هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
لزوم جدی تغییر تابلوی خطر مرگ
دور از جانتان ولی بیایید فکر کنیم داریم از کوچهای، خیابانی، اتوبانی گذر میکنیم و به هر دلیل در آن متوقف شدهایم، یا بند کفشمان باز شده یا لاستیک ماشین کم باد شده یا اصلا عشقمان کشیده بایستیم و مدتی در فکر فرو برویم. در احوال خودمان هستیم و سررسید وام، تاریخ تمدید پیش خانه، در فریزر مرغ داریم یا نه و اینکه بزودی تولد چند سالگی فرزندمان بوده و باید برایش کیک و کادویی تهیه نموده را مرور و بررسی میکنیم که نفری به سمت ما آمده یقه را چسبیده و اگر بر بلندی هستیم به پایین پرتمان میکند و اگر بر زمین هستیم ما را به آسفالت چسبانده با کاتر و تیزی جانمان را میگیرد.
سناریوی بسیار دور از ذهنی است نه؟ شاید اگر اندکی با ما ندارتر و صمیمیتر بودید تعارف را کنار گذاشته میگفتید این چرندیات چیست میگویی؟ عقلت را دادی اجاره؟ برو بفکر نان باش چون خربزه آبه، البته اگر اینهارو میگفتید هم ما به شما خُردهای نمیگرفتیم چون جبنهمان بالاست و اصلا به روی خودمان نمیآوردیم ولی این ماجرا درست همین بیخ گوش من و شما پیش آمده و از رگ گردن به ما نزدیکتر بوده.
پاکبانی زحمتکش جارو بدست مشغول کار شبمرهاش بوده که ماشینی در نزدیکی او و همکارانش ایست میکند، چند لحظه پس از آن راننده خودرو پیاده و بی هیچ مقدمهای با پاکبان گلاویز شده و ایشان را از بالای پل به پایین پرت میکند، پاکبان در دَم جان داده و داستان زندگیاش به پایان میرسد.
راننده ماشین پس از دستگیری و بازداشت در بازشکافی کنشش گفته به ذهنش خطور کرده آن فرد بالای پل قصد بی احترامی به پرچمهای کاشته روی پل را داشته و او هم از ترس اینکه پسفردای قیامت در پیشگاه ملتی از دید مسئولیت اجتماعی شهروندی نامطلوب بنظر برسد و عذرش را بخواهند و به این سبب مورد بازخواست قرار بگیرد به پیش رفته، دادگاه پلئی بر وزن دادگاه صحرائی( والا چون در گذشته هیچ کجای تاریخ اینچنین اتفاقاتی رخ نداده پس باید واژگان جدید تولید کرد تا سازگاری با ماجرا داشته باشد) تشکیل داده، چند ثانیه پس از آن رای صادر کرده و چند ثانیه بعد هم مراسم اجرای حکم را به جای آورده، یعنی هر چه را دوست داشته از رفتار پاکبان بیگناه در ذهنش کاشته و برداشت نموده، هر اندیشه احمقانهای را به راحتی به فکرش راه داده و تا حد قتل پیشروی نموده ولی اندکی درنگ را جایز ندانسته و با خود نگفته شاید کاری که انجام میدهد نامش قتل عمد باشد و اصلا من چه کسی هستم که بتوانم جان دیگری را به هر دلیل بگیرم؟! شاید پاکبان بنده خدا برای آخر این ماه به هزار زور و ضرب از رئیساش چند روزی مرخصی اخذ کرده تا دست زن و فرزندان را گرفته و به پیک نیکی کوتاه مدت در بیرون شهر بروند، شاید دختر و پسرش دم غروب یا طلوعی منتظر و چشم براه پدر باشند.
همکاران دیگر پاکبان کشته شده گفتند برای جلوگیری از فرار قاتل به پیش رفتهاند ولی راننده پژو آنها را ترسانده و بهشان قول داده هر کس جلو بیاید او را هم به سرنوشت همان پاکبان اولی دچار کند، اینکه در اندیشه نفری چه باید بگذرد و ذهنش با چه چیزی پر شده که اینگونه میتواند یک کاره راه بیوفتد افراد را شناخته و نشناخته به کشتن دهد بسیار دهشتناک و مختل کننده آسایش و روان است.
با تابلوی خطر مرگ آشنایی دارید دیگر؟ اگر ندارید آشنا شوید.
پس از خوانش خبر بالا به فکر ما رسید شاید وقت آن رسیده نماد تابلو و شکلاش به چیزی غیر از آنچه هست دگرگون شده و تغییر یابد و یا حتی روا باشد به تنها یک نماد بسنده نکنیم اما از آنجا که فتوشاپمان هیچ خوب نیست این مهم را به شما میسپاریم تا در ذهنتان نمادی بهتر برای رساندن حس مرگ بجای مورد بالا جایگزین کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
موجی از منطق که سرآخر ما را هم با خود خواهد بُرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آزادگی یا عروسکهای کوکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوشابه خواهر باربُد