بر عهده داشت به او گفت از روی نفس نفس زدن ها، آه کشیدن ها و باقی صداها میتوانی حدس بزنی جمعیتی که سالن را پر کرده بیشتر شامل همسرهاست یا معشوقه ها-

-آدم ها از عشق می‌ترسند. چرا که نطفه ی لذت ناب و در عین حال نطفه ی اندوه بار ترین خسران ها، هر دو، در عشق بسته می‌شود-

-آنچه از دست میرود همیشه در لحظه ی دور شدن کمی جذاب به نظر می رسد-

-اگزیستانسیالیست ها می‌گویند اراده ی بشر آزاد است و آدم با انتخاب هایش تعریف می‌شود.
تقدیرگراها دنیا را آزاد میگذارند تا به جایشان انتخاب کند. عملشان بی عملی ست، انتخابشان انتخاب نکردن است، تا جایی که با انتخاب ها و اعمال دیگران کنار زده می‌شوند-

-چرا آدم ها شکاف های عمیقی را که میانشان وجود داشت تحمل می‌کردند، وقتی می‌توانستند کاری برایش بکنند؟-

-چطور شده که تو عاشق چنین مردی شده ایی؟
چون ما آدم ها را بخاطر کمالاتشان دوست نداریم، بخاطر حسی که ازشان دریافت می‌کنیم دوستشان داریم و بخاطر آنچه میخواهیم با آنها شریک شویم-

-مردم دلشان میخواهد زندگی ساده و کم عمقی داشته باشند. نزدیکی میترساندشان. نزدیکی خطرناک است. وقتی به کسی نزدیک میشوی، خطر بزرگی را به جان می‌خری، خطر اینکه دور انداخته شوی یا آنچه را قبلاً بوده ای یا امیدش را داشته ای از دست بدهی، خطر اینکه خودت را به درستی بشناسی و خود بی حفاظت را به دیگری عرضه کنی-

-عشق هم مثل همه ی چیزهای دیگر از اصول اجتناب ناپذیر تکامل پیروی میکند.
وقتی تحت فشار قرار گیرد، تغییر می‌کند تا بتواند در برابر تغییر وضعیت دوام بیاورد؛ و، مثل همه ی ابعاد زندگی، عشق هم بیش از هر چیز و در درجه ی اول به دنبال بقاست.
آدم‌ها می‌خواهند عشق بورزند. این برایشان مهم تر از این است که مورد عشق ورزی واقع شوند-