به وقت مهاجرت(پرواز سمپاد-کالیفرنیا)

یکشنبه - ساعت 16:00 - کانال اطلاع رسانی مدرسه:

طبق عادت مخرب همیشگیم، به محض رسیدن به خانه پیام‌ها‌ی گوشیم را چک کردم و به این برخوردم:

2. دوشنبه - ساعت 14:45 - سالن اجتماعات مدرسه:

تصمیم گرفتم که قبل از شروع جلسه نظراتم را روی کاغذ بنویسم؛ تا بتوانم میزان مفید بودن جلسه و تغییر دیدگاهم را مکتوب بسنجم. پس نظرم چیست؟ به وقت رفتن، قطعا خواهم رفت. دلیلش چیست؟ با خوب یا بد بودن اوضاع و شرایط ایران کاری ندارم. خواهم رفت چراکه بعضی کشورهای دیگر برای من بهتر، مناسب‌تر و تاثیرگذارترند و می‌توانند بیشتر کمکم کنند تا به اهدافم برسم. خواهم رفت زیرا می‌خواهم به قول معروف، زندگی در آنور آب را هم تجربه کنم. زیرا میخواهم دیدم را گسترش دهم. اما بعد از آن، حتما برخواهم گشت چراکه فکر می‌کنم ماموریت زندگی من درهمین جاهاست.

3. همان روز - ساعت 15:20 - درانتظار...!

بیش از یک ساعت تاخیر در شروع جلسه و آمدن مهمان‌ها. آیا عذرخواهی خواهند کرد؟

4. بالاخره! - ساعت 15:30 - شروع

سرپا ایستاده‌ایم و خوش‌آمد می‌گوییم. سرود ملی خیلی سریع پخش می‌شود. دوستانم یکی پس از دیگری پشت تریبون ایستاده، مسائل و صحبت‌هایشان را بیان می‌کنند و سوالاتشان را از خانم دکتر یاوری می‌پرسند.

"با دلار شصت هزارتومان و هزاران مسئله دیگر چرا باید بمانم وقتی آن طرف برای من برنده‌ی مدال طلای المپیاد جهانی فرش قرمز انداخته‌اند؟"
"در این شرایط امید از کجا بیاوریم؟"

و...

نوبت صحبت‌های خانم دکتر یاوری می‌رسد. بابت تاخیر عذرخواهی صمیمانه‌ای می‌کنند و اصل ماجرا شروع می‌شود.

5. آنچه که من فهمیدم...

سخت‌ترین و پرچالش‌ترین مسائل (نه *مشکل‌ها*) کشور دو نوع‌اند.

اول) فرهنگ عمومی. ما ایرانی کم تلاش می‌کنیم اما بسیار پرتوقع هستیم. تولیدمان کم هست و بسیار پرمصرفیم.

ما فرهنگ این را ندارمی که اگر مشکلی هست خودمان باید آستین‌هایمان را بالا بزنیم و حلش کنیم.

حواسمان باید جمع باید که

ما نباید بخشی از مسئله بشویم؛ بلکه باید بخشی از حل مسئله بشویم.

دوم) سیستم‌های ناقص شایسته سالاری. کسانی که باید در جایی که باید نیستند؛ اما اوضاع رو به بهود است.

از مسائل کشور که بگذریم مسائل بزرگی که هم اکنون سمپاد و سمپادی جماعت با آنها در جدال است چیست؟

یک) سمپادی‌ها پراکنده هستند و منسجم کار نمی‌کنند. به همین دلیل به جای *متحول کردن، متحول می‌شوند*.

دو) سمپادی‌ها با خارج از سمپادی ارتباط خوبی ندارند و نمی‌توانند ارتباط قوی‌ای هم برقرار کنند. همچنان مردم برچسب‌های نامناسبی روی سمپادی‌ها می‌زنند که خداراشکر با برگزاری نمایشگاه و کارسوق‌های عمومی اندکی این وضعیت بهتر شده. اما ما باید یاد بگیریم که با غیرسمپادی‌ها ارتباط برقرار کنیم. فکر می‌کنید چرا می‌خواستند سمپاد را حذف کنند؟

و در نهایت، سه) کمال طلبی بیش از حد ما سمپادی‌ها و دست کم گرفتن خودمان و موفقیت‌هایمان یکی دیگر از بزرگترین مسائل ماست. این دقیقا همان نقش ناامیدی برای بهبود وضعیت را دارد. به همین دلیل است که ما باید بیشتر خودمان، توانایی‌هایمان و موفقیت‌هایی که بدست می‌آوریم را به نمایش بگذاریم و باورشان کنیم. سمپادی‌های کمی نیستند که هرکدام گوشه‌ای از کشور را به تازگی در دست گرفته‌اند و به معنای واقعی (شاید نه صرفا به شکل رسانه‌ای و تبلیغاتی) تحول‌آفرینی کرده‌اند اما شما حتی نامشان را نشنیده‌اید.

اما برگردیم به بحث اصلیمان یعنی مهاجرت. راستش را بخواهید حس می‌کنم پاسخ ایشان از اول مشخص بود. جواب این پرسش که مهاجرت خوب است یا نه به خودمان برمی‌گردد. اگر دنبال خانه و ماشین لاکچری هستیم به جرات می‌توان گفت که در بعضی کشورهایی که شاید همه می‌شناسیم خیلی راحت‌تر بدست می‌آیند. اما اگر تنها به این چیزها راضی نمی‌شویم و برایمان مهم است تاثیرگذار و تحول آفرین باشیم بدون شک ایران یکی از بهترین جاها برای این کار است.

یاد سخن دکتر روح‌الله رحمانی افتادم:

من به ایران برنگشتم. من به ایران آمدم. چرا با اینکه آنجا از لحاظ مادی زندگی بسیار بهتری داشتم این کار را کردم؟ زیرا ...

در آمریکا من کالا می‌ساختم اما در ایران، کشور می‌سازم.

خلاصه که باید دید چه چیزی مارا راضی می‌کند.

سوالی مدام در پس مغزم پرسه می‌زند. قیمت من چیست؟ آن آخر آخر به چه چیزی می‌خواهم برسم؟

بین خدمت به وطن یا بشریت باید خدمت به خود را انتخاب کرد. این بدان معناست که باید جایی را برای زندگی کردن و کار کردن انتخاب کنیم که خوشحال‌تر و شاید تاثیرگذارتر هستیم.




پ.ن: اینها تنها دریافت من (نه عینا سخنان خانم دکتر یاوری یا بقیه دوستان) از جلسه‌ی جذابی که برگزار شد بود که تصمیم گرفتم با شما به اشتراک بگذارم.

نام احتمالی پست بعدی:

یک تار مو دیگر هم سفید شد.