6/ تولستوی و مبل بنفش

نوشته ی نینا سنکویچ - ترجمه ی لیلا کرد - انتشارات کوله پشتی
نوشته ی نینا سنکویچ - ترجمه ی لیلا کرد - انتشارات کوله پشتی

اسم کتاب رو شاید بیش از یکسال پیش شنیده بودم اما زمانی که متوجه شدم نه تولستوی نویسنده‌ی کتابه و نه محتوای کتاب ارتباطی به تولستوی داره، سمت اش نرفتم. تا اینکه توی یکی از اپیزودهای پادکست کتابگرد جزو یکی از کتابهای معرفی شده به مهمان برنامه بود. اول اسم نویسنده برام جالب بود که اشتباها "مینا" شنیده ام اما در ادامه توضیح محسن پوررمضانی باعث شد کتاب رو هایلات کنم برای یک روز خوندن.

15 روز اول خرداد در گیر و دار انتخاب کتاب برای شرکت در چالش پیرطریقت طاقچه بودم و وقتی دیدم دارم به دلیل چالش و مسابقه، کتابهایی رو شروع به خوندن می‌کنم که مشتاق نیستم، تصمیم گرفتم اینو بخونم که نه کتاب خوندن رو برای خودم خسته کننده کنم و نه بی‌نهایت کتابهای نخونده رو بیشتر.

همونطور که نمی‌دانید نویسنده خواهرش رو در سن 46 سالگی بر اثر سرطان از دست میده. رابطه‌ی نینا سنکویچ و خواهرش خیلی بهتر از رابطه‌ی من با خواهرم و احتمالا خواهرهای زیادی در این کره‌ی خاکی بوده. به نقل از خودش با وجود اختلاف‌های نه چندان کم شخصیتی و رفتاری و قهر و دعواهای زمان کودکی و حتی اذیت‌های نینا به عنوان خواهر کوچک‌تر از دست دادن خواهرش حفره بزرگی توی زندگی اش ایجاد می‌کنه که بعد از چند سال برای پر کردن این حفره یک تصمیم می‌گیره : خوندن هر روز یک کتاب.

با این تصمیم و تخمین زمان نویسنده میگه که توی 4 ساعت یک کتاب 300 صفحه ای رو می‌تونه بخونه، و در روز بعد نقد و بررسی در موردش رو بنویسه. از یک نویسنده هم نباید بیشتر از یک کتاب بخونه. زمانی ام که برای نوشتن در مورد کتاب باید بذاره رو بین نیم تا 5 ساعت متغیر میدونه. پس این کتاب روایت یکسال کتاب خوندن روزانه ی نینا سنکویچه. من اکثر کتاب‌هایی که نام می‌بره رو نشنیدم، اما با اشاره به بریده یا داستان کتابها مشتاق شدم بعضی‌ها رو بخونم و بعضی‌ها رو نخونده بذارم.
نویسنده در حین معرفی کتابی که اون روز میخونه به شباهت داستان کتاب به کتابهایی که قبلا خونده، به درسی که میشه از کتاب گرفت، به شباهت نویسنده یا نقش اصلی کتاب به شخصیت خودش و.... اشاره میکنه. همچنین ماجراهایی که در طول روز در خونه اتفاق می‌افته مثل بیمار شدن پسرهاش، مهمونی‌های زمان تعطیلات، خاطره‌هایی که پدرش از زمان جنگ جهانی دوم براش تعریف کرده و حالا داره در بعضی کتابها میخونه و...

در جلوتر اسم بعضی از کتابهایی رو که نام برده رو می‌نویسم، اما نظر نویسنده در مورد انتخاب و علاقه‌مون به کتابهایی که می‌خونیم :

ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم، وقتی اعتراف می‌کنیم کتابی را دوست داریم انگار داریم اعتراف می‌کنیم که آن کتاب جنبه‌هایی از وجودمان را به خوبی نشان می‌دهد.

در جلوتر هم یه ضرب المثل عربی در مورد امانت دادن کتابهامون رو نقل قول می‌کنه : کسی که کتاب امانت می دهد یک احمق است، اما کسی که کتاب را پس می‌دهد احمق تر است. =)

الان که دارم بریده‌های کتاب رو توی طاقچه می‌خونم یاد تنوع موضوعاتی که کتاب‌های یکسال اش داشتن می افتم و مارک کردن یک جمله‌ی خوشایند از یک کتاب بین 365 تا اون زمان جالب ولی کپی کردنش در اینجا کمی بی مزه بنظر میرسه پس بیایید فقط دو خط در مورد عشق بخوانیم :

خندیدم
خندیدم


در جلوتر هم اگر بخوام زندگی خودم رو خلاصه کنم می‌رسیم به جمله ای از از کتاب سوء قصد نوشته‌ی هری مولیش:

دنیا جهنم است... حتی اگر فردا دنیا بهشت شود، به خاطر آنچه در گذشته اتفاق افتاده اصلا عالی نخواهد بود. گذشته هیچ گاه درست نخواهد شد.

و احساسی که نویسنده بعد از خوندن این کتاب بخاطر شباهت روایت اش با خاطرات جنگی که از پدرش شنیده دریافت می‌کنه :

بله خود نویسنده هم می‌گه هرگز اینقدر بی‌حرکت ننشته بودم و در عین حال این همه تجربه کسب نکرده بودم. قانون هر روز یک کتاب با گذر چندین ماه برقراه تا اینکه در یکی از روزهای سال کتاب خوانی همراه خانواده به مسافرت میره :

از آن تابستان ما هر سال به بلپورت می‌رویم و هر سال هم من هنوز احساس میکنم که امسال آن ماری از آن طرف سبزه‌ها پیدایش می‌شود تا ما را ملاقات کند. این احساس زودگذر است، لحظه ای جنون در برابر حقیقتی که از آن با خبرم ..

کتابی که در این سفر کوتاه می‌خونه کتاب کشتن سلف نوشته ی برنهارد شلینک عه. که گمونم ترجمه فارسی نشده باشه. و اینجا فقط به یک سطر از کتاب اکتفا می‌کنیم.

سلف یک کارآگاه خصوصی و دادستان سابق ایالتی در زمان نازی‌ها است که حالا آدم خوب و خیری شده که تلاش می‌کنه اشتباهات گذشته اش رو جبران کنه. احساسی که گاها درش ناموفق می‌مونه و زمانیکه نمی‌تونه مشکل فردی رو حل کنه و کاری از دستش توی اون زمینه بر نمی‌آد و یا اینکه به دلیل سن بالاش گاها توانایی کمک به آدمها رو نداره باعث نارضایتی از خودش می‌شه اما کم کم :

سلف به این درک می‌رسه که سلامت روانش وابسته به پذیرش چیزهایی است که نمی‌تواند تغییر دهد : « در یافتم به خودم بستگی داشت که پایان را غیرعادلانه و غیرقابل قبول تفسیر کنم، و بخاطرش عذاب بکشم یا اینکه تصمیم بگیرم که این، و فقط همین، پایان مناسبی بود»

مابقی کتابها هم به همین طریق میان و میرن و با اینکه روند مشخصه، نمیشه گفت کتاب قابل پیش بینی یا حتی خسته کننده است! و اما آخرین کتاب سال، کتابی از تولستوی هست به اسم کوپن جعلی :

تولستوی در این کتاب پیچ و خم‌هایی را که یک زندگی پشت سر می‌گذارد و تاثیری که یک نفر می‌تواند روی زندگی دیگران ایجاد کند بررسی می‌کند... تولستوی نوشت : «تنها معنای زندگی خدمت به بشریت است» او این خدمت را به عنوان وظیفه‌ی مذهبی می‌شناخت و من آن را به عنوان حقیقت زندگی می‌شناسم.

حالا که با تموم شدن این متن دلیل اسم کتاب رو فهمیدیم لینک معرفی این کتاب که مجتبی شکوری توی برنامه‌ی کتاب باز خیلی بهتر از هر کسی در موردش صحبت کرده رو هم توصیه می‌کنم گوش بدین.


پانوشت : کاش‌ویرگول‌یک‌راه‌میان‌بربرای‌نیم‌فاصله‌بذاره!

پانوشت2 : چرا پیش نمایش متنی که درحالت </> قرار می‌گیره اینجوریه ؟

پانوشت آخر : تقریبا 48 ساعت اخیر همراه با استرس برای تست کرونا و احتمالِ ضعیفِ مثبت بودن در صورت نداشتن علائم برای خودم و احتمالِ ضعیفِ منفی بودن تست اطرافیان با وجود داشتن علائم گذشته. و با اینکه همچنان بدون علائم با نتیجه‌ی منفی نشستم تو خونه تقریبا هیچ کار مفیدی به جز همین چند خط نوشتن رو انجام ندادم. خلاصه که به امید توزیع سریع و همگن واکسن در کوچه به خونه‌ی این مرز و بوم...