نقد فیلم قهرمان

چند روز پیش بود که خبر جایزه نبردن اصغر فرهادی در رسانه ها پیچید به همین بهانه سری میزنیم به آخرین اثر این کارگردان نامدار.

سالهاست اصغر فرهادی و فیلم‌ها و جایزه‌هایش بر سر زبان‌هاست، اینبار او با یک قهرمان بازگشته بود تا جایزه‌ی جهانی دیگری بگیرد که مغلوب شد.

در ادامه با بررسی این فیلم همراه باشید.

خلاصه داستان

داستان در مورد مردی به نام رحیم است که به دلیل قرض در زندان است. حالا یک هفته مرخصی دارد و در همین حین یک کیف پر از سکه طلا پیدا میکند و حالا باید تصمیم بگیرد ....

بازیگران:

از حق نگذریم بازی ها چشمگیر است و این توانایی اصغر فرهادی است که میتواند از بازیگران مختلف بازی های خوبی بگیرد. و لهجه شیرازی بازیگران هم بسیار دلنشین است.

فیلمنامه:

مشکل اصلی فیلم در همینجاست.

وقتی این بخش از فیلم مشکل دار باشد و لنگ بزند، بعید و سخت است که کارگردانی و بازی بازیگران بتواند فیلم را نجات دهد.

در واقع فیلمنامه دو اشکال مهم و یک اشکال اساسی دارد:

اول)طــــــــــــــــــــولانـــــــــــــــــی

ایده و داستان فیلم آنقدر جان ندارد که بر اساس آن 2 ساعت و خورده فیلم ساخته شود. لذا کارگردان هی چیزهای بی ربط به فیلم اضافه میکند و اصطلاحا به آن آب میبندد و نهایتا یک چیز آبکی بی مزه از کار در می آید که تحملش سخت است.

راستش را بخواهید من آنقدر خسته شدم که فیلم را در سه نوبت تماشا کردم.

دوم) ســـــــ ـــــوراخ

فیلمنامه سرشار از سوراخ و ابهمات است.

تقریبا هیچ شخصیتی به درستی پرداخت نمیشود و اتفاقات مهمی در فیلم می افتد که ما نمیفهمیم چه شد که اینطور شد.

مثلا رابطه عاشقانه رحیم با نازنین چگونه شکل گرفته و اینقدر عمیق شد، در حالی که رحیم مدت زیادی است در زندان است.

یا اینکه رحیم چرا طلاق گرفته؟ چگونه ورشکست شده؟ چه شغلی داشته ؟ یا اینکه آن زن که دنبال سکه ها آمد، صاحب واقعی شان بود؟ نبود؟ چرا گم و گور شد؟ چرا بازنگشت و و و و

مشکل اساسی فیلمنامه؛شکستن چارچوب

فیلمنامه های رایج یک چارچوب مشخص دارند که یک مقدمه دارد که در آن شخصیت ها را میشناسیم، سپس مشکلی پیش می آید و نقش اول در پی حل کردن آن است و در نهایت مشکل حل میشود. این چارچوب فیلمنامه نویسی به اصول سیت فیلدی معروف است.

اگر در مورد اصول سیدفیلدی کنجکاوید بخوانید و الا ادامه دهید:

برای فیلمنامه ها اصولی وجود دارد که به آن اصول سیت فیلدی میگویند،
تقسیم یک فیلم 120 دقیقه ای به 3 بخش: اصلی‌ترین سرمشقی که سید فیلد که از او به عنوان معلم همه فیلمنامه‌‌نویسان یاد می‌شود پدید آورده مربوط به ساختار سه‌پرده‌ای در فیلمنامه است.
او یک فیلم ۱۲۰ دقیقه‌ای را به سه بخش ۳۰، ۶۰ و ۳۰ دقیقه‌ای تقسیم کرد و در هر بخش وظایفی را به عهده‌ فیلمنامه‌نویس گذاشت. در بخش نخست شخصیت‌ها می‌بایست معرفی شوند و فضاسازی اتفاق بیفتد. سپس می‌بایست پیرنگ داستان مشخص و برای شخصیت‌ها هدفی در نظر گرفته شود. آنگاه شخصیت‌ها می‌بایست برای رسیدن به هدفشان تلاش کنند و سرانجام در بخش پایانی فیلم می‌بایست به نتیجه مشخصی دست یافت. در سرمشق فیلمنامه نویسی فیلد و بخصوص در ده دقیقه ابتدایی، فیلم ضمن معرفی شخصیت‌هایش باید بتواند تماشاگر را جذب و به تماشای ادامه اثر ترغیب کند.

فیلم از چارچوب رایج خارج شده. یعنی ما نه معرفی شخصیت ها را در ابتدای فیلم داریم نه وقوع مشکل نه حل آن در پایان.

یعنی شما اگر چهل دقیقه از سر فیلم و بیست دقیقه از ته فیلم بزنید هیچ اتفاقی نمی افتد.

اصغر خان فرهادی تلاش کرده از چارچوب فیلمنامه های رایج خارج شود و کلیشه ها را بشکند، اما به جای بهتری رسیده؟ هرگز

پیام فیلم؛ قهرمان ایران:

حالا این فیلم دسته و پا شکسته چه پیامی در دل خود دارد؟

اگر بخواهم پیام فیلم را در یک جمله بگویم این است که: ایران قهرمان واقعی ندارد.

بگذارید توضیح بدهم.

قهرمان فیلم، رحیم است که در عین حال که بدهکار بوده یک کیف پر سکه را به صاحبش برگردانده

اما نکاتی وجود دارد،

اولا، رحیم قصد داشت سکه ها را بفروشد اما چند طلا فروشی رفت و موفق نشد و بعد از چند شکست در فروش پشیمان شد و رفت به دنبال صاحب واقعی طلاها. "در واقع او شخصیتی منفعل دارد نه فعال"

ثانیا: روند فیلم نشان میدهد رحیم قهرمان نیست، رحیم کسی بوده که برادر زن سابقش(محسن تنابنده) را بدبخت کرده و در سکانسی محسن تنابنده به گونه ای وقایع را توضیح میدهد که ما قانع میشویم رحیم قهرمان نیست. در واقع او شخصیتی خطا کار است نه درست کار

ثالثا: فیلم سعی میکند این را نشان بدهد که این قهرمان قلابی (رحیم) ساخته شده نظام و حکومت است. (زندان در فیلم نماد حاکمیت است) چرا که شروع قهرمانی رحیم از زندان شروع میشود و سرپرست زندان خبر کار فداکارانه ی او را رسانه ای میکند و به رحیم میگوید نمیخواهد همه حقیقت را بگویی.

فیلم خطاب به جهانیان فریاد میزند که ما قهرمان نداریم و مفلوکیم.

سیاه نمایی:

اصغر فرهادی خدواندگار سیاه نمایی است.

چنان تصویر سیاه و کدری از شیراز و ایران نشان میدهد که انسان منزجر میشود.

از خیابان های خاکستری و سیاه گرفته تا اداراتی که معماری شصت سال پیش را دارند و تلفن های قرمز و زرد رنگی که فکر کنم اولین تلفن‌هایی است که بعد انقلاب استفاده میشد.
من از او گله مند نیستم، کار او این است و اگر سیاه نمایی نکند خبری از جوایز طلایی جهانی نیست.

گله ی من از مسئولین وزارت ارشاد است که چرا چنین فیلمی را که ایران را سیاه، تیره، بدون قهرمان، و مفلوک نشان میدهد را به جشنواره های سینمایی میفرستید تا جهانیان ما را اینگونه بشناسند.

هیچ کشوری، هیچ کشوری خودش را در عرصه بین الملل اینقدر سیاه جلوه نمیدهد، اتفاقا کاملا ملی و جانبدارانه رفتار میکنند که یک نمونه کوچکش فیلم "آرگو" است که ضعف مطلق بود اما از دست بانوی اول آمریکا اسکارش را دریافت کرد.