“lost my muchness, have I?”
لباس جدیدم را دوست نداری؟
لباس سرخ من به رنگ چشمانت نمی آید؟ سرخ ترش کنم؟
کف دستم را با چاقوی تازه ام می درم. قرار بود زخمی نرم باشد. مانند برش یک کره ی نیمه ذوب شده. اما سوزش و فوران خون باعث می شوند پیدا کردن شباهت آن دو بسیار مشکل شود.
دستم را باز می کنم. میگذارم خون بدن برهنه ام را بپوشاند. لباسی سرخ، به سرخی خون. میتوانی بگویی کدام رنگ قرمزی بیش از خون خودم به من می آید؟ کدام رنگ قرمزی این درخشش را دارد؟ کدام رنگ سرخی اینقدر با بدن من خو گرفته است؟ بهترین لباس سرخی که ممکن است را دارم.
می گذارم خون از آرنجم چکه کند. زخم هایی که روی شانه هایم، شکمم و پیشانی ام است، بدنم را با زیبایی خود مزین کرده اند.
چرا دردناک ترین لباس را انتخاب کرده ام؟ وقتی هزاران لباس دیگر در کمدم آویخته است؟
چون تو این یکی را دوست داری. هیچ کدام از آن ها را به خاطر نمی آوری. می دانی که کمدم پر از لباس است، ولی حتی تصویر یکی از آن جلوی چشمت نیست. تو یادت نمی آید من کدام لباس ها را برای تو پوشیده ام. برای اینکه با لبخندی به پهنای صورتت نگاهم کنی و بگویی زیبا شده ای. اما اکنون داری نگاهم می کنی. چشمانت روی من است. بیش از هر زمان دیگری به من خیره شده ای. حتی زمانی که به من گفتی بیش از هر چیز دیگری در دنیا عاشقم هستی اینگونه نگاهم نمی کردی. یه چشمت به تلفنت بود و یه چشمت به ساعت.
نمی دانستی چقدر دل شکسته ام؟ اگر می دانستی به هیچ وجه این طور نمی شد؟
اکنون می دانی مگر نه؟ اکنون می دانی دل من تکه تکه شده است. چه می کنی؟ برایم لباس های سرخ بیشتری می گیری؟ رنگ مورد علاقه ام؟ مگر می دانی رنگ مورد علاقه ام چیست؟ نه سبز نیست. زرد است. رنگ گل های آفتاب گردان. رنگ شکوفه های گل تمساح طلای زرد. رنگ لیمو. تو همواره رایحه ای از لیمو همراه خود داری. احتمالا به خاطر کرم جدیدت است. همانی که هر از گاهی استفاده می کنی. بوی تندی ندارد. اما اگر عمیق بو بکشی آن را حس می کنی. بویی خجالتی است که خودش را به زور نشان می دهد.
من بوی تو را می دانم. تو چطور؟ من اگر غرق در خون نباشم چه بویی می دهم؟ نمی دانی؟ من این عطر را برای تو گرفتم. گفته بودی از بوی صندل و رز و وانیل خوشت می آید. گفته بودی از بوی مشک خوشت می آید. سر تا پای من هر بار دیدار تو با این عطر پر شده بود. می دانی چه بویی بود؟ می دانی کدام بو مال من بود و کدام بو مال آن یکی عشق زندگی ات؟
آه. سوال پرسیدن بس است.
خون زیادی از دست داده ام. سرم گیج می رود و دیدم تار است. بگذار دراز بکشم. بگذار تورهای لباس جدیدم در اطراف پخش شوند. از این جنس خوشت می آید؟ این لباسم را دوست داری؟ امیدوارم این یکی را یادت نرود. این یکی را به خاطرت بسپار باشد؟ فقط برای تو پوشیدمش، فقط برای تو.
ختم جلسه🏳️
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلتنگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلب منجمد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
«زمستانی دیگر»