جآن من :)♡

جان من؛سلام!

خواستم بنویسم تا شاید کمی از دلتنگی شعله‌ور کم شود ولی دلتنگی ای که به محض از پیشت رفتن جان میگیرد؛ محال است آرام شود..

اول نامه ام را آغاز کنم با لفظ حقیقی و زیبای زندگی‌مان:

'دوستت دارم قلبم'

به وسعت عمق لبخندهای ذوق زده ی کنارت؛

به روزهای خوبِ زمان دیدنت؛

به بی قراری به قرار رسیدن؛

به وسعت زیبایی بودنت

دوستت دارم جانم!

آنقدر که باید به نام ابراهیم، عزیز ترینِ زندگی ام را قربانی بودنت کنم

یا شاید آنقدر که آرامش خیالم که وابسته ی توست را آرام آرام کنم :)

ولی میدانی؟!

بودنت، آنقدر زیبا آفرید زندگی‌ام را که محال ممکن است مانند قبل شود

عزیز شده ای! آنقدر که نمی‌توانی حدسش را هم بزنی!

اورَییمین سَسی (صدای قلبم)

تا کنون زندگی ام آنقدر که تو هستی زیبا و دلپذیر نشده!

وجودت، به مانند وجود قدرتمند ماه در پرده ی سیاه آسمان شب، می‌درخشد

کاش میشد تو را در وجود خود حل کنم تا شاید بتوانم عمق این دوست داشتن را نشانت دهم :)

حقیقت‌ش؛ نمیدانم از کی آغاز شد

اما لحظه ای فهمیدم که برای ساده ترین سرآزار هایت هم جانم بالا می‌آید؛

برای لبخند هایت جانم به در می‌رود؛

برای تلفظ نام‌ت دلم به ذوق می‌افتد؛

برای عطر بوسه های روی گونه‌ات قلبم به مسابقه می‌ایستد؛

و برای نواختن موهایم توسط سحر انگشتانت جان می‌پیچد بین شیار های زندگی؛

نمیدانم از کی ولی ناگهان شدی تمام جان و روح و قلب این بی‌جان=)


-الهه حمزوی