۹+۷ کارگردانی که فیلم‌هایشان، مرغِ خیال را به پرواز در می‌آورد! + معرفی فیلم


تخیل، مرهمی است سازنده که علاوه بر قابل تحمل کردن این جهان کسل‌کننده و محدودیت‌زا، امکان خلق واقعیت‌های جدید در آینده و بنابراین شکستنِ محدودیت‌ها و کلیشه‌های پیشین را فراهم می‌آورد. تخیل اگرچه تا حدی شبیه به افیون است، اما اثر آن در زندگی اگر منجر به رشد و خلاقیت ما شود، کاملا معکوسِ اثراتِ تخدیرکننده و سَکَرآور افیون است.

تخیل معاشقه‌ی واقعیت و ذهنیت ما است. تحریف واقعیت فعلی، به امید خلق واقعیت جدیدی است که برای آینده نقشه آن را کشیده‌ایم. کودکی که فینال مسابقه فوتبالی را تماشا می‌کند و شب، پیش از خواب، خود را در فینال ۲۰ سال بعدِ همین مسابقات تصور می‌کند، امید و انگیزه و پشتکار بیشتری برای تبدیل شدن به یک فوتبالیست قابل خواهد داشت.

کودک هندی فقیر که فیلم میلیونر زاغه‌نشین را با عنوان «براساس یک داستان واقعی» تماشا می‌کند، با اضافه کردن ذهنیت خود به فیلم و قائل شدن نقشی برای خود در چنین داستانِ ممکنی، شاید از سقوط به ورطه‌ی ناامیدی و افسردگی همیشگی رهایی یابد و شروع به ساخت زندگی خود براساس سناریویی سینمایی کند.

این کارکرد تخیل است. ظاهر شدن نمیرخ یک زن، با تابش نوری از فراز سرش که از یک چراغ برق در شبی تاریک می‌تابد، به گوش رسیدن صدای جیرجیرک‌ها در برکه‌ای راکد که مهتاب سطح آن را روشن کرده است، برق زدن چشمان زرد گربه‌ای سیاه که روی نرده‌ی پلکان یک ساختمان به ناگهان فیفی ترسناک می‌کشد، هوهوی باد پاییزی که برمودایی از برگ‌های پاییزی را با ارتفاع چند متر از سطح زمین برپا می‌کند و پیرمردی چپق‌به‌لب که در زمستانی سراسر سفید از برف، بی‌خیالِ سرما و در زیر تک‌درختی لخت در دشت، چپقش را دود می‌کند؛ این‌ها قطعا رنگی از واقعیت در خود دارند، واقعیتی که حتی اگر به آن خودآگاهی نداشته باشیم، جایی را در ناخودآگاه و توشه‌ی خیال‌مان به خود اختصاص داده است. مانند خوابی که سانسور ذهن‌مان آن را در تماشای اول غریبه جلوه می‌دهد، اما بیشتر که دقت می‌کنیم می‌بینیم که این خواب... این خواب به نحوی واقعیت دارد.

با چنین پیش‌زمینه‌ای فیلم‌های اصیل سینمایی که از ابزارهای این هنر-صنعت به خوبی استفاده می‌کنند، همان واقعیتِ کمرنگ و همان مایه‌های خیال هستند. به قول هیچکاک: «سینما واقعیت نیست، بلکه برشی از آن است». در یک فیلم ظاهرا بی‌نام و نشان ۲ مرد که متاهل و دارای فرزند هستند با یکدیگر دعوا می‌کنند، بعد شما خواب می‌بینید که ۲ غول که در ابتدا با یکدیگر دوست به نظر می‌رسند و فرزندان‌شان را نیز با خود به همراه دارند، ابتدا با یکدیگر خوش‌وبش می‌کنند، اما ناگهان دعوایی در می‌گیرد و کودکان همراه این دو غول از دعوای پدرانشان به گریه می‌افتند و شما که خود یک کودک هستید از خواب می‌پرید و گریه می‌کنید؛ در آن لحظه یاد دعوای چند شب قبل پدر خود با مردی دیگر نمی‌افتید، چند سال بعد آن را به یاد می‌آورید و بعدها این تجربه را خواهید نوشت. این تخیل است، این سینماست، رویاست، کابوس است و خوب که نگاه کنی می‌بینی که واقعیت دارد!

راستی! شما می‌توانید از این پست، برای تقویت توانایی‌های نویسندگی خود نیز بهره ببرید. چطور؟!

در ابتدا متن این پست را به صورت کامل بخوانید. حالا فیلم‌های معرفی شده را دانلود کنید. دقت کنید که هیچ زیرنویس فارسی یا انگلیسی را برای فیلم‌ها فعال نکنید. اکنون فیلم‌های معرفی‌شده را یکی، یکی در حالی که صدای فیلم کاملا بسته است، تماشا کنید. توجه کنید که شما قبل از تماشای فیلم‌ها و با مطالعه این پست، از روند و خلاصه‌داستان هر فیلم مطلع شده‌اید. حالا تنها اقدام عملی و تمرین شما این است که در حین تماشای فیلم‌ها برای شخصیت‌هایی که صدایشان را بسته‌اید، دیالوگ بنویسید. شما همچنین می‌توانید صحنه‌های به تصویر کشیده شده در هر فیلم را در قالب متن، توصیف کنید.


بدون توضیح بیشتری آثار این کارگردان‌ها را معرفی می‌کنم. البته آن‌ها را نباید با چشمی که سریال‌های روز آمریکایی، ترکی و ایرانی را می‌بینید، تماشا کنید:




۱. دیوید لینچ

نابغه‌ای دیوانه که ابتدا شما را آشفته می‌کند و بعد با روان‌تان تنها می‌گذارد! خالقِ زیباترین کابوس‌های دنیا. کابوس‌هایی که درکشان تبدیل به معماهایی برای هر ذهن و روانِ کارآگاه مسلکی می‌شوند و البته که چون معما حل نمی‌شود، برای همیشه غیرقابل درک می‌مانند ولی ردپایی در ذهن و ضمیر بیننده این آثار باقی می‌گذارند. ردهایی که نقش‌شان هرازچندگاهی در خودآگاه ما پررنگ می‌شوند، می‌درخشند، تلنگر می‌زنند و سرانجام نفیرشان مانندِ گداخته‌های مذاب آتشفشانی سرد و خاموش می‌شود.

یکی از سورئال‌ترین هنرمندان جهان، اگرچه فیلم‌های لینچ موفقیت بزرگی در گیشه کسب نکرده‌اند ولی همیشه محبوب منتقدان و فیلم‌دوستان بوده‌اند. در سال ۲۰۰۳ در یک نظرسنجی که از منتقدان فیلم در سراسر دنیا توسط روزنامه گاردین انجام گرفت، دیوید لینچ به عنوان بزرگ‌ترین فیلم‌ساز زندهٔ دنیا برگزیده شد. فیلم‌های وی پر است از نمادهای سورئالیستی، سکانس‌های رویاگونه و نظایر آن. وی در نقاشی و مجسمه‌سازی و موسیقی نیز آثاری دارد. لینچ می‌گوید که کارهای او از بسیاری جهات بیشتر به فیلمسازان اروپایی شبیه است تا آمریکایی؛ وی باور دارد که بیشتر فیلم‌هایی که «روح را به هیجان و رقص می‌آورند» متعلق به کارگردانان اروپایی بوده‌اند.

آثار منتخب دیوید لینچ

اولین تجربه: مرد فیل‌نما

اگر تاکنون آثار لینچ را تجربه نکرده‌اید، من فیلم «مرد فیلم‌نما» از او را به شما پیشنهاد می‌کنم که یکی از انسانی‌ترین آثار این هنرمند است. داستان فیلم در مورد کودکی است که کودکی او همچون دیگر کودکان سپری میشود اما به مرور زمان پوست بدن او ناصاف و پر از برآمدگی میشود و همه او را ترک میکنند.

فیلم روایت زندگی تلخ جوزف مریک (در فیلم با نام جان مریک) را نشان می‌دهد. فیلم در زمان خود نامزد دریافت هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم شد که موفق به دریافت هیچ‌کدام نشد. این فیلم سیاه و سفید فیلمبرداری شده است و فیلمنامه آن هم اقتباسی از داستان «مرد فیل نما و خاطرات دیگر» نوشته سِر فردریک ترِوِس بود. در این فیلم خصائل اصیل انسانی در کنتراستی کامل با پلیدی‌ها و تباهی‌های روح انسانی قرار می‌گیرند. یک تراژدی کامل!

پیشنهاد ویژه: جاده مالهالند

داستان این فیلم به صورت پیوسته نیست. به طوری که داستان این فیلم در چند وهله اتفاق می‌افتد.

زنی با موهای مشکی (لورا هرینگ) در جاده ای از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد و دچار فراموشی می شود. او در خانه ای در جاده ی مالهالند لس آنجلس پنهان می شود. «بتی» (نائومی واتس) از اونتاریوی کانادا برای بازیگر شدن به خانه ی عمه اش در لس آنجلس میاید و به زن مو مشکی بر میخورد و او را در پیدا کردن هویتش کمک می کند. تا جایی که این دو به باشگاهی موسوم به “باشگاه سکوت” میروند و در آنجاست که می فهمند هیچ چیز آنگونه که بنظر میرسد نیست.

زن سیاه مو که حافظه خود را در اثر تصادف از دست داده در اثر دیدن پوستر فیلم گیلدا (۱۹۴۶) که در بالای آینه قرار دارد خود را به اسم هنرپیشه اصلی یعنی ریتا معرفی می‌کند. بتی تصمیم می‌گیرد به ریتا برای بازگشت حافظه اش کمک کند. و به همین منظور سراغ کیف دستی ریتا می‌رود و مبلغ قابل توجهی پول به همراه یک کلید نامتعارف آبی رنگ پیدا می‌کند.

سریال پیشنهادی: سریال توئین پیکس

این مجموعه، سریالی ۳ فصلی و فصل اول آن محصول 1991-1990 است. قصه با قتل دختری که در شهر آرام توین پیکس زندگی می کند آغاز می شود. کلانتر شهر از کار آگاه FBI برای کشف راز قتل کمک می خواهد، وقتی او تحقیقات خود را برای پیدا کردن قاتل آن دختر آغاز می کند به مسائل مشکوکی بر خورد می کند. لینچ فیلمی هم بر مبنای این داستان ساخته است. داستان فیلم پیش‌درآمدی بر رویدادهای مجموعه تلویزیونی توئین پیکس است: وقتی جسد پیشخدمتی به نام «ترزا» (گیدلی) در ایالت واشینگتن پیدا می شود و FBI، مأمور ویژه اش، «چستر دزموند» (آیزاک) و همکار جوانش، «سام استنلی» (ساترلند) را برای تحقیق به آن جا می فرستد.

داستان فصل سوم سریال از آن جایی شروع می‌شود که پیت مارتل (Pete Martell) پیر، قصد رفتن به ماهیگیری دارد ولی در کنار ساحل، با کیسه‌ای عجیب روبرو می‌شود. کنجکاوی، او را به سراغ بازکردن آن کیسه می‌برد و هم خود او و هم ما که بیننده باشیم، متوجه می‌شویم دیگر آرامش از میان رفته است. دیگر شهر ساکت و دورافتاده توین پیکس، آن سکوت و دورافتادگی را ندارد و قاطی بدبختی‌های شهرهای بزرگ شده است. درون کیسه، جسد دختر محبوب و معروف شهر، لورا پالمر (Laura Palmer) قرار گرفته که به طرزی معصوم، خبر از سرنوشت شومش و اتفاقات وحشتناکی که برایش افتاده است، می‌دهد. کلانتر و دکتر شهر برای بازرسی جسد و بردن آن می‌آیند و خانواده دختر، از بلایی که به سرشان آمده، مطلع می‌شوند. در همین اوقات، FBI متوجه ارتباط این قتل با قتلی در حدود یک سال پیش در جایی دورتر از شهر توین پیکس می‌شود و یکی از مامورین با تجربه خود به نام دیل کوپر (Dale Cooper) را برای بازرسی می‌فرستد و این جا است که متوجه می‌شویم توین پیکس آن شهر ساکت و مظلومی که تصورش را می‌کردیم نیست و در واقع شیطان در این جا بسیار بیشتر از شهرهای بزرگ و پرجمعیت رخنه کرده است!

۲. کریستوف کیشلوفسکی

کیشلوفسکی شاعر سینماست که در شعرهای تصویری خود پلی بین انسان، زندگی، مرگ، عشق، نفرت، دنیا و معنویت، مذهب و لامذهبی و تمای این دوگانه‌ها می‌زند. فلسفه و ماهیت تمامی این امور را به روش خود نشان می‌دهد و نشان می‌دهد که غریب‌ترین و متضادترین پدیده‌ها چگونه ریشه‌هایی یکسان داشته و از یک آبشخور تغذیه می‌کنند' فاصله عشق تا نفرت، مرگ تا زندگی و ایمان تا کفر فقط یک سکانس هستند و شاید باید گفت که هر قطب متضادی سویه‌‌ای متفاوت از قطب دیگر است. چنین است که در آثار کیشلوفسکی، عشق همان نفرت، مرگ همان زندگی و مذهب همان لامذهبی به نظر می‌رسد!

آثار منتخب کریستوف کیشلوفسکی

اولین تجربه: زندگی دوگانه ورونیکا

به افرادی که هنوز تجربه برخورد با فیلم‌های کیشلوفسکی را نداشته‌اند، فیلم زندگی دوگانه ورونیکا را توصیه می‌کنم.

«ورونیکا» (ژاکوب) به کراکوف می آید و در مدرسه ی موسیقی به تحصیل آواز می‌پردازد، اما پس از مدتی بیمار می شود و در نخستین اجرای عمومی اش روی صحنه می میرد. در همین زمان در پاریس، «ورونیک» (ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده ی حرفه ای کنار می گذارد تا معلم مدرسه شود و در ضمن گویی با نوعی تله پاتی وجود همزادش را حس می کند.

پیشنهاد ویژه: ۳رنگ: آبی، سفید، قرمز

سه رنگ، مجموعهٔ سه فیلم از کریستوف کیشلوفسکی، کارگردان لهستانی است.

فیلم آبی، اولین بخش از سه‌گانهٔ سه رنگ کیشلوفسکی (قبل از سفید و قرمز) است. در یک حادثهٔ رانندگی «ژولی»، شوهر و دختر کوچکش را از دست می‌دهد. شوهر او، آهنگساز مشهوری است. ژولی تصمیم به خودکشی می‌گیرد، اما جرئت این کار را نمی‌یابد. تلاش می‌کند از خاطرات و دلبستگی‌های گذشتهٔ خود، جدا شود. به پاریس می‌رود و در آپارتمان کوچکی به صورت گمنام، زندگی می‌کند. او سعی می‌کند در زندگی جدیدش، آزاد و رها باشد. قطعه‌ای از موسیقی شوهرش، او را به گذشته می‌برد. مردی که دلباختهٔ اوست، تعقیبش می‌کند و او در می‌یابد که شوهرش با او صادق نبوده‌ و او به‌ تدریج به این نتیجه می‌رسد که انسان هرگز نمی‌تواند آن‌گونه که خود می‌خواهد زندگی کند.

فیلم سفید، دومین قسمت از سه گانه فیلم هایی در مورد مشغله های جامعه فرانسوی است و داستان مردی لهستانی را به تصویر می کشد که همسر فرانسوی اش قصد دارد از او طلاق بگیرد. فیلم داستان رابطه ی دو شخص به نام های کارول و دومینیکو را به تصویر می کشد که عاشق یک دیگر هستند. کارول فردی است که به در صنعت دیزاین مو مشغول به فعالیت است و در لهستان زندگی می کند و به دختری به نام دومینیکو که اهل فرانسه است علاقه مند می‌شود و به همین دلیل برای زندگی کردن با او به پاریس نقل مکان می کند اما بعد از ازدواج به دلیل موفق نبودن در رابطه شان از یک دیگر جدا می شوند اما کارول بعد از طلاق، علاقه اش نسبت به دومینیکو عوض نشده و همچنان به دنبال اهداف خود برای رسیدن به او تلاش می‌کند.

فیلم قرمز، سومین قسمت از این ۳گانه است و داستان فیلم از شخصیتی به نام Valentine شروع می شود. هدف داستان رابطه بین او و فردی به نام جوسف است. Valentine در شهر ژنو واقع در سوئیس زندگی می کند و علاوه بر تحصیل در کنار آن به کار مدلینگ مشغول به فعالیت است. روزی Valentine هنگام برگشت به خانه سگی را زیرمی گیرد و بعد از درمان و مراقب از آن شروع به پیدا کردن صاحب سگ می کند. صاحب سگ فردی به نام Joseph است که یک قاضی بازنشسته است. Valentine زمانی که Joseph را پیدا می کند متوجه می شود که او تلفن های همسایه خود را به صورت مخفیانه شنود می کند. Valentine نسبت به این مسئله کنجکاو می‌شود...

سریال پیشنهادی: ده‌فرمان

کیشلوفسکی درباره این سریال ده قسمتی‌اش که به ده فرمان موسی اشاره دارد می‌گوید: «با شروع این کار از پیرامون آدمها دل کندم و آمدم به درون آدم ها» سریال ۱۰ فرمان، مجموعه ای ۱۰ قسمتی (هر قسمت ۵۰ دقیقه) است که در سال ۱۹۸۹ ساخته شده است. این سریال برداشتی از نقل تاریخی ده فرمان حضرت موسی در عهد عتیق بوده و وجه تسمیه آن برگرفته از ده دستور آن پیامبر است که به صورت امروزی درآمده‌اند و به بازتاب آن فرامین در زندگی روزمره پرداخته است.

اولین اپیزود از این سریال بسیار کوبنده آغاز می‌شود. «من خدا هستم، پروردگار تو. هیچ‌کس را جز من خدای خود مدان» حکایت، داستان پدر (کریشتف) و پسری‌ست که زمان را کنار هم به خوشی و رفاقت می‌گذرانند. پسرک (پاول)، باهوش است و عینک از چشمانش جدا نمی‌شود. از آن قشر کودکانی که کنجکاوی شیرینی دارند. پدر برنامه‌نویس است و با کامپیوترهای ذغالی آن زمان، به گذران زندگی مشغول است. داستان فرعی دلدادگی پسرک و دختر همسایه به نظر روتین و معمولی می‌آید. عمهٔ مذهبی پسرک، پدر گریزان از دین و پاول ماجراجو روزمرگی‌های از جنس زندگی در اروپای شرقی دارند. گذر زمان و تقاضای پسرک برای پاتیناژ بر روی یخ‌های رودخانه، زندگی آنها را از روال طبیعی خود خارج می‌کند. برنامهٔ کامپیوتری که پدر نوشته و قطر یخ رودخانه را مناسب پاتیناژ می‌داند، اجازهٔ این پاتیناژ را به پاول می‌دهد...

۳. ریچارد لینکلیتر

ریچارد استوارت لینکلیتر کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس آمریکایی است. او برای فیلم‌نامه فیلم پیش از غروب توانست نامزد دریافت جایزه اسکار شود. عمده شهرت وی مدیون فیلم‌های پیش از طلوع و پیش از غروب و پیش از نیمه‌شب است که چشم‌اندازی شاعرانه و در عین حال بدیع از روابط انسانی، عشق و ارزش اتفاقات روزمره در دیدرس قرار می‌دهد. پوچی و غنای زندگی همزمان در فیلم‌های او به چشم می‌آیند. با دیدن فیلم‌های او با خود می‌گویید: «شاید زندگی چندان تحفه دندان‌گیری نباشد ولی هیچ‌چیز بهتر و باارزش‌تر از آن هم نیست!» زندگی و روابط شخصیت‌ها در دنیای فیلم‌های زودگذر است، همچنان که تماشای فیلم‌های خود او نیز به یک چشم بر زدن دلنشین شبیه است.

آثار منتخب ریچارد لینک‌لیتر:

پیش از طلوع

داستان فیلم در مورد عاشقی در یک نگاه است. زن و مرد جوانی در ایستگاه قطار همدیگر رو میبینند و عاشق هم میشوند و تصمیم میگیرند به وین سفر کنند. داستان این فیلم زمانی به فکر ریچارد لینکلیتر افتاد که در فیلادلفیا خودش همانند فیلم با دختری به نام امی ساعت‌ها به صحبت با یکدیگر پرداخته بودند.

داستان از قطاری که به سمت پاریس حرکت می‌کند آغاز می‌شود و دختری به نام سلین در کنار یک خانواده آلمانی نشسته است (سلین پس از ملاقات با مادربزرگش از مجارستان به سمت پاریس برای بازگشتن به دانشگاه در راه است). که به سروصدای خانواده آلمانی از آن ردیف جدا شده و به چند ردیف عقب‌تر در ردیف کنار پسری به نام جسی (جیمز) که برای تفریح به اروپا آمده و قرار است روز بعد از وین به آمریکا محل زندگی خود پرواز کند، آغاز می‌شود. در این میان این دو شروع به گفتگو می‌کنند که سر آغاز یک رابطه می‌شود. جسی به سلین پیشنهاد می‌دهد برای صحبت بیشتر با یکدیگر در میان راه در وین پیاده شوند. بیشتر فیلم به صحبت این دو در خیابان‌های وین می‌انجامد تا اینکه زمان جدایی سلین و جسی فرا می‌رسد.

پیش از غروب

جوان عاشق تصمیم میگیرند برای 6 ماه همدیگر را نبینند و بعد از 6 ماه دوباره باهم ملاقات داشته باشند اما دست روزگار این فرصت را به آنها نمیدهد تا بعد از چندین سال آنها دوباره همدیگر را در فرانسه ملاقات میکنند.

داستان فیلم ادامه پیش از طلوع است که در پایان داستان پیش، جسی (ایتن هاک) و سلین (ژولی دلپی) قرار شد که پس از شش ماه در همان مکان با یکدیگر ملاقات کنند. پس از شش ماه جسی به وین می‌رود اما سلین در آنجا نیست. پس از این اتفاق شروع به نوشتن کتاب خاطرات خود در تنها روزی که با سلین در خیابانهای وین قدم می‌زد. پس از نوشتن این کتاب او به پاریس رفته و به‌طور اتفاقی سلین را در یک کتابفروشی می‌بیند...

پیش از نیمه‌شب

در این فیلم ما جسی و سلین را بعد از تقریبا دو دهه از آشنایی آنها که در قطاری عازم وین اتفاق افتاده است شاهد خواهیم بود. فیلم پلی است که زن و مرد جوان و پرشور سابق را به زن و مرد میانسال و جاافتاده و واقع‌گرا بدل می‌کند. جسی و سلین را در یونان می‌بینیم. اکنون شاهد مسیری هستیم که غبار سالیان زندگی و تجربه بر آن نشسته‌است و ما هم در این سفر همراه هستیم.

۴. آگوستین بلاتار

اگر کیشلوفسکی برای شاعرانگی و فلسفه‌ورزی و هستی‌شناسی زندگی بیشتر به فیلم‌نامه و دیالوگ‌هایش متکی است، بلاتار برای شاعرانگی فقط به تصاویر احتیاج دارد. این را فیلم اسب تورینی او که یکی از کم دیالوگ‌ترین فیلم‌های ناطق است به خوبی ثبات می‌کند. در فیلم‌های بلاتار نیز مانند فیلم‌های لینچ، نشانگان و موتیف‌های خاصی وجود دارند که به هستی‌شناسی سینمای او و درک آثار کمک می‌کنند. باز مانند آثار لینچ و کیشلوفسکی، موسیقی متن در اینجا هم در نهایت اوج است. در حقیقت به نظر می‌رسد آثار خیال‌انگیز سینمایی بدون موسیقی‌شان چیزی کم دارند و به عبارتی بخشی از این خیال‌انگیزی را مدیون موسیقی‌شان هستند.

سیر و مروری بر کارنامه بلاتار براساس زمان ساخت آن‌ها نشان از جهان‌بینی او و گذار از پیچیدگی به سادگی است. انگار «سادگی پیچیده‌ترین وضعیت موجود است». ابتدا رنگ حذف می‌شود، بعد پیرنگ کمرنگ شده و دیالوگ‌ها کاهش می‌یابند و نهایتا حرکات دوربین به کمترین فراز و فرود می‌رسند.

آثار منتخب بلاتار:

هارمونی‌های ورکمایستر

داستان در منطقه ای از مجاسرتان اتفاق می افتد.در شهری که توسط جنگل احاطه شده است.هوا به شدت سرد است.حتی این هوای سرد هم نمی تواند مانع رفتن مردم به چادر سیرک برای تماشای برنامه بکند

هارمونی‌های ورکمایستر قصه‌ای اعجاب‌انگیز دربارهٔ ناتوانی و استبداد است. در دورانی از بحران‌زدگی شدید در شهری کوچک سیرکی مرموز به همراه والی عظیم‌الجثه و نجیب‌زاده‌ای که به داشتن توانایی‌های عجیب مشهور است، به شهر می‌آید.

این فیلم با برداشت‌های سیاه‌وسفید و متشکل از سی‌ونه برداشت آهسته، یانوش و دوست مسن‌تر او گئورگ را در دوران کمونیستی مجارستان نشان می‌دهد. همچنین فیلم سیاحت آن‌ها را میان شهروندان درمانده، در زمانی که یک سیرک تاریک به شهر می‌آید و کسوفی زندگی آن‌ها را فرا می‌گیرد. هارمونی‌های ورکمایستر با استقبال گستردهٔ منتقدان مواجه شد، و در بیشتر فهرست‌های آثار سینمایی شاخص قرن ۲۱ نامش برده شد.

پیشنهاد ویژه: اسب تورینی

این فیلم در سال ۱۸۸۹ اتفاق می افتد و به اتفاقی مهم از زندگی فردریش نیچه اشاره می‌کند. البته داستان درباره نیچه نیست. داستان از جایی شروع می شود که نیچه در هنگام قدم زدن در شهر تورین ایتالیا است و به صورت تصادفی به درشکه سواری بر می خورد که در حال شلاق زدن اسبش است. نیچه از این اقدام درشکه سوار عصبانی می شود و به طرف اسب می رود و از اسب دفاع می کند، از آن روز به بعد نیچه ۱۰ سال پایانی عمرش را در جنون و انزوا می گذراند.

تریلر این فیلم زیبا را مشاهده کنید:

https://www.aparat.com/v/ITRY7/The_Turin_Horse_%7C_By_Bela_Tarr


۵. نوری بیلگه جیلان

سینمای نوری بیلگه جیلان کارگردان ترکیه‌ای برندۀ جایزۀ کن را شاید بتوان در تنهایی خلاصه کرد، تنهایی که در قاب‌های دور و خالی از انسان مناطق دور افتادۀ ترکیه بیشتر مخاطب شهرنشین قرن بیست‌ویکمی را درگیر کند.

نماهای طولانی ثابت و ریتم کندِ فیلم که مخاطب را از سعی به اتمام رساندن و دنبال کردن خط داستانی صرف دور میکند و بیشتر و بیشتر ما را به کاراکتر نزدیک میکند، شاید در فیلم های بیلگه جیلان خبری از احساسات تند و آتشین نباشد، حتی شاید شخصیت اصلی ما غیر از چند کلمه‌ای چیز مهم دیگری نگوید ولی دقیقاً شاهکار کارگردان اینجاست که ما را با خود به درون این کاراکتر‌های جداافتاده از محیط می‌کشد. احتمالاً بهترین مثال برای این نوع کاراکتر در فیلم‌های نوری بیلگه جیلان نقش پدر «درخت گلابی وحشی» باشد. معلمی که با پسرش همراه می‌شویم و دورشدن فزاینده‌اش را از خانواده می‌ببنیم، کسی که در بین ساکنان روستا هم دیگر جایی ندارد و خود را وقف سگش که اورا تنها دوستش می‌داند و زمینی کرده است که از چشم دیگران بایر و برای کاراکتر ما تنها هدف زندگی است.

آثار منتخب نوری بیلگه جیلان

روزی روزگاری آناتولی


گروهی متشکل از یک افسر پلیس، یک دکتر، یک دادستان، چند حفار، ماموران پلیس، و دو برادر مظنون به قتل، در ناحیه اطراف شهر «کسکین» در جستجوی یک جسد دفن شده هستند. این فیلم بر پایه تجربه واقعی یکی از نویسندگان فیلم‌نامه ساخته شده است.

روزی روزگاری آناتولی، به گروهی از مردان شامل ماموران دادگستری و پلیس، چند نفر از افراد محلی، یک پزشک و یک متهم به قتل به نام کنان می‌پردازد که در تپه‌های آناتولی در پی یافتن محل دفن جسد مقتول هستند. اما فیلم با کنار هم قرار دادن داستانک‌هایی، برهه‌ای از زندگی مردان گروه را روایت می‌کند که نتیجه‌اش بیزاری از خود و زندگی پیرامون است. در ادامه پس از آنکه جسد کشف و به شهر منتقل می‌شود، بسیاری از داستان‌ها تغییر می‌کنند و در نتیجه ابهامات و پرسش‌های زیادی در ذهن بیننده شکل می‌گیرد.

داستان این فیلم دو ساعت و نیمه در دوازده ساعت اتفاق می‌افتد و ۹۰ دقیقه از زمان فیلم که مربوط به صحنه‌های جستجوی جسد است، در تاریکی فیلمبرداری شده است.

پیشنهاد ویژه: خواب زمستانی

آیدین، بازیگر بازنشسته ای است که حالا یک هتل کوچک در مرکز آناتولی را اداره می کند و روابطش با همسر جوانش، نهال بسیار خروشان و جنجالی شده است و خواهرش نکلا هم در تلاطم طلاقی است که اخیراً پشت سر گذاشته است. فیلم خیال‌انگیزترین تصاویر زسمتانی را در قاب سینما ارائه می‌دهد. تضاد و تنش در روابط کاراکترهای فیلم، در رخوت و خواب‌آلودگی زمستانی طبیعت، زمینه‌ساز سرنوشت محتومی است که خبر از انفعال و جبر انسان‌ها در زندگی می‌دهد.

۶. ترنس مالیک

انسانی که فلسفه را به رویای فیلم سازی رها کند باید کارگردان جالبی که نه، انسان جالبی باشد. اما مالیک ثابت کرده است که هم کارگردان خوبی است و هم شم فلسفی خوبی دارد، چرا که اگر غیر از این بود نمی‌توانست به این خوبی، سینما و فلسفه را با یکدیگر ترکیب کند. مالیک تنها فیلمساز داستانی‌ فعالی‌ست‌ که‌ کل سینما را فدای اعجاب‌ حضور‌ و جود انسان‌ها و هرچه که در طبیعت هست می‌کند‌. این نوع تصویرسازی روشنگر از جهان فقط در فیلم های ترنس مالیک است که شور واقعی نگاه به‌ جهان‌ از‌ نظر فیزیکی، مضمونی و حسی، مرکز ثقل فیلم می‌شود.

فیلم‌های او مضامینی همچون تعالی، طبیعت و تعارضات بین عقل و غریزه را واکاوی می‌کنند. آن‌ها معمولاً به‌طور گسترده با مفاهیم فرعی غیرمادی و فلسفی نشانه‌گذاری شده‌اند و همچنین از گفتگوهای درونی کاراکترها در این فیلم‌ها استفاده شده است. المان‌های سبکی این کارگردان، باعث به وجود آمدن نظرات متنوع در بین محققان فیلم و تماشاگران شده است؛ برخی فیلم‌های او را برای زیبایی‌شناسی‌ها و فیلم‌برداری‌شان ستایش می‌کنند حال آن‌که برخی دیگر آن‌ها را فاقد طرح داستانی یا گسترش کاراکترها می‌یابند. با این وجود، پنج فیلم اول وی در نظرسنجی‌های گذشته‌نگر و پایان هر دهه یا دوره زمانی، رتبه‌های بسیار بالایی را به دست آورده‌اند.

آثار منتخب ترنس مالیک:

سرزمین‌های بد

اواخر دهه ی 1950. «هالی» (اسپیسک) و پدرش (اوتس)، پس از مرگ مادر، تکزاس را به مقصد شهری در داکوتای جنوبی ترک می کنند. در این جا «هالی» پانزده ساله با «کیت» بیست و پنج ساله (شین) آشنا می شود. چندی بعد «هالی» پدرش را می کشد و همراه «کیت» به جنگل فرار می کند.

پیشنهاد ویژه: روزهای بهشتی

شیکاگو، سال ۱۹۱۶. «بیل» (گیر) از دوزخ شهرهای صنعتی می گریزد و هم راه خواهر کوچکش «لیندا» (مانتس) و محبوبه اش «ابی» (آدامزا) که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهر خود معرفی می کند، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند.

۷. استنلی کوبریک

استنلی کوبریک یکی از اندک کارگردانان کمال‌گرا در تاریخ سینما به‌شمار می‌آید. او از اندک کارگردان‌هایی بود که همواره در انتخاب فیلمنامه ریسک می‌کرد. او فیلم‌های خود را در ژانر های گوناگونی می‌ساخت. او از جمله کارگردانان بزرگی است که جایزه اسکار بهترین کارگردانی را نبرده است.

کوبریک به دقیق بودن و به نمایش درآوردن همه جزئیات دقیق در فیلم‌هایش معروف بود. به همین دلیل روش او در فیلمسازی کند و طولانی بوده، تا آنجا که گاهی میان دو فیلم او سال‌ها وقفه می‌افتاده‌است.به طوریکه او در طول ۴۸ سال کارگردانی، تنها ۱۳ فیلم بلند ساخت.

تنوع آثار، اشراف در پراختن به موضوعات مختلف، کمال‌گرایی در به سرانجام رساندن آن‌ها در کنار توجه به ادبیات به عنوان منبع غنیِ احساسات و افکاری که ناخودآگاه جمعی را هدایت کرده‌اند از کوبریک یک کارگردان مولف می‌سازد که همواره کوشیده روایتی تازه از «انسان بودن» ارائه دهد.

در عین حال، شاید توجه کوبریک به رمان‌ها، زندگینامه‌ها و اقتباس های ادبی شاهد دیگری بر این مدعا باشد که او در تلاش بود تا هنر و ادبیات را در یک پیکره واحد هنری به صورت منظم جمع کند. او تقریبا تمام آثار سینمایی خود را از اقتباس ادبی ساخت و همین مایه قدرت بیشتر فیلم‌هایش شد. مساله‌ای که بیشتر سینماگران بزرگ دیگر نیز از آن بهره‌مندند مانند هیچکاک که عموم آثار سینمایی خود را نیز از اقتباس ادبی ساخته است.

در یک نگاه کلی، استنلی کوبریک همواره راویِ نبردهاست: نبرد دولت‌ها با هم، نبرد انسان‌ها با فرهنگ رسمی، سیستم، الهیات و حتی با ذات خود. نبردی که حاصل آن شناخت دوباره‌ زندگی به‌عنوان تنها سرمایه تمامی انسان‌هاست. شاید برای همین دلیل باشد که کوبریک فیلمسازی با نگاهی جهان‌شمول است؛ چرا که او از سینما به‌عنوان ابزاری برای کاوش در معنای زندگی بهره می‌برد.

آثار منتخب استنلی کوبریک:

ادیسه فضایی: 2001

داستان فیلم از این قرار است که بشریت به شیء مرموز و قیمتی در زیر سطح ماه که توسط کامپیوتر هوشمند H.A.L. 9000 در حال ماموریت کشف می شود، برمی‌خورد.

بسیاری جستجو به دنبال معنا در کائنات را به دلیل ناشناخته باقی ماندنش مضحک می‌دانند؛ اما کوبریک می‌کوشد از طریق اُدیسه‌اش نشان دهد پیوندی تاریخی میان انسان‌های دوره‌های مختلف وجود داشته که می‌توان از طریق سینما آن را درک کرد.

واژه یونانی اُدیسه به معنای «سفری بلند و پر از تجربه» به‌کار می‌رود. اصل این واژه به ادیسه اثر حماسی هومر بازمی‌گردد.

این فیلم روایت یک سفر فضایی است، اما این سفر بیشتر جنبه استعاره‌ای دارد. نام ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی، به خودیِ خود پرده از محتوای اسطوره‌ای‌اش برمی‌دارد و نام ادیسه هومر را به یاد می‌آورد. هر دو اثر (ادیسه هومر و ادیسه کوبریک) نمایشی از سفر یک قهرمان و همراهانش به دنیایی ناشناخته هستند، سفرهایی که هر یک به مقتضای فناوری زمان خود انجام می‌شوند.

داستانی در چهار پرده: داستان ۲۰۰۱ در ۴ پرده روایت می‌شود. روایت اول به نخستین روزهای حضور انسانیان بر سیاره ما بر می‌گردد. در داستانی طولانی و بدون دیالوگ، فیلم به نمایش نماهایی از زندگی نخستین راست‌قامتان روی زمین می‌پردازد. در بین زندگی روزمره آن‌ها ناگهان تخته‌سنگی سیاهرنگ در محل زندگی آن‌ها ظاهر می‌شود که به نظر می‌رسد بر روند تکامل و رشد این موجودات نقش بازی می‌کند. جزئیات بیش‌تر از تأثیر این تخته سنگ بیگانه در روند رشد این نخستی‌ها در کتاب آمده‌است. تحت تأثیر آموزه‌ها و تأثیرات این تخته‌سنگ موجودات اولیه شروع به همکاری با یکدیگر برای تصاحب منابع موجود (چشمه آب) می‌کنند و موفق به استفاده از ابزارهای اولیه می‌شوند. استخوانی که نقش سلاحی اولیه‌ای را بازی می‌کند در نمایی خیره‌کننده از فیلم وقتی از سوی یکی از نخستی‌ها به هوا پرتاب می‌شود پیچ‌وتاب می‌خورد و بیننده را با خود به جهشی عظیم و چند میلیون ساله در تاریخ می‌برد و در نهایت ساختاری شبیه آن استخوان در مدار زمین دیده می‌شود که سلاحی مدرن و فضایی است. بدین ترتیب به آغاز قرن ۲۱ می‌رسیم. ایستگاهی مداری به عنوان پایگاهی برای سفر میان زمین و پایگاه‌های موجود روی ماه بنا شده‌است که با چرخش به دور محور خود گرانشی مصنوعی را تولید می‌کند. دانشمندی از طریق این ایستگاه به ماه می‌رود تا در پایگاهی تحقیقاتی به بررسی کشف تازه‌ای بپردازد.

پیشنهاد ویژه: درخشش

یک خانواده برای زمستان به یک هتل منزوی می روند که یک حضور شیطانی و شوم چیزی ، پدر را تحت تأثیر قرار می دهد، در حالی که فرزند او بخاطر توانایی هاصی که دارد تمام چیزها را حس میکند.

«درخشش» یا «The Shining» (بر اساس داستانی به همین نام نوشته‌ استیون کینگ) از تمامی ویژگی‌هایِ بصری و ظاهری یک فیلم ترسناک بهره می‌برد: از مرد روانی و تبر بگیرید تا گیر اُفتادن در جایی مخوف و حضور ارواح. اما «درخشش» شبیه هیچ یک از فیلم‌هایی نیست که با استفاده از این عناصر تکرارشونده ساخته می‌شوند. هرچقدر که وحشت موجود در آثارِ ترسناک، وحشتی پلاستیکی‌ است که در سطح جریان دارد، «درخشش» با پروبال دادن به وحشتی روانی، بیننده را به درون هزارتویی می‌کشد که راهی برای رهایی از آن وجود ندارد. سال‌ها پس از ساخته شدنِ فیلم، هنوز هم بینندگان سر از راز و رمز «درخشش» در نیاورده‌اند و تئوری‌هایی بسیاری برای درکِ درست ماجراهای فیلم ارائه می‌شود. اما مهم نیست داستان واقعی یا استعاری فیلم چیست؛ نکته اینجاست که کوبریک سطح ترسیدن و درگیر شدن با یک فیلم ترسناک را بالا برده است. در روزگاری که فیلم‌های ترسناک به جای ترساندن در پی نمایش حمام خون و دل و روده هستند، تماشای «درخشش» به ما یادآوری می‌کند ترسناک‌تر از بلایی که یک آدم روانی می‌تواند بر سر خانواده‌اش بیاورد، تنهایی انسان متمدن است.

۸. آلفرد هیچکاک

هیچکاک ترسویی بود که ترسناک‌ترین فیلم‌ها را ساخت و روانشناسانه‌ترین مضامین بشری را وارد سینما کرد. در عین حال که به خلق تعدادی از بدیع‌ترین تکنیک‌ها و ترفندهای سینمایی در فیلم‌های خود دست می‌زد. ترس، دلهره و به هم ریختن ناگهانی همه چیز را در فیلم پرندگان که صحنه جدال انسان و محیط (پرندگان) است به خوبی می‌بینیم. انگار هیچکاک در تعلیقی که در عین عذاب‌آور بودن، شیرین است، رسیدن لحظه‌ای شوم و تعیین‌کننده را در هر لحظه و به هر نشان، وعده می‌دهد.

آثار منتخب آلفرد هیچکاک:

سرگیجه

داستان فیلم از این قرار است که یک کارآگاه پلیس سابق با تبهکاران در حال مبارزه است و با یک زن زیبا به صورت اتفاقی آشنا میشود. شهرت سرگیجه در حرکتِ دوربینی بود که هیچکاک برای القای حس سرگیجه ابداع کرده بود: زوم و عقب‌کشیدنِ همزمانِ دوربین فیلمبرداری، این کار عمق صحنه را مخدوش می‌کرد و بعداً به ترفند «دالی زوم» معروف شد.

هیچکاک فیلم سرگیجه را شخصی‌ترین فیلم کارنامه‌اش خوانده‌است. فیلمی که یکی از مضامین موردعلاقهٔ هیچکاک، یعنی عشق به مثابهٔ یک وسواس را بررسی می‌کرد. عشقی که زن و مرد را ویران می‌کند.

فیلم، ماجرای اسکاتی فرگوسن (استیوارت)، پلیسی است که در جریان یک تعقیب و گریز به دلیل سرگیجه نمی‌تواند مأموریتش را درست انجام دهد و در نتیجه بازنشسته می‌شود. رفیقی قدیمی از او می‌خواهد مراقب همسرش مادلن «نوواک» باشد که اخیراً رفتارش عجیب و غریب شده‌است. اسکاتی وارد ماجرایی پررمزوراز می‌شود.

پیشنهاد ویژه: روانی

یک منشی، 40 هزار دلار از کارفرمای خود می‌دزدد و پا به فرار میگذارد و از یک مُتل سر در می‌آورد که توسط مرد جوانی اداره میشود.

«مارین کرین» (لی) به امید تسهیل کار ازدواجش با «سام لومیس» (گاوین) پولهای کارفرمایش را می‌دزدد و از شهر محل سکونتش خارج می‌شود و بین راه در هتل بیتس، که جوانی به نام «نورمن بیتس» (پرکینز) اداره اش می‌کند، به استراحت می‌پردازد. «نورمن» به او می‌گوید که همراه مادر از لحاظ روانی نامتعادلش در خانه کنار هتل زندگی می‌کند. شب هنگام که، «ماریون» از کار خود پشیمان شده، پیش از خواب به حمام می‌رود...

فیلم روانی ایکی از برترین فیلم‌های ژانر وحشت و از برجسته ترین آثار تاریخ سینما شمرده می شود. شخصیت منفی این فیلم، نورمن بِیتس، جزو برترین شروران تاریخ سینمای جهان محسوب می‌شود و سکانس حمام کردن کاراکتر زن، ترسناک‌ترین صحنه‌هایی را که سینما به خود دیده، ثبت کرده است.


۹. ماساکی کوبایاشی

ماساکی کوبایاشی یکی از کارگردانان برجسته و غول سینمای ژاپن محسوب می‌شد که با خلق شاهکارهایی چون هاراکیری، شورش سامورایی و سه گانه‌ وضعیت بشری به شهرت رسید، فیلم‌های او چه در مضمون و چه در فرم شاعرانه و در عین حال غریب هستند. فیلم‌های او در استفاده از شکل‌ها و فرم‌های سنتی سرآمد و آمیخته به رنگ و نور هستند. در آثار او، دنیایی انتزاعی و غریب و چشم‌نواز پیش چشمان مخاطبان گشوده می‌شود و در زیر پوست این آثار، متافیزیک و فولکلور باستانی ژاپن با جریان عادی زندگی پیوند می‌خورند.

پیشنهاد ویژه: کوایدان

کوایدان فیلم ترسناکی به کارگردانی ماساکی کوبایاشی محصول سال ۱۹۶۴ است. این فیلم بر اساس داستان‌های ژاپنی فولکلوری است که لافکادیو هرن آن‌ها را گردآوری کرده و در کتاب کایدان: مطالعات و داستان‌های چیزهای عجیب (۱۹۰۳) منتشر کرد. کوایدان به معنی داستان‌های ارواح، تلفظ قدیمی کایدان است.

کوبایاشی در این فیلم از رنگ‌های طبیعی استفاده نکرده و حتی نماهایی را که گستره وسیعی داشته‌اند، رنگ آمیزی و نقاشی کرده‌است. آسمان فیلم او به رنگ زرد و نارنجی و گاه خاکستری است. کوبایاشی برای رسیدن به ایدئال‌های خود چند استودیو و یک آشیانه متروک هواپیما اجاره کرد و دکورهایش را به کمک طراح صحنه‌اش شیگه ماساتودا در آن مکان‌ها ساخت.

با اینکه کوایدان فیلمی ترسناک است اما خشونت‌آمیز و مهیج نیست و بر کشمکش‌های آرام و تعلیق‌های آهسته استوار است. تصاویری که کوبایاشی به کار برده از مکتب اکسپرسیونیسم بوده و از دکور آشکارا دست‌ساز و نورپردازی رنگارنگ پشت صحنه برای فضاهای باز استفاده کرده‌است. این ویژگی‌ها فضایی همچون داستان‌های خیالی به کار بخشیده‌است.

این فیلم دربرگیرنده چهار داستان جداگانه است و زیباترین اپیزود آن داستان «زن برفی» است. داستان این اپیزود دربارهٔ شخصیت فولکلور یوکی-اونا است؛ یوکی-اونا، روحی در شکل زنی زیبا است که در هنگامه سرما بر مردمان دور از خانه نمایان شده و آنها را به خواب و در نتیجه مرگ رهنمون می‌سازد.

در این فیلم، یوکی-اونا مرد جوان هیزم‌شکنی را در سرما از مرگ نجات می‌دهد به این شرط که او هیچگاه دراین‌باره با کسی سخن نگوید. او به خانه بازگشته و پس از مدتی با زن زیبای جوانی که اخیراً وارد دهکده شده عروسی می‌کند. یک دهه بعد، که او صاحب فرزند شده، شبی متوجه شباهت زنش به زن برفی می‌شود و با او دربارهٔ زن برفی می‌گوید؛ زن او که واقعاً همان زن برفی بوده و به خاطر علاقه‌اش به مرد به این شکل درآمده، ناگهان به شکل اصلی خود درمی‌آید و پس از یادآوری قول مرد می‌گوید که به خاطر فرزندانش از خون او می‌گذرد و می‌رود.

۱۰. فیلم در حال و هوای عشق از وونگ کاروای

در حال و هوای عشق همان قدر که درباره ی عشق است، درباره ی اشیاء و جاها و چیزها است. اشیایی که با هم اشتباه گرفته می شوند، چیزهایی که بهانه ی ارتباط می شوند، کتاب هایی که قرض داده می شوند، غذا خوری هایی که نشانه ی تنهایی اند، باران هایی که بهانه ی حرف زدن می شوند، ساعتی که نشا نه ی شرکت تجارتی است، کیف ها و سنجاق کراوات هایی که نشانه ی خیانتند، خردلی که نشانه ی وفاداری است، دمپایی هایی که فراموش می شوند، آینه ی بیضی شکلی که نشانه ی محل کار همسر مرد است، پرده های قرمزی که نشانه ی وعده گاه اند، نوشته هایی که دست به دست می شوند، تلفن هایی که نشانه ی انتظارند، سیگاری که بوی معشوق را دارد،پنجره هایی که بغض به گلویمان می آورند، درهایی که به موقع گشوده نمی شوند و حفره هایی کوچک که رازهایی به بزرگی تاریخ را در خود پنهان می کنند.

در حال هوای عشق ضیافتی از رنگ و نور و فیلمی شبیه یک نقاشی است. طبع لطیف و شاعرانه فیلم که رمانتیک‌ترین احساسات را در مخاطب برمی‌انگیزد، جز با همین سبک و کارگردانی وونگ‌ کاروای، قابلیت ارائه سینمایی، پیدا نمی‌کردند. داستان فیلم در هنگ کنگ، سال ۱۹۶۲٫ «لی ژن» منشی یک شرکت صادراتی است و شوهرش که در یک شرکت ژاپنی کار می کند و دائم در سفر است. لی ژن اتاقی را در خانه‌یی برای خودش اجاره می‌کند. هم‌زمان مردی روزنامه‌نگار اتاقی را در خانهٔ همسایه برای خودش و همسرش اجاره می‌کند، زن او هم به خاطر شغلش بیشتر مواقع در خانه نیست.

خیلی زود میان «لی – ژن» که در یک واحد آپارتمانی شلوغ زندگی می کند و همسایه اش، روزنامه نگاری به نام «چو» ، صمیمیتی به وجود می‌آید. آن‌ها در یک روز اسباب کشی می‌کنند و گه گاه به هم برمی‌خورند. تنهایی هایشان کم‌کم آن‌ها را به هم نزدیک می‌کند.

۱۱. فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار از کیم-کی‌دوک

در برکه ای متروکه، راهبی پیر در قلعه ای شناور زندگی می کند. این استاد خردمند به همراه پسری زندگی می کند که او هم قصد دارد راهب شود. مخاطب در این فیلم شاهد گذر فصل ها و سال های زیادی است.

در بخش بهار، کودکی کنار استادش در یک صومعهٔ بودایی پروش می‌یابد. کودک پر از شر و شور و سبکبالی است که البته با کمی رذلی و تخسی هم همراه است.

در بخش تابستان، راهب فیلم را در زمان نوجوانی می‌بینیم. او بدور از هرگونه آلایش و فکر پلیدی در کار خدمت به استاد و پرستش بودا زندگی می‌کند. در این میان، دختری بیمار برای شفا به آنجا می‌آید؛ و اکنون زمینه خوبی برای آزمون راهب ایجاد شده‌است.

در پاییز فیلم، استاد بودایی به‌طور اتفاقی به خبری در روزنامه برمی‌خورد که مردی پس از قتل همسرش متواری شده‌است. قاتل همان شاگرد استاد است. دور از انتظار نیست که مرد دوباره به پیش مراد خود بازگردد. استاد با تندی با او برخورد می‌کند، او را می‌زند و مجبورش می‌کند برای رهایی از خشم خود، به کندن چوب منقش به عباراتی مخصوص با چاقو مشغول شود.

در بخش زمستان، راهب پس از سال‌ها به صومعهٔ حالا متروک بازمی‌گردد. این گونه به نظر می‌رسد که او دوران محکومیتش را سپری کرده و حالا دنبال چیزی در زندگی‌اش می‌گردد که او را به آرامش ذهنی و دوری از شهوت و وابستگی و تمنا برساند. راهب با شکستن یخ‌های رودخانه، درون پیکر یخ‌بستهٔ قایق قدیمی دندان‌های استادش را پیدا می‌کند.

در آخرین فصل فیلم که مجدداً بهار است، چرخه تکرار می‌شود. راهب برای بچهٔ آن زن منزلت استاد یافته‌است. بچه در طبیعت جستجو می‌کند، در دهان ماهی، قورباغه و ماری سنگ فرو می‌کند و به تقلای آنان می‌خندد.

۱۲. فیلم همشهری کین از اورسن ولز

چارلز فاستر کین پس از کشته شدن مأمور ، خبرسازان را برای کشف معنای حرف آخر وی فرا میخواند. نماد گل رز در این فیلم، از حیث مرموز بودن جایگاهی معادل لبخند مونالیزای لئوناردو داوینچی دارد. زندگی چیست و چگونه ارزش می‌یابد؟

زمانیکه چارلز فاستر کین، غول ثروتمند روزنامه دار، می‌میرد تنها یک کلمه می‌گوید: «غنچهٔ رز».

تهیه‌کننده فیلم مستند زندگی کین از گزارشگر تامسون می‌خواهد تا دربارهٔ زندگی و شخصیت کین تحقیق کند و به ویژه معنای کلمه آخر پیش از مرگش را کشف کند. تامسون با دوستان و بستگان کین مصاحبه می‌کند و داستان کین در رشته‌ای از گذشته‌نما (فلاش بک) شکل می‌گیرد. ابتدا او به همسر دوم کین سوزان الکساندر مراجعه می‌کند. اما او که از حال مساعدی برخوردار نیست… همشهری کین روایت برگشتن انسان‌ها به دنیای معنوی کودکانه‌شان و پوچی مادیات است.

۱۳. ۱۹۰۰ از برناردو برتولوچی

امیلیا، ایتالیا، «آلفردو» (دنیرو) از خانواده ای بورژوا و زمیندار، و «اولمو» (دوپاردیو) از خانواده ای دهقان، هر دو روز 27 ژانویه ی سال 1901 به دنیا آمده اند. هر چند که این دو به عنوان بهترین دوستان در کنار هم بزرگ می شوند، ولی دوستی شان به یک رابطه عشق و نفرت بدل می شود.

این فیلم که در سرزمین پدری برتولوچی در امیلیا-رومانیا بازی شده، زندگی دو مرد در حین آشفتگی‌های سیاسی که در نیمه اول قرن بیستم دامنگیر ایتالیا شده بود را روایت می‌کند. طبیعت بکر و وحشی و پیچیدگی و پر فراز و نشیب بودن روابط انسانی در فیلم به تصویر کشیده شده است.


۱۴. زندگی زیباست از روبرتو بنینی


جوانی عاشق یک معلم مدرسه میشود. او تمام حس شوخ طبعی و طنز خود را به کار میگیرد تا دل دختر را بدست بیاورد و بلاخره موفق میشود. آنها صاحب پسری میشوند ، او باید با این حس شوخ طبعی پدر بزرگ شود.

این فیلم یکی از برترین آثار کمدی جهان محسوب می‌شود؛ هرچند که فقط نیمه اول فیلم حالت کمدی دارد. در واقع فیلم از آن دسته ایست که به دو قسمت کاملاً متفاوت تقسیم می‌شوند. نیمهٔ اول این فیلم دربارهٔ گوییدو یک یهودی است که تازه به شهر آمده درگیر ماجرای عاشقانه می‌شود. نیمهٔ دوم فیلم به مسئلهٔ یهودی‌ستیزی در زمان جنگ جهانی دوم می‌پردازد.

زندگی زیباست جایزهٔ اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان، اسکار بهترین موسیقی متن و همچنین اسکار بهترین بازیگر مرد (روبرتو بنینی) را در سال ۱۹۹۸ کسب کرد. این فیلم رقیب فیلم بچه های آسمان در قسمت جایزه اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان بود.

داستان فیلم حول محور گوییدو مردی یهودی می‌گردد که در طی جریان عاشقانه ای با زنی مسیحی ازدواج می‌کند. در ابتدای داستان اشاراتی کوچک به یهودی‌ستیزی در دوران جنگ جهانی دوم می‌شود. با این حال، در نیمه دوم فیلم، بینندگان بیش از پیش با نگرانی‌ها و سختی‌های یهودیان آشنا می‌شوند. پس از چندی گوییدو و پسر خردسالش به اردوگاه‌های کار اجباری مخصوص یهودیان (که در دوران جنگ به وجود آمدند) روانه می‌شوند. داستان به شیوه ای احساسی به چگونگی عشق پدر به فرزندش می‌پردازد و تلاش شایستهٔ ستایش گوییدو برای دور نگه داشتن پسرش از ناراحتی‌های روانی و جسمی دوران جنگ.

صحنه خداحافظی نهایی پدر با پسر از به یادماندنی‌ترین صحنه‌های تاریخ سینما است.

۱۵. طبیعت بی‌جان از سهراب شهیدثالث

طبیعت بی‌جان نام فیلمی سینمایی است که سهراب شهید ثالث در سال ۱۳۵۴ ساخت.فیلمی با دیالوگ کم که، داستان زوجی سالخورده را که در منطقه‌ای دورافتاده زندگی می‌کنند، روایت می‌کند.

پیرمرد که سوزنبان است حکم بازنشستگی اش را دریافت می‌کند و باید جایش را به یک جوان بدهد. پیرمرد بیش از سه دهه از عمر خود را به همین شغل گذرانده است. (شخصی که مسئولیت تغییر مسیر ریل قطار را با بالا پایین کردن اهرمی بر عهده دارد) او با همسرش زندگی روتینی را می‌گذارند و سالیان سال است که کوچکترین تغییری در هیچ جزیی از زندگیشان ایجاد نشده است. اما روزی از همین روز‌ها نامه‌ای به دستش می‌رسد که خبر از بازنشستگی او‌ می‌دهد.

پیرمرد که جز خانه‌ای که اداره راه‌ آهن به او می‌دهد و چند خرت و پرت کوچک هیچ چیز ندارد می‌داند که با این حکم دیگر نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد. به همین دلیل به شهر می‌رود تا بداند چرا به قول خودش او را از کار بیکار کرده‌اند. در انتها پس از آن‌که جوابی نمی‌یابد بر‌می‌گردد، وسایلشان را به همراه همسرش بار الاغی می‌کنند و سفری را شروع می‌کنند. سفری که مشخصا به سوی نیستی است. همین چند خط داستان ساده تمام خط داستانی طبیعت بی جان را تشکیل می‌دهد.

فیلم ماهیت گریزناپذیر روند و حوادث زندگی و در عین حال سادگی آن را نشان می‌دهد. چنین جبر و تقدیری برای یک زندگی به غایت ساده و پیش‌پاافتاده، ناتوانی انسان و هیاهویش برای هیچ و پوچ را نشان می‌دهد.

۱۶. مالیخولیا از لارس فون‌تریه

فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالاخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالیخولیا در حال نزدیک شدن به زمین و رقم زدن پایان دنیا است... فیلم داستانی آخرالزمانی دارد و در عین زیبایی، تصویری غم‌انگیز از سرنوشت، زندگی و غایت آن به دست می‌دهد.


شاید این پست‌ها را هم بپسندید:

این ۱۵ کتاب را بخوان و خود را آقا یا خانوم نویسنده صدا بزن!

معرفی ۱۶ کتاب و ۴ سریال و ۲۰ فیلم برای روانشناس شدن شما!