یک مهندسِ دلبسته به فلسفه و ادبیات
معرفی و خلاصهی «ما چگونه ما شدیم»
چرا به این روز افتادیم؟ این از آن سوالاتی است که حداقل یک بار ذهن همهی ما را به خود درگیر کرده و نوعی رنج حاصل از جبر جغرافیایی را تجربه کردهایم. نمکی که بر این زخم پاشیده میشود هم، آن وقتی است که به تاریخ نگاه میکنیم و میبینیم که همیشه به این شکل نبوده. چرا ملتی که یک زمان جزو اولین تمدنها بوده، صنایع پیچیده (نسبت به زمان خودش) داشته و روزگاری در علم حرفی برای گفتن داشته، به جایی میرسد که میرزاتقیخان امیرکبیر باید برای «آبله کوبی» آنطور مبارزه کند؟
آنچه معمولا در پاسخ به این سوالات گفته میشود، یک سری جملات کلی و معمولا یک طرفه و جانبدارانه است. گروهی از ناسیونالیستها و باستانگرایان، حملهی اعراب یا اعتقادات دینی را به عنوان یگانه عامل عقبماندگی ایران مطرح میکنند، گروهی خُلقوخوی ایرانیان را عامل عقبماندگیشان میدانند، گروهی هم مثل معلمهای تاریخ مدرسه، ظلم شاهان و استعمار قدرتهای خارجی را علت میدانند. کتاب «ما چگونه ما شدیم» به تالیف دکتر صادق زیباکلام برای پُر کردنِ جای خالیِ یک بررسی همهجانبه و کلی از عوامل تاریخی، فرهنگی و حتی جغرافیایی نوشته شده.
کتابِ بیطرف
ممکن است شما به هر دلیل با تفکرات و جناح فکریِ صادق زیباکلام به عنوانِ نویسندهی کتاب موافق یا مخالف باشید. خبر خوشحال کننده این است که این کتاب ربط چندانی به سمت و سوی سیاسی نویسنده ندارد و بیشتر یک شرح تاریخی، اقتصادی و فرهنگی است. درواقع کتاب بیشتر اسناد را ارائه میکند و شرح وقایع میکند و تحلیل آنها بیشتر به عهدهی خود خواننده است. پس اون گاردهاتون رو پایین بیارید تا بریم سراغ اصل مطلب!
سوالهای درست!
مثل هر موضوع دیگری، اگر بخواهیم به کُنه ماجرا پی ببریم، اولین قدم مطرح کردنِ سوالات درست است و این دقیقا اصلیترین نقطهی قوتِ کتاب «ما چگونه ما شدیم» است. همهی ما دربارهی آنچه در دوران قاجار بر سر کشور آمد خواندهایم، یا دربارهی استعمار انگلستان از پدربزرگهایمان شنیدهایم، اما سوالی که کتاب مطرح میکند این است که اصلا چرا آن اتفاقات افتاد؟ این قسمت را مستقیما از مقدمهی کتاب بخوانیم:
این که استعمار برای بردن منابع و منافع ما وارد ایران گردید جای بحث ندارد. اما آنچه جای بحث بسیار دارد (بحثی که ما کمتر به طرح آن پرداختهایم، چه رسد به تجزیه و تحلیلش) این است که چرا استعمار توانست به آن درجه از اقتدار و توانمندی برسد که از آن سر دنیا راه افتاده، بیاید اینجا و ایران را غارت کند و عقب نگهدارد و متقابلا ما به آن درجه از ضعف رسیدیم که نتوانستیم جلوی ورودش را بگیریم. [...] این سوالی است که اساسا مدافعین نظریهی «استعمار عامل عقبماندگی» حتی زحمت طرح آن را نیز به خود نمیدهند.
درمورد ضعف و بیکفایتی شاهان قاجار که معمولا به عنوان یکی از علل اصلی عقبماندگی مطرح میشود نیز، کتاب این بحث را مطرح میکند که اصلا آنها از کجا آمده بودند و چرا پادشاه کشور ما بودند؟
... آن سلاطین، رجال و دولتمردان از کرهی ماه یا سوئیس نیامده بودند. آنان مولود و معلول شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران آنروز بودند. (نقل قول از مقدمهی کتاب)
جغرافیا
یکی از عواملی که کتاب بررسی میکند (و بسیاری به آن نمیپردازند) جغرافیای ایران است. برخلاف اروپای غربی که بارندگی تقریبا در تمام نقاط بسیار زیاد است و وظیفهی آبرسانی را ابرها انجام میدادند، در ایران و کلا خاورمیانه، آبرسانی یک مسالهی اساسی است.
ما نقاط پرت و بیابانی زیاد داریم و بسیاری از زمینها با نقاط پر آب فاصلهی زیادی دارند. جغرافیا همیشه از سه نظر در پیشرفت و عقبماندگی ایرانیان سهیم بوده است.
۱) خودکفاییِ هر ناحیه: به دلیل پراکنده بودن آب، اجتماعات انسانی با فواصل بسیار زیادی تشکیل میشد. این باعث میشد که هر ناحیه برای خودش تولیدات داشته باشد و چندان به فکر تجارت با سایر نواحی نرود. یعنی تولید مازاد و ساختن درآمد به آن صورت برایشان مسالهای نبوده و خلاصه هر چه کنی کشت همان بدروی!
۲) زندگی عشایری و صحراگردی: از یکسو کمبود آب موجب میشد یکجا نشینی در بسیاری از نقاط ایران سخت باشد و از سوی دیگر تقریبا ۲/۳ خاک ایران را ارتفاعات بلند و کوتاه تشکیل میدهند که خود به دلایلی (که در کتاب مفصلا توضیح داده شده) منجر میشود زندگی ایلی و عشایری در ایران رواج زیادی داشته باشد. حتی تا اوایل قرن بیستم حدود یک چهارم جمعیت ایران را ایلات و قبایل تشکیل میدادند! شیوهی زندگی عشایر ضرورتا ساده و ابتدایی است و به دلیل این سبک زندگی که در آن هر چند ماه باید زمین را ترک کرد و نوع نیازهای این زندگی، به قول کتاب چادرنشینان «نه نیاز به بازار دارند، نه مدرسه و مسجد، نه ساختمان حکومتی و دربار و پارلمان، نه بانک و شرکت و تجارتخانه و کارخانه، نه محکمه و قانون و زندان».
مسالهی دیگر این است که صحرانشینان دائما به مناطق اسکان دایم تهاجم داشتهاند. نقل از کتاب:
زندگی صحرانشینان بالطبع آنان را وادار میساخت سوارکارانی قابل و جنگاور باشند، به نحوی که دستهی کوچکی از آنان برای حمله و قتل و غارت منطقهی وسیعی کفایت میکرد. از سویی دیگر، اگر صحرانشینان دچار قحطی یا کمبود آذوقه میشدند، یا امکان دستیابی و استفاده از مراتع و چراگاه از آنان سلب میگردید، هجوم به مناطق مسکونی برای تهیهی آذوقه، اگر نگفته باشیم طبیعی، واکنشی قابل انتظار بود.
درواقع بخش عمدهای از تاریخ ایران آمدن و رفتنِ صحرانشینان در قالب حکومتهای مختلف است!
۳) تمرکز قدرت در دست حکومت: نویسنده در اینجا ابتدا کمی به این موضوع میپردازد که تشکیل حکومتها در ایران برخلاف نظریات مارکسیستی است که البته کمی بحث تخصصی میطلبد و به آن وارد نمیشویم. سپس توضیح میدهد که در ایران و به طور کلی در شرق، به دلیل کمآبی در بسیاری از نقاط، مردم مجبور بودند برای بقا دست به تلاشی عظیم بزنند و ابزار و لوازم انتقال آب را اختراع کنند! آنها شبکههای عظیم و پیچیدهای میساختند که نیاز به یک کار جمعی و منسجم داشت که سالها و حتی نسلها طول میکشید و «بودجه» هم میطلبید. برای مدیریت همین موضوع بود که حکومتها در شرق شکل گرفت.
نه فقط در پروژههای ساخت، بلکه در تخصیص و توزیع منابع هم نیاز به حکومت بود و این یکی از اصلیترین وظایف حکومتهای باستانی در ایران بود که آب را عادلانه توزیع کند. همین قدرت بزرگ، یعنی کنترل منابع آب و قدرت ساخت تجهیزات آن، باعث میشود حکومتهای مرکزی در این نواحی بسیار قدرتمند باشند. این موضوع در بعضی دوران تاریخی عامل نظم و انسجام و در نتیجه قدرت و امنیت بوده است، و در بعضی موارد هم ما را مستعدِ ظهور حکومتهای دیکتاتوری ساخته.
هجوم قبایل آسیای میانه
کتاب در دو فصل بعدی به شرح چرایی و چگونگی حملات دائم قبایل مختلف آسیای مرکزی به ایران مینویسد. بعد از ورود اسلام به ایران بنا به دلایلی، خراسان تبدیل به یک ناحیهی بسیار مهم و استراتژیک به خصوص از نظر اقتصادی میشود و همین یکی از عوامل هجوم قبایل آسیای میانه مانند غزنویان، سلجوقیان و مغولها است. آسیبهای این حملات بسیار بیش از چیزی است که فکرش را میکنید! در جریان این حملات بسیاری از شبکههای آبرسانی تخریب شد، زمینهای کشاورزی همه غذای دام شد و بزرگان زیادی کشته شدند. همچنین هیچ سنت مکتوب حکومتداری باقی نماند و این قبایل فقط فتح میکردند و چندان چیزی از ادارهی حکومت نمیدانستند. تا هم یک قبیله مستقر میشده تا مملکتداری جا بیافتد، قبیلهی بعدی سر و کلهاش پیدا میشده و خلاصه روز از نو و روزی از نو. شرح بسیار زیبایی از این وقایع به همراه نقل قولهای مستند از منابع مهم تاریخی آورده شده که متاسفانه در این مقاله قادر به نوشتن آنها نیستم.
خاموش شدنِ چراغ علم
این فصل یک پیاز است! اشک آدم را بدجور در میآورد ولی خیلی هم مهم است. در این فصل به طور مفصل به این موضوع پرداخته شده که دوران طلایی علم در تمدن اسلامی چطور شروع شد و چطور پایان یافت. چرا ملتی از دوران ابن سینا و زکریا و ... رسید به جایی که از یک جایی به بعد به کل علم را بوسید و گذاشت کنار. برای پاسخ به این سوال به جریانهای فلسفی-اعتقادی اهل سنت پرداخته میشود و مکاتب مختلف آنها را میشناسیم. سپس میخوانیم که در زمان مامون عباسی به دلایل سیاسی روی علم سرمایهگذاری عظیمی میشود و حتی جالب است که فرار مغزها از ممالک دیگر به کشورهای اسلامی داشتیم! اما خلاصه روزگاری ورق بر میگردد و روزگاری میرسد که تمام دانشمندان برچسب کفر و زندقه میخورند. باز این بحث هم پیچیدگیهای زیادی دارد و خلاصه کردنِ آن باعث میشود حق مطلب ادا نشود اما به نظر من اگر هیچ از این کتاب نخواندید، حداقل این یک فصل را بخوانید.
غرب و شرق: تماس یا تقابل
در این فصل به تاثیری که طی جنگهای صلیبی، غربیها بر ما و ما بر غربیها گذاشتیم پرداخته میشود. به طور خلاصه آنکه در طی سالهای دراز جنگهای صلیبی، ما مردمان شرق، اروپاییان را به شکل ملتی وحشی دیدیم که کلیساهای همدیگر را میسوزانند و چیزهای چندان جالبی در چنته ندارند. اما اروپاییان در این دوره از ما محصولات صنعتی جالب، گیاهان و ادویههای متنوع، ابریشم، شال کشمیر، پارچههای زربفت سمرقند و بخارا دیدند. آنها این کالاها را در این دوران به کشورهای خودشان هم میبردند و مردم معمولی نیز در این دوره طعم کالاهای شرقی را چشیده بودند و جزو مصرف کنندگان آن بودند. همچنین آنها از علم و تکنولوژی فرهنگ شرقی آگاه شدند.
اروپاییان بعد از جنگهای صلیبی به دنبال راههایی برای ادامهی تجارت با شرق بودند اما ما شرقیها دل خوشی از آنها نداشتیم و تا میتوانستیم بر روی این تجارتهایشان مالیات و عوارض میگذاشتیم. آنها هم به دنبال پیدا کردن راههای جدید و کمخرجتر برای دسترسی به کالاهای شرقی و دور زدنِ حکومتهای ما بودند و همین تلاشها منجر به پیشرفت دریانوردی در اروپا شد. همچنین اروپاییان باید کالایی جهت ارائه به شرق پیدا میکردند، زیرا تولیدات اروپایی مثل چوب و لباسهای پشمی چندان در ممالک شرقی طرفدار نداشت. همین عوامل باعث شروع «عصر اکتشافات دریایی» شد که داستانهای زیادی هم دربارهی آن نوشته شده است. رقابت بین کشورهای اروپایی و تلاشهای مداومشان برای پیشرفت در دریانوردی و تسخیر بازارها عامل اصلی بود که باعث شد اروپاییان به برتریِ کامل دریایی برسند و یک جورایی میشود گفت که عصر استعمار هم حاصل همین برتریها بود. در نظر بگیرید که همین وسطها بود که انقلاب صنعتی هم رخ داد و فاصلهی ما و آنها دیگر به این زودیها قابل جبران نبود. به قول شاعر «من و تو و اون بودیم از یه قطره / حالا ببین فاصلهی ماها چقدره»!
مشکلات خلاصهنویسی
لازمه عذرخواهی کنم که برای خلاصهنویسی، اصلا نتوانستم حق مطلب را ادا کنم و عملا به جز تیترها چیزی گفته نشد و دلایل پشت حرفها و اسناد تاریخی مورد کنکاش قرار نگرفت. امیدوارم این مطلب جرقهای باشد تا به سراغ این کتاب بروید و خودتان آن را بررسی و نتیجهگیری کنید.
در پایان ممنونم که با ما همراه هستید. عذرخواهی میکنم که خیلی اوقات نمیتونم به موقع پاسختون رو بدم، لطف شما در تعداد کامنت زیر پستهای اخیر من باعث شگفتیِ من شده. ضمنا اگر به مطالب من علاقه دارید میتونید در اینستاگرام هم من رو دنبال کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
451 درجه برای قتلِ اندیشه
مطلبی دیگر از این انتشارات
شش دانگ امیرخانی،«نیم دانگ پیونگ یانگ»
مطلبی دیگر از این انتشارات
غدیر را جشن بگیریم؟!