هر کسی داستانی را زندگی می کند، تجربه های شخصی ما برای دیگران داستان های نخوانده است. من تجربه های کاری و زندگی خودم را می نویسم.
عادت جدید اینجوری به روتینمون اضافه میشه...
چهار ماه از پنجم فروردین 1402 میگذره و الان دیگه میتونم بگم 3 تا عادت جدید رو وارد روتین زندگیم کردم.
راستش خودم هم نمیدونم چطوری تبدیل به روتین شد، من وقتی می نویسم ذهنم منظم میشه و الان شروع به نوشتن کردم تا بفهمم
- چی شد که ساعت 6:30 صبح بیدار شدن برام راحت شد، و حتی دلم خواست زودتر هم بیدار شم.
- چی شد تو بدترین حال روحی هم ورزش رو ترک نکردم.
- و چی شد که مدیتیشن برام سخت نیست و تلف کردن وقت به حساب نمیاد.
5 فروردین 1401 تصمیم گرفتم برم یه باشگاهی ثبت نام کنم که تایمش دست خودم باشه، با مربی ورزش نکنم، زیرزمین هم نباشه و اینطوری بهانه هامو برای باشگاه نرفتن کم کنم. دیگه نیم ساعت دیر بیدار شدن باعث نشد باشگاه رو از دست بدم، اگه دیر بیدار میشدم دیر می رفتم، زود بیدار میشدم زودتر می رفتم. اگه تایم کمی داشتم کمتر هوازی می زدم(جون هوازی دوست نداشتم) و زودتر کار رو جمع می کردم که ساعت 10:30 سر کار باشم.
باشگاه ویو قشنگی داشت، شهر زیر پام بود و حوصله ام سر نمی رفت. هر بار که میخواستم بپیچونم خودمو به 1001 دلیل می کشوندم باشگاه؛ حتی اگر شده به مدت 30 دقیقه.
دو ماه همین شکلی گذشت و تغییرات رو حس کردم. با خودم گفتم اگه صبحانه تو به جای یک ساعت بعد، یک ساعت قبل ورزش بخوری، اگه زودتر بری باشگاه ببین چی میشه.
اوایل 8:30 تا 9 میرسیدم باشگاه و 10:20 درمیومدم و مستقیم می رفتم سر کار. اینجا بود که فهمیدم باشگاه از 7:10 بازه و سعی کردم بین ساعت 7:30 تا 8 برسم. قبلش هم صبحانه بخورم.
در تمام این سال ها بعد از مسافرت و کله پاچه، ورزش تنها چیزی بود که انگیزه صبح زود بیدار شدنم شد.
در واقع وقتی کاری برای انجام دادن داری که برات مهمه میتونی از خواب بیدار شی.
اینجوری شمدیتیشند که ورزش کردم، و نتیجه اش رو دیدم و باعث شد خودمو کمی دوست داشته باشم، انسان بنده عشق است، و تاپ همه دوست داشتن ها قطعا سلف لاو است . یک مقدار که خودت رو دوست داری و مزه اش را میچشی میخواهی برا خودت سنگ تموم بگذاری و بیشتر به چشم خودت بیایی. این دلیل میتواند یکی از دلایل رها نکردن ورزش در خستگی، در ناراحتی، در بی حوصلگی و بی های دیگر باشد.
دلیل دیگر عادت ذهن است، وقتی ذهن 2 ماه هر بهانه ای می آورد بدن نادیده اش می گیرد ، در ماه سوم کمتر تلاش می کند. ذهن و بدن نمی تواند همزمان کار کند.
شاید اعتیاد به هورمونی که به هنگام ورزش ترشح می شود هم دلیل دیگری داشته باشد.
و اما مدیتیشن، وقتی به فنای عظما می روید و هر آن احتمال سقوطتان در تاریکی به طور تصاعدی بالا می رود، و چون هنوز سقوط نکرده اید و راههایی را که قبل تر ها در موردشان خوانده اید را مرور می کنید دست به هر کاری می زنید که سقوط نکنید، چون می دانید بعد از سقوط کسی نمی تواند نجاتتان بدهد، پس مدیتیشن را امتحان می کنید. و می بینید دارد مکالمات ذهنیتان را خاموش می کند، پیش بینی های آزار دهنده را به صفر می رساند، پذیرش را بالا می برد، زندگی در لحظه را به شما یاد می دهد. پس افیون این روزهایتان می شود مدیتیشن و هر روز انجامش می دهید.
پس شد، تکرار و نیاز؟؟
شد خاموش کردن ذهن؟
اگر نگذاریم ذهن گولمان بزند هر عادتی را می توانیم در 2-3 ماه به روتینمان اضافه کنیم.
البته یاد گرفته ام که ذهن خاموش نمیشود، انگار بخواهی به طور ارادی کار کلیه و معده را متوقف کنی، نمی شود. ما می توانیم حرف های ذهن را نادیده بگیریم. به هر چیزی که اهمیت بدهیم نقش اساسی در زندگیمان پیدا می کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند تا دوست دارید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
با اعتماد به نفس ،پیش از اینکه شروع کنید ،برنده اید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا کاهش هزینه های مراجعه به درمانگر امکان پذیر است؟