چرا حقیقت در بحث‌هایمان پیروز نمی‌شود؟

جَدَل، چندان ربطی به حقیقت ندارد، درست همان‌طور که وقتی منازعه‌ای به دوئل می‌انجامد، استادِ شمشیربازی کاری ندارد که «حق» با کیست. دوئل چیزی نیست جز حمله و دفاع. هنر شمشیربازیِ فکری نیز همین است.

- آرتور شوپنهاور

اوایل امسال در شبکه‌های اجتماعی شایعه شد که زنجبیل و یک سری خوراکی‌های مشابه مشابه، می‌تواند به کلی از کرونا پیشگیری یا حتی آن را درمان کند. این شایعه را حتی به پزشکان معتبری مثل «پروفسور سمیعی» هم نسبت دادند و آنقدر شایعه‌ی محبوبی بود که زنجبیل برای مدتی نایاب شد.

این مشکل نه محدود به الآنه و نه محدود به کشور ما. همین الآن در آمریکا خیلیا یه سری عکس فتوشاپ شده‌ی بی‌کیفیت رو به عنوان سندی بر حضور آدم‌فضایی‌ها بر روی زمین حساب می‌کنن و حتی عده‌ی دیگری به صاف بودن زمین معتقدن.

شاید فکر کنید شبکه‌های اجتماعی مقصر هستن یا «مافیای رسانه» ما رو به این روز انداخته. اگر چه عوامل زیادی میتونن در این قضیه نقش داشته باشن، اما نهایتا کسی جز خود ما مسئول نیست. محتوای شبکه‌های اجتماعی رو امثال من و شما لایک میکنن و برای همدیگه میفرستن و قدرت رسانه‌ها هم از مخاطبینشون میاد. در نهایت شاید نتونیم مستقیما در ساز و کار اینستاگرام دست ببریم یا جلوی دروغ گفتن رسانه‌ها رو بگیریم،‌ اما می‌تونیم خودمون رو تغییر بدیم؛ و اولین قدم، شناختن روش‌های رایجِ دروغگوهاست.

آرتور شوپنهاور، فیلسوف قرن نوزدهم میلادی در مقدمه‌ی کتابِ «هنر همیشه برحق بودن» که به نوعی می‌توان آن را راهنمای مغالطه نامید، لیستی از ۳۸ روش برای بحث کردن یا غلبه بر خصم در یک بحث فلسفی ارائه می‌کند. از نظر شوپنهاور، مجادله‌ی فلسفی مانند شمشیربازی و دوئل است؛ یعنی همانقدر که نتیجه‌ی دوئل نشان نمی‌دهد که «حق» با چه کسی بوده، نتیجه‌ی یک بحث فلسفی هم ربطی به اینکه چه کسی حرفش به حق بوده است ندارد.

شوپنهاور در این کتاب لحنی کنایه‌آمیز دارد؛ او در ظاهر در حال آموزش مغالطه است اما درواقع به ما نشان می‌دهد که تا چه حد استدلال‌هایی که هر روز می‌شنویم - یا چه بسا خودمان به کار می‌گیریم - درواقع روش‌های مغالطه هستند. تعجب‌آور است که چگونه تمام موارد این کتاب هنوز هم بسیار مورد استفاده است. در ادامه‌ی این مقاله چند روش خاص که در جامعه‌ی فعلی ما هم خیلی رایج است آورده شده.

مغلطه‌ی اول: شخصی کردنِ بحث

در این روش، به جای زیر سوال بردن حرف‌های یک نفر، شخصیت او را زیر سوال می‌برند. این یکی از پراستفاده‌ترین مغالطه‌ها در بحث‌های روزمره است. فرض کنید امروز یک پست جدید حاوی اطلاعات مفیدی در یکی از شبکه‌های اجتماعی می‌بینید. اگر کسی تشنه‌ی حقیقت باشد و بخواهد دانشش را افزایش بدهد، احتمالا متن را می‌خواند و در نهایت اگر استدلال‌ یا شواهد کافی در این مطلب وجود داشت آن را می‌پذیرد.

اما اگر بخش نظرات آن پست را بخوانید، احتمال خیلی زیاد حداقل یک مورد مغلطه‌ی شخصی‌کردنِ بحث را خواهید دید. مثلا یکی از جملات زیر.

  • او برای معروف شدن این‌ها را می‌گوید
  • او یک احمق است که ۱۰ سال پیش فلان چیز (غلط) را گفت
  • او قصد جلب توجه دارد

خیلی‌ها سریعا با شنیدن اینجور حرفا نظرشون برمیگرده و استدلال‌های گوینده به کل فراموش میشه. درحالی که اگر منطقی نگاه کنید، اصلا مهم نیست گوینده داره این‌ها رو برای مشهور شدن میگه یا نه، بلکه مهم اینه که حرفش چقدر درست و منطقیه. شاید حتی یک آدم نادان با نیت پلید هم حرف درستی بزنه که بتونه به ما کمک کنه، و ما اگر عاقل باشیم از حرفش استقبال میکنیمِ، اما اکثر آدما این موضوع رو کلا نادیده میگیرن.

یکی از دلایلی که این نوع مغالطه - که به شدت غیر منطقی و حتی مسخره است - اینقدر طرفدار داره اینه که انجامش خیلی راحته. تقریبا در هر انسانی میشه یک قسمت منفی یا شبهه‌انگیز پیدا کرد و به اون قسمت حمله کرد. حتی اگر واقعا چیزی پیدا نکردید همیشه میتونید یه شایعه‌ی قدیمی درمورد اون آدم رو زنده کنید.

مغلطه‌ی دوم: توصل به منبع به جای دلیل

مطالعه‌ی منابع و کتاب‌ها به ما دید خوبی میدن و ما رو با انواع دیدگاه‌های مختلف آشنا میکنن. اما وقتی این منابع رو به عنوان وحی منزل فرض میکنیم دچار خطاهای زیادی میشیم. اگر در حال بحث با کسی ناگاه متوجه می‌شوید که در یکی از منابعی که طرف مقابلتان آن را قبول دارد، چیزی در تایید شما نوشته شده، می‌توانید به آن منبع متوسل شوید و از زیر استدلال فرار کنید.

شوپنهاور این مورد را جزو مغالطه حساب کرده، چون افراد آگاه می‌دانند که حتی در مورد قبول‌ترین منابعشان هم ممکن است خطا پیدا شود و بنابراین حرفی را بدون دلیل از منبعی قبول نمی‌کنند. البته یک استثنا هم ذکر می‌کند، آنجا که می‌گوید فرد آگاه «احتمالا مرجعیت متخصصان متبحر در علم یا هنر یا صنعتی را که خودش در آن سررشته‌ای ندارد را بپذیرد، اما باز هم با کمی شک به آن نگاه می‌کند. [...] برعکس عوام که نمی‌دانند استادان به ندرت حتی به حیطه‌ی مورد تدریس خودشان احاطه‌ی کامل دارند؛ زیرا اگر آنچنان که باید و شاید آن را مطالعه کنند دیگر وقتی برای تدریس نخواهند داشت».

در همین دوران کرونا مثال‌های این شکلی زیاد داشتیم. ماه‌های اولی که این بیماری شیوع پیدا کرده بود هر روز یه حرف جدید میومد. داستان «زنجبیل» که در اول مقاله آوردیم هم از همون دسته‌ست. اگر از یک پزشک حاذق نقل شد که «زنجبیل از کرونا پیشگیری می‌کند»، صرف نظر از اینکه آیا واقعا یک پزشک اینا رو گفته یا نه، سوال هوشمندانه اینه که اون پزشک طبق چه شواهدی این رو گفته؟ چه آزمایش‌هایی و تحت چه شرایطی روی زنجبیل انجام دادن تا به این نتیجه رسیدن؟ اون هم روی ویروسی که اون زمان تازه اومده بود و عملا وقتی برای انجام آزمایش در این ابعاد موجود نبوده؟

مغلطه‌ی سوم: طبقه‌بندی کردنِ نظرات حریف در مقوله‌ای نفرت‌انگیز

اگر با ادعایی رو‌به‌رو شدی، راه کوتاهی برای خلاص شدن از شر آن، یا حداقل ایجاد تردید در آن وجود دارد که عبارت است از طبقه‌بندی کردنِ آن در مقوله‌ای نفرت‌انگیز.
-- هنر همیشه بر حق بودن، بخش ۳۲

کافی‌است استدلال‌ها یا نتیجه‌گیری‌های طرف مقابلتان، شباهتی اندک به یک شخص یا گروهی باشد که مورد نفرت جمع است. در این حالت می‌توانید از این شباهت سوءاستفاده کنید تا آراء را علیه خصمتان کنید.

اگه نگرفتید چی شد بذارید با یه مثال امروزی قضیه رو براتون جا بندازم. در جریان رقابت‌های انتخاباتی اخیر در آمریکا، یکی از بحث‌های داغ، بحثِ بیمه بود. بحثی که همیشه یکی از مناقشات اصلی جمهوری‌خواهان و دموکرات‌هاست. اوباما در دوران ریاست جمهوریش به دنبال طرحی به عنوان ACA بود که بعدها به obamacare هم معروف شد. ایده‌ی این طرح چی بود؟ این که همه‌ی مردم، حتی بیکارها و قشر ضعیف بتونن با کمک بیمه از پس هزینه‌های ضروری سلامتشون بر بیان. این طرح در بین اقتصاددانان موافقین و مخالفین زیادی داره و یه بحث قدیمی و تخصصیه، نتیجه‌گیریش هم اصلا در تخصص من نیست. اما این وسط یه عده بودن که به جای بحث اقتصادی اومدن از تشابه این حرف با شعارهای کمونیستی استفاده کردن و بعد هم با یادآوری فروپاشی شوروی و مشکلات متعدد جوامع کمونیستی، مخالفت زیادی رو با این طرح بیمه برانگیخته کردن.

ما در این مقاله هیچ قصد ورود به نظریات اقتصادی نداریم، بحث فقط اینه که ببینیم چطور یه عده به جای بحث منطقی درمورد عواقب اقتصادیِ طرحِ بیمه، فقط با گفتن اینکه «کمونیست‌ها هم همین رو میگفتن» محکومش کردن، در حالی که اگر شوروی فروپاشید و اگر غالب کشورهای کمونیستی مشکلات اقتصادی دارن، دلایل متعدد و پیچیده‌ای داره و همه‌ی این مشکلات فقط با یه «طرح بیمه» به وجود نیومده، یا نمیشه ادعا کرد هر کی موافق بیمه برای همه هست الزاما خط فکری دیکتاتورهای شوروی سابق رو دنبال میکنه.

مغلطه‌ی چهارم: استفاده از مطلوبیت به جای حقیقت

اگر بتوانی این احساس را در خصمت ایجاد کنی که نظرش - چنانچه درستیِ آن به اثبات برسد - آشکارا به ضررش خواهد بود، آن را مثل یک سیب‌زمینیِ داغ رها خواهد کرد.
- هنر همیشه بر حق بودن، بخش ۳۵

ذهن ما دوست داره اون چیزی که به نفعش هست رو به عنوان حقیقت در نظر بگیره و این یکی از دلایل گول خوردن ماست. در واقع ما دنبال پذیرفتن چیزی هستیم که برامون مطلوبه، و نه چیزی که حقیقت داره.

مثال‌های این مورد اینقدر زیادن که نمیدونم از کجا شروع کنم. افسانه‌های نژادپرستانه در سراسر دنیا به این دلیل طرفدار دارن که هر کسی دوست داره باور کنه از یه نژاد خاص و برتره. مثل همین دروغ‌هایی که تو ایرانِ خودمون یه مدت درمورد «هوش استثنایی ایرانیان» رایج بود چون برامون مطلوب بود باور کنیم ۷۰ درصد از کارکنان ناسا ایرانی هستن (!) و اصلا دنبال تحقیق درموردش نرفتیم. اگر مثلا به یک نفر در هند میگفتی ۷۰ درصدِ ناسا ایرانی هستن به این آسونی باور نمی‌کرد و ازت منبع میخواست. چرا؟ چون اونا باهوش‌ترن؟ نه! چون اونا «ذی‌نفع» نیستن توی این ادعا، پس به این آسونی گول نمیخورن. اما منِ ایرانی چون به نفعمه این حرف درست باشه و دوست دارم خودم هم آدم باهوشی تلقی بشم درجا این جمله رو قبول می‌کنم!

با این همه مغلطه چکار کنیم؟

احتمالا شما هم با چهار مغلطه‌ای که گفتیم خاطره زیاد دارید. شاید شاهد استفاده‌ی دیگران از این مغالطه‌ها بودید و حرص خوردید یا حتی خودتون هم عمداً یا سهواً از همین روش‌ها استفاده کردید. شوپنهاور این کتاب رو نوشت چون معتقد بود فلسفه در زمینه‌ی بحث و جدل به قدر کافی رشد نکرده و همین باعث میشه حقیقت در خیلی از بحث‌ها کلا فراموش بشه. اون معتقده عاقلان باید روش‌های بحث رو بلد باشه تا بتونه مقابله کنه.

اما آیا لازمه همیشه و با همه بحث کنیم؟ این مقاله رو با دو پاراگرافِ آخرِ کتاب به اتمام می‌رسونم. امیدوارم خوندن این مقاله باعث بشه بحث‌های پُرثمرتری داشته باشید و کمتر توی دام مغالطه بیافتید.

تنها قاعده‌ی مطمئن این است که نه با هر کس، بلکه فقط با کسانی بحث کنید که آن‌ها را می‌شناسید و می‌دانید آنقدر عقل و هوش و عزت نفس دارند که حرف‌های بی‌معنی نمی‌زنند؛ کسانی که به دلیل توسل می‌جویند نه به مرجع کاذب، و به دلیل گوش می‌دهند و گردن می‌نهند؛ و سر انجام، حقیقت را گرامی می‌دارند، دلیل را حتی اگر از جانب خصم باشد مشتاقانه می‌پذیرند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با خصم باشد، اشتباه خود را قبول می‌کنند.
پس نتیجه می‌گیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد.