یادداشت شماره (۱)


سلام

به امید اینکه هر کجا هستید سالم و سرحال باشید. همونطور که گفته بودم قرار بر این بود که تجربه خودم رو از خوندن " رمان کشتن مرغ مینا " براتون به اشتراک بگذارم ؛ که خب از قبل هم تصمیم داشتم علاوه بر اینکه کتابهایی رو که خوانده ام ، معرفی کنم ؛ تجربه های خودم رو از خوندن این کتاب ها هم باهاتون در قالب " یادداشت " به اشتراک بزارم.


معرفی کننده این کتاب به من دو سایت فوق العاده عالی و سرگرم کننده ی " چطور " و " کافه بوک " بودن که الحق سایت های مرتب و پر مخاطبی هستند . وقتی که داشتم از لابلای معرفی کتاب های سایت های مختلف دنبال یکی دو تا کتاب مناسب و جذب کننده می‌گشتم که طبق همیشه برم به کتابفروشی مورد علاقم یعنی شهر کتاب مرکزی تهران تا بخرمشون ، با تیتر " ۱۲ کتابی که باید قبل از ۲۰ سالگی بخوانید " مواجه شدم. اینکه نویسنده متن برای خوندن این کتاب ها تعیین‌ سن کرده بود برام زیاد جالب نبود اما توضیح زیر اسم کتاب کشتن مرغ مینا وادارم کرد که این کتاب رو بخرم؛ البته در کنار این کتاب ، ۱۱ کتاب دیگه هم بود که تقریبا میشه گفت همه شون کتاب های معروف و پرطرفدار و قشنگی هستند که در آخر این متن لینکشو براتون میذارم تا شما هم مطالعه کنید.


بالاخره رفتم شهر کتاب و لابلای قفسه کتابهای کلاسیک کتاب کشتن مرغ مینا رو پیدا کردم و خریدم. اوایل نمیتونستم به راحتی کتاب رو بخونم بخاطر اینکه یکسری اسم های فینگلیش که مربوط به مکانهای یکی از ایالت‌های آمریکا بود رو داشت و سخت توی ذهن می موند. که خب تصمیم گرفتم بیخیال اسم ها بشم و داستان رو متوجه بشم که خب خیلی کمک کرد. بعد از خوندن چند صفحه کاملاً جذب داستان شدم. یک داستان خیلی قشنگ که از زبان یک دختربچه نقل می شد و در مورد شیطنت های اون با دوستانش بود. بخش اول کتاب که تموم شد داستان بیشتر رفت به سمت شخصیت روشنفکر داستان یعنی " اتیکوس " . مردی که دو بچه داشت و همسرش رو از دست داده بود. در طول روز مشغول خواندن کتابهای متعدد بود و بچه هاش رو هم جوری تربیت کرده بود که آنها هم کتابهای زیادی می خواندند. حدس میزدم که بالاخره قرار است یک جایی از داستان از این شخصیت روشنفکر یک درس زندگی بگیرم که خب اشتباه فکر نکرده بودم و همین اتفاق افتاد ...


بعد از اینکه به آخرای کتاب رسیده بودم و یک داستان پر از ماجراهای قشنگ ، پر از جمله های زیبا ، و پر از سرنوشت های جورواجور خوانده بودم ، ناگهان چشمم به یک جمله از اتیکوس افتاد :


اتیکوس : آدم نمیتواند کسی را بشناسد ، مگر اینکه واقعا در کالبد او جای بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند.


چقدر محو این جمله شده بودم ...! چقدر از خواندن این کتاب سیر شده بودم !! چقدر ناراحت بودم که این کتاب تمام شد ... ولی ، یک نکته به یادم آمد : اینکه اول خوشم نیامده بود که نویسنده متن در سایت برای این کتاب تعیین سن کرده بود ... حالا که فکر می‌کننم ... جای دوری نمی رفت اگر این کتاب را بعد از ۲۰ سالگی می خوندم اما ، واقعا تاثیر این کتاب قبل از ۲۰ سالگی چه قدر زیاد تر از خواندن آن بعد از ۲۰ سالگی است؟!! چقدر فرق می کند که انسان با این دید و با این عقیده وارد جامعه شود ؛ تا اینکه سال های سال با عقاید مختلف و با دیدگاه های مختلف مردم را قضاوت کند؟! تا اینکه یک روز در سنین بالا آیا به این نتیجه برسد یا نرسد ...!


تا حالا چقدر پیش آمده که آدم را با نگاه‌های مختلف قضاوت کردیم؟! با اینکه هیچ چیز از زندگی آنها نمی دانستیم بارها آنها را قضاوت کردیم ، بارها آنها را محکوم کردیم ، اما ، نمی‌دانستیم که ...

" آدم نمی تواند کسی را بشناسد مگر اینکه واقعاً در کالبد او جای بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند "


محمدحسین شهپریان ۱۴۰۰/۴/۱۴



https://virgool.io/@M.H.Shahparian/معرفی-کتاب-کشتن-مرغ-مینا-qwf75d1di35d
https://www.chetor.com/213021-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%A8%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C/