بلبلان جمله فرومانده چو بوتیمارند

در این مطلب، سه درس مهمِ سعدی را آورده‌ام که به شخصه سعی دارم آویزه‌ی گوشم باشد و معتقدم علی‌رغم گذشت شش یا هفت قرن، این آموزه‌های سعدی هنوز هم برای مردمان این عصر و هم‌نسلان و هم‌سن و سالانم ضروری است.

مجسمه‌ی سعدی در خانه‌ی زینت‌الملوک در شیراز
مجسمه‌ی سعدی در خانه‌ی زینت‌الملوک در شیراز

مقدمه

همه‌ی ما می‌دانیم که سرعت پیشرفت علم به حد سرسام‌آوری رسیده و کتاب‌های درسیِ دانشگاهی هر چند سال یک بار به‌روزرسانی می‌شوند و بسیاری از اطلاعات قبلی به مرور منسوخ می‌شوند. سرعت رشد علم آنقدر زیاد است که شاید امروز یک دانشجوی فیزیک به مراتب بیشتر از نیوتن یا حتی انیشتین درمورد فیزیک بداند. اما انگار برعکس حیطه‌ی علم، وقتی بحث ادبیات باشد یا وقتی دنبال پندهای خردمندانه برای زندگی می‌رویم، خیلی اوقات هنوز از ادبیات قدیم وام می‌گیریم. این موضوع خاص ایران نیست، کتاب‌های خردمندان جهان معمولا پر از نقل قول‌هایی از یونان باستان و فلاسفه و متفکران قدیم است. اما آیا این احساس تعلق خاطر به گذشته، صرفا به خاطر نوعی حس نوستالژیِ آمیخته به تعصب است یا واقعا هنوز می‌شود از آثار قرن‌ها پیش زندگی کردن را یاد گرفت؟

زمانی ماکسیم گورکی، نویسنده‌ی روس، به نقل از یک دهقان گفته بود «ما امروزه یاد گرفته‌ایم که چگونه مثل یک پرنده پرواز کنیم و مثل یک ماهی در آب شنا کنیم، اما هنوز یاد نگرفته‌ایم روی زمین زندگی کنیم». این جمله از قول افرادی مثل مارتین لوترکینگ و جرج برنارد شاو نیز نقل شده است.

احتمالا علت اصلی اینکه هنوز ادبیات قدیم برای خیلی از بزرگانِ امروز الهام بخش است،‌ این باشد که گذشت قرن‌ها چیزی به رشد درونی انسان‌ها اضافه نکرده. نگاهی به حکایت‌های قدیم به ما نشان می‌دهد که آنچه فرزانگانِ قدیم سعی داشتند به هم‌نسلانِ خودشان بیاموزند، هنوز هم آموخته نشده و هنوز هم همه‌ی ما خیلی اوقات همان اشتباهاتی را داریم که گذشتگانمان داشتند. در ادامه سه نمونه از چنین پندهایی از سعدی نقل می‌شود. همچنین از شما دعوت می‌شود اگر مثال‌های دیگری در ذهن دارید در قسمت نظرات به آن اشاره کنید.

۱. داروی تلخِ انتقاد

نقد کردن و گوشزد کردن عیب دیگران غالبا در فرهنگ امروزِ ما نهی می‌شود. حتما برای شما هم پیش آمده، می‌خواهید به کسی اشتباهش را گوشزد کنید که یک نفر که احتمالا فکر می‌کند خیلی هم عاقل است، به شما می‌گوید که جلوی خودتان را بگیرید. خیلی اوقات نگفتنِ اشتباهات دیگران را «ادب» می‌پنداریم یا فکر می‌کنیم اگر سکوت کنیم «با شخصیت» و «با گذشت» هستیم.

حال آنکه شما با نگفتن و به روی طرف مقابل نیاوردن، فرصتِ آموختن و رشد را از او دریغ می‌کنید. علاوه بر این، زمینه ساز دیده شدنِ‌ آن اخلاق بد در آینده و توسط افراد دیگری می‌شوید. مثلا در جمعی هستید و کسی بالای منبر رفته و با ژست خاصی، چرندیاتی که امروز در اینترنت خوانده را می‌گوید. تا بیایید بحث کنید و مخالفت خودتان را نشان دهید واکنش‌های عجیب سایرین را خواهید دید که شما را دعوت به سکوت و به گمانِ خودشان «ادب» فرا می‌خوانند. در فرهنگ امروز ما ایرانیان به طرز عجیبی «مخالفت کردن» را مانند «دعوا کردن» می‌دانند و انگار یک بحثِ جدی پیرامون یک موضوع مهم، جزو کارهای بد و آرامش-برهم‌زن شناخته می‌شود که باید به کلی از آن پرهیز کرد. حال آنکه دقیقا چیزی که برای رشدمان نیاز داریم، همین بحث‌های دو طرفه است.

در اینجور مواقع به یاد یکی از اشعار سعدی در باب اول بوستان می‌افتم که در آن، انتقادِ یک کنیز به مامونِ عباسی، علی‌رغمِ عصبانی کردنِ او موجب می‌شود که مامون بفهمد دهانش بوی بدی می‌دهد و از دانشمندان کمک بگیرد. در نهایت این دو بیت این مفهوم را به زیبایی و به طور کامل در خود نگه داشته:

به گمراه گفتن نکو می‌روی / جفایی تمام است و جوری قوی
هر آنگه که عیبت نگویند پیش / هنر دانی از جاهلی عیب خویش
چه خوش گفت یک روز دارو فروش / شفا بایدت داروی تلخ نوش
اگر شربتی بایدت سودمند / ز سعدی ستان تلخ-داروی پند

شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد، اما در عمل آنقدر از این نصیحت فاصله داریم که گهگاه در ادبیات امروز می‌بینیم که از «نصیحت» به عنوان یک کلمه‌ی منفی یاد می‌شود. جملاتی مثل «از لحنش خوشم نمیاد، حالت نصیحت داره!» حکایت از این دارد که «تلخ-داروی پند» به این راحتی‌ها به خورد ما نرفته و نمی‌رود.

۲. گاه باشد که کودکی نادان ...

خیلی اوقات حرف درست را نمی‌پذیریم چون گوینده‌اش را قبول نداریم؛ چه بسا گوینده با تمام نواقصش دقیقا همان واقعیتی را به ما گوشزد کند که نیاز داریم بشنویم. خیلی اوقات هم حرف چرندی را از یک متخصصِ به نام و فاضل می‌پذیریم بی آنکه درموردش حتی فکر کنیم. واکنش‌هایی مثل «تو که رشته‌ت اقتصاده چرا نظرِ جامعه‌شناسی میدی»، «تویی که این حرف رو می‌زنی همونی هستی که پارسالم فلان اشتباه رو کردی» و ... نشان‌دهنده‌ی آن است که چقدر از تفکر منطقی دور شدیم و هنوز بلد نیستیم سخن را فارغ از گوینده‌اش راستی-آزمایی کنیم.

این مشکل توسط فلاسفه هم بررسی شده و آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی مشهور هم در کتابِ «هنر همیشه برحق بودن» به آن اشاره کرده و ما هم در مقاله‌ی چرا حقیقت در بحث‌هایمان پیروز نمی‌شود به تفصیل به آن پرداخته‌ایم. اما جدای از همه‌ی این‌ها، باب سوم گلستان حکایتی دارد که شعر انتهای آن در همین باب خواندنی است:

گه بود کز حکیمِ روشن رای / بر نیاید درست تدبیری
گاه باشد که کودکی نادان / به غلط بر هدف زند تیری

۳. اگه دنبال رشد باشی، پیداش می‌کنی

تا به اینجای مقاله را خواندید؟ خیلی ساده بود؛ اینطور نیست؟ ولی آیا برای رشد کردن نیاز به مطالب عجیب و غریب داریم؟ اگر نظر مرا بخواهید، من فکر می‌کنم اگر حواسمان به همین چیزهای ساده بود خیلی چیزها عوض می‌شد. هیچ فرمول عجیب و غریبی برای پیشرفت و خودسازی وجود ندارد، اما اگر ما اینکاره باشیم، از هر چیزی می‌توانیم خِردِ لازم را پیدا کنیم.

قاطعانه معتقدم اگر کسی با همین مطالب ساده که اینجا و آنجا می‌خوانیم درونش تکانی نمی‌خورَد، از هیچ‌جای دیگر هم تکانی نخواهد خورد. برعکس، کسی که آماده‌ی دریافتِ معنی است، از بی‌معنی‌ترین چیزها هم معنا بیرون می‌کِشد

نگویند از سرِ بازیچه حرفی / کز آن پندی نگیرد صاحبِ هوش
وگر صد بابِ حکمت پیشِ نادان / بخوانی آیدش بازیچه در گوش
- گلستان، باب دوم

مؤخره

شما چه پندهایی از سعدی گرفتید که در ذهنتون باقی مونده؟ چه شعرهایی از سعدی هست که در موقعیت‌های مختلف یادتون میاد و بهتون حس‌های عمیقی میده؟ در بخش نظرات بنویسید.

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی / باغ طبعت همه مرغانِ شکرگفتارند
تا ز بُستانِ ضمیرت گلِ معنی بشکفت / بلبلان جمله فرومانده چو بوتیمارند