وارنینگ!! در عمق تاریک قلبم یک بستنی درحال آب شدن است!
ژنهای پیچیده
«مادرِ عاصی
یک پدر از جنس نازیهای خوش سیما،
نامبارک می شود پیوند»
پیرزن در گوش طفلک
با لبانِ پُر ورَم آواز سر داد.
آن سرودِ سرد
مانْد در پیچ و خم گوشش؛
روان رنجوری که پرواز مداوم را
با هوسهای به گِل آلوده میخواهد،
یارش اما معتقد، خوشنام؛
حاصلش طفلی روان رنجور خواهد بود
که مُهرِ سُربی غربت،
بر سرِ پیشانی اش خورده
و هر پروانه را صدبار
فراری داده، خواهد داد
از میان زمهریر خالی روحش.
میوهای نارس
چهرهاش سرد است و بی حالت
کسی خط نگاهش را نمیخواند.
به تایید دو صاحب خانه
ناچارا طمع دارد؛
میداند دلش، روحش
ولی عقلش نمیخواهد
بپیچد در غلافِ اعتمادِ زخمیِ خانه.
زیر سقفِ خوبِ همسایه
زخمهٔ تار است؛
این طرف در زیر سقف ما
زنگ وهم آلود یک مار و
شُبهه آن مار است؛
میخزد آرام
در درون حفرههای خالی بیچارهٔ جانت.
من خدا نیستم
زشتی جهان من را به وجد آورده
روحم را نوازش میکند حتی.
پس همان تصویر بیرحم خیانت را
بر بومِ بیشرمی بیفشانید.
بگویید از فرار،
با کودکی در دست؛
بی مقصد
و کودک، لحم قربانی.
زنی ناچار گره خورده
لا به لای آن همه ژنهای پیچیده.
راه روشن نیست،
وقت و بیوقت
منزجر
از هرکه قربانیست و هرکس نیست.
بیست و اندی سال قبل،
نطفهای که اتفاقیست.
عاقلانه است!
همیشه هیچ چیز باب میلم نیست،
اشکهایم دست من نیست.
فریادهایم یا
صدای خشدار از خشمم
حتی خنده به راننده غمگین در راهم
خواستهٔ من نیست.
مانند توام یا تو؟
کاش شبیه هیچکدامتان باشم
کاش از اول کسی دیگر
مرا خالی کند
از خود
کسی دیگر بزاید.
دوست دارم هردویتان را
اما کاش
خانواده معنی روشنتری میداشت؛
یا کسی با دستهای بیگناهش
بر قصهٔ بی انتهای تلخی ما هم
نقطهای میکاشت.
اما کاش…
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهشت برین(✿◠‿◠)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکوهِ بیهدف
مطلبی دیگر از این انتشارات
تورو تا ته خاطراتم کشيدم...