* نویسنده و شاعر * صاحب کتابهای : شاعرانهی عشق - اناردون – داستانهای زیرپوستی - عشق، قرنطینه، مرگ و چندین اثر مشترک دیگر در نشرهای مختلف داستاننویس اجتماعی و طنز http://www.mostafaarshad.ir/
واژهها خستهاند ...
آیا از واژهها ، عاشقانه گفتن جایز است ؟
برای چه کسی ، آیا عاشقانه شعر گفتن و عاشقانه زیستن امکانپذیر است ؟
آیا شیفتگی به معشوق ممکن است ؟
شیفتگی بکلام نیست.
شیفتگی ، عشق و فروتنی میخواهد.
وگرنه گفتن چند جملهِ عاشقانه و شعر سپید برای معشوق ، کاری ندارد.
کافیست قلمت را بر روی کاغذ بچرخانی و واژهها را به رقص دربیاوری و اشعارِ بیوزن و آهنگ را در کنار هم ریسه کنی.
و آنگاه معشوق ، دو دست بر زیر چانهاش چفت میکند و در هالهِ تجلیل مینشیند و نوبت میرسد به رمانتیک بازیهای جلف بازاری ، که هر روز بدون مقدمه میبینیم که از نظر من اینگونه عشقها ، سراپا پشیزی ارزش ندارد.
چون با هر تنشی ، شخصِ عاشق ، با قهرهای لوس نوبالغان روبرو میشود و موجودات محاط بر معشوق ، چیزی جز بیخردی و نادانی نیست.
چون عاشقان واقعی ، نیازی به بازگو کردنِ ابراز عشقشان ندارند و تنها کافیست ، همدیگر را تماشا کنند و حالا انفجارِ این شیفتگی و فروتنیست که احتیاج به بالیدن در هاله یک فروتنی ندارد.
چون در برگرداندنِ حسِ بصریشان ، واژهها عاشقِ یکدیگر میشوند.
آنجاست که برای این موهبت الهی ، به خود میبالی و بزرگ و بلند میشوی و از خاک و خاکستر هم فروتنتر میشوی.
و اینجاست که واژههای حقیقی ، به رقص برمیخیزند و در حریمی نورانی و سیال از مِهر به پای درختِ سرو میریزند و واژههاست که خاکِ پای معشوق را فروتنانه میبوسند.
در زیر سایهِ درختِ بید مجنون ، همان درختی که پرندگان خلوت کردهاند ، واژهها آبستن میشوند و هر معشوقِ بیگانهای را در دخمهِ معاصر ، در تاریکترین دخمهها ، او را به خلوتی موزون و عاشقانه دعوت میکند.
این مصیبت هر شاعرِ عاشق است که معشوق ، کلمات را بالانیده و تفقد چشمهایش ، شاعر را به منتهای فروتنی میبرد.
و با این مهربانی معشوق ، هر خشونتی از عالم واژهها رخت برمیبندد.
این را میدانم که بدخواه همیشه به عشاق ، بدیده حسرت و حسادت مینگرد و آنقدر تکریر میکند که در شرارهِ رشک و حسد بسوزد.
ولی یک معشوق حقیقی ، یک معشوق سودازده ، همیشه در تاریخ خصوصیاش ، عاشق را سرزنش نمیکند و او را به سوی انسانیت مضاعف میکشاند و دیگر خبری از ملال شاعر نیست.
شعرها همیشه عاشقانه هستند ، چون حصولِ زیبایی و تلطیفِ پیکرهِ معشوق است.
اجرِ شعر عاشقانه ، خلوتهای دو انسان را برملا میکند و باعثِ نجاتِ روح شاعر میشود.
روح معصوم بشریت ، چهرهِ کریهِ خودکامه به خود گرفته است و این چهرهِ نادرهِ ، جهتها را عوض میکند و چتری از کهکشان شعلهور ، بر سر بشریت ، سایه میکند.
و اینجاست که بشریت تنهاست و محتاجِ شاعری عاشق است.
هیتلر و موسولینی و استالین و فرانکو ، با کلامِهای وقاحت فزونِ خودشان ، باعث شدند که شعر بمیرد و عشق گناه باشد.
دیر زمانی بعد ، شعر ، بدل به عامل رستگاری بشر شد و این شعر بود که آینهها را نورانی کرده است.
ولی تا آن زمان ، مزدوران سابق ، علنا و عملا ، کتابها را سوزاندند ، قلبهای عاشقان را از سینه خارج کردند و در میدان بزرگ شهر ، آنان را به دار آویختند.
و با حکمت افلاطونیشان ، مدح جلادان را سر میدادند.
و هرجا که ردپای معشوق به چشم نمایان بود ، آن را با خون پر میکردند و چهارراهها به شکل قلب انسان در میآمد.
ولی شاعران زمانه ، کودتا کردند و قدما و قلما ، شعر علنی
در هر چارسوق ، برافراشته شد و در شوارعِ شرق و غرب ، واژهها شیوع پیدا کردند و گسترش یافتند.
سرتاسر گیتی از خاور دور تا سرخپوستان ، غرق در فحوای عشق شدند و آنجاست که دیگر بمبها منفجر نخواهد شد و تفنگها همه زنگ خواهد خورد.
دیگر خبری از گریههای پیران طفلان نیست و دستپاچگی کودکان نابالغ را نخواهی دید.
من از عشق به موهوم و خیال میرسم و در دنیای واژگان به تاخت میروم و سنگر عشق را در کوه و زمانی بنا میکنم.
تا که شاعران عاشق از بین نروند.
چون شاعرِ عاشق ، یک چشم درونی تماشا دارد و به سلامت بینش میتلا است و در سینه درونیاش ، سلامت خلاقه در حال نمو است.
شاعر عاشق ، در ملاعام ذهن خود را به سود بشریت دگرگون میکند و چهرهِ مقبولِ معشوقِ نادره را نمایان میکند.
عاشق واقعی ، هیچگاه عشقِ درونیاش را در پشت دیوارهای سنگی و آهنی سانسور نمیکند و میگذارد واژگان از نگاه او ، حرف بگسترد و سلامت عقلش را برای معشوق بازگو کند.
و این اکسیر عشق است که در زیر پوستِ عشاق ، میدمد.
نویسنده : مصطفی ارشد
مطلبی دیگر از این انتشارات
شرایط ناپایدار
مطلبی دیگر از این انتشارات
"دیدار یک فرشته "
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیمکت دلواپس