هدیهای که پروکسیما به من داد
هشدار! ممکن است با خواندن این مقاله راهی برای موفقیت پیدا کنید.
حتماً از خودتون میپرسید که چرا "هشدار"؟ اینکه راهی برای موفقیت پیدا کنیم، مژدهست نه هشدار!
خیلی با شما موافق نیستم! درسته موفقیت مقصدی جذاب و دوستداشتنیِ، اما نمیشه قول داد مسیر موفقیت هم به همون اندازه جذاب و دلنشین باشه.
یک دوستی میگفت: «برای اینکه چیزی بهدست بیاری، باید چیزی از دست بدی».
میشه برای این موضوع هزاران مثال زد. امّا چیزی که برای من مهمِ، اینه که شما برای بدست آوردن موفقیت حاضرین چه چیزهایی را از دست بدین؟
میخوام تو این مقاله در مورد مقصدی جذاب صحبت کنم. مقصدی که بودن تو مسیرش هم موفقیت به حساب میاد؛ حتی اگه به انتها نرسید! پس اگه شما از موفقیت میترسید به شما پیشنهاد نمیکنم این مقاله رابخونید!
جایی به نام سیاره پروکسیما
زندگی من با همون تلاطم همیشگی در حال گذر بود. چالشهای روزانه، کارهام، برنامههام و هزارویک داستان ریز و درشت. به قول گفتنی، وقتی برای سرخاروندن نبود. طوری که اهمیت زمان به معنای واقعی کلمه درک میشد.
تو همین گیرودار، یک موقعیت ارزشمند و صدالبته جذاب برای من خودنمایی کرد. دوره کارآموزش تولید محتوا پروکسیما!
موقعیتی که میتونست برای من خیلی ارزشمند باشه، اگه بتونم ازش سر بلند خارج بشم! اما قبل از هرچیز به این موضوع فکر کردم که من وقت انجام کار دیگهای ندارم!
طبق معمول وقتهایی که به این نقطه میرسم، یک سوال از خودم پرسیدم: برای اینکه این موقعیت را بدست بیاری حاضری چه چیزی از دست بدی؟
کار که به اینجا میرسه، تصویری تو ذهنم شکل میگیره شبیه به کارتونها. حتماً شما هم دیدین کارتونهایی که یک فرشته روی شانه راست و یک شیطان روی شانه چپ ظاهر میشن و شروع میکنن به بحث و جدل! شیطون شروع میکنه به بهانه تراشی و منع کردن، فرشته هم با الهامات و روحیه دادن، سعی میکنه تشویق کنه تا کار درست را انجام بدیم.
طبق معمول شیطان شروع کرد: ببین فرزاد، تو که همینجوریش هم وقت نداری! کار از سروکولت داره میباره! همین کارهایی که داری رو درست انجام بدی هنر کردی، نمیخواد بری یک کار جدید برداری که از همین کارها هم عقب بیوفتی.
نوبت فرشته شد: ببین فرزندم، آری؛ درست است که تو بسیار گرفتاری و وقتی برای خاراندن سر خود هم نداری؛ ولی میتوانی از خواب خود بکاهی و به زمان کار خود بیفزایی.
شیطان: چی!؟ خواب!؟ همینجوریش کم خوابی داره! بابا بیخیال! مریض میشی، راهی بیمارستان میشی، اونجا هم که همه کرونا دارن! کرونا میگیری میمیری! واقعا ارزشش رو داره بخاطر یه دوره بمیری!؟
من: ها!؟ :|
دوباره فرشته: آیا تابهحال دیدهای که شخصی بهخاطر کمخوابی راهی بیمارستان شود؟ در ضمن در ایام آخر هفته وقت مناسبی برای استراحت و رفع خستگی خواهی داشت.
شیطان: گرفتی ما رو!؟ نمیخوای بفهمی یا داری ادا در میاری!؟ این بدبخت جمعه هم کار میکنه!
این گفتوگو بین شیطان و فرشته ادامه داشت تا اینکه همه به این نتیجه رسیدیم حق با شیطانِ و واقعاً نمیشه وارد این دوره شد! همین که خواستم تصمیم بگیرم فرشته از شانه راست پرید روی شانه چپ و در حرکتی ناباورانه، عصایش را به فرقسر شیطان کوبید و شیطان از شانه چپ پایین افتاد و فرشته به من گفت: برو جلو هرچی شد با من!
من: همین!؟ برم جلو با تو!؟
فرشته: ببین تهش اینه میری میبینی از پسش بر نمیای، برمیگردی دیگه! چیزی از دست نمیدی که!
من برای آخرین کلام: باشه قبول! فقط یک سوال: تو چرا لحنت عوض شد؟ نمیگی من موقع نگارش مقاله به مشکل میخورم؟
فرشته: من جلو شیطان اونطور حرف میزنم، جایگاه خودش رو بدونه و سر شوخی رو باز نکنه! از همینجا هم از همه خوانندگان گرامی به خاطر این تغییر لحن پوزش میطلبم!
خلاصه که تصمیمم قطعی شد! با خودم عهد کردم، اگر تو آزمونهای ورودی قبول شدم، هرچقدر زمان و انرژی لازم باشه برای این کارآموزش خرج کنم!
به قول اون دوستم، حاضر شدم برای بدست آوردن این کارآموزش، بخشی از خواب، استراحت و حداقل تفریحاتم را از دست بدهم.
روزهای اول کارآموزش پروکسیما
این روزها واقعا روزهایی پرچالش برای من بود که در دو مقاله در مورد این چالشها صحبت کردم.
مقاله اول: سیاره پروکسیما
مقاله دوم: 5 نکته آموختنی در 5 روز اول پروکسیما یا فراتر از آن؟
چیزی که اون روزها برای من اهمیت داشت، این بود که بتونم از پس خودم بر بیام تا بهخاطر کمکاریها و ضعیف بودن من، تیم دچار چالش نشه و سطح کیفی تیم پایین نیاد! اما امروز نمیخوام در مورد این چالشها صحبت کنم، چون تو مقالههای قبلی به اندازه کافی در مورد این چالشها حرف زدم.
اینبار از دست آوردها با شما صحبت میکنم. چیزهایی که اگر تو سیاره پروکسیما تجربه نمیکردم، شاید جای دیگهای هم تجربه نمیکردم!
دوستی واقعی؛ بچههایی که با تمام کموکاستیهایی که داشتم من را قبول کردن! به سوالهای من جواب دادن! کمکم کردن بهتر یاد بگیرم و کاری کردند که در کمال ناباوری بتونم دوره دوم آموزش رو هم با موفقیت پشتسر بذارم! در حالی دوره دوم رو پشت سر گذاشتم که انتظار نداشتم حتی روز دوم آموزش رو ببینم!
طعم دلسوزی خالصانه؛ درسته اکثر ما این حس را قبلاً از سمت خانواده و دوستان صمیمی تجربه کردیم. امّا حس دلسوزی خالصه از سمت یک استاد، مربی و منتور رو هرکسی تجربه نمیکنه! اینکه یک شخص درعین سختگیری، از صمیم قلب موفقیت تکتک بچهها رو بخواد و براش مهم باشه چه آیندهای در انتظار بچههاست.
آموزش باکیفیت؛ موراد قبلی را کنار آموزشهای بهروز و کاربردی قرار دهید. آموزشهایی که کمتر جایی با این کیفیت میتوان پیدا کرد! (حداقل من که ندیدم) چیزی که این آموزشها رو بیشازپیش ارزشمند میکرد، تکالیف و تمرینهایی بود که هر روز باید انجام میدادیم. چراکه باید در این تمرینها چکیدهای از چیزهایی که یاد گرفتیم را پیاده میکردیم.
خلاصه مطلب اینکه، تو دوره و زمانی که از همون اول، بیشتر معلمها و اساتید برای رفع تکلیف به ما آموزش میدادن، همکلاسیهامون از ترس اینکه نمره ما از اونها بیشتر نشه، بهمون چیزی یاد نمیدادن و درآخر، دورهای که ملاک بهتر بودن نمره بود، نه کیفیت یادگیری! جایی پیدا شد که تمام قوانین را نقض کرد و فراتر از شعار، عمل کرد.
کلمات خیلی قدرتمند هستند. اما هرچقدر تلاش کنم، نمیتونم حس خوبی که از حضورم تو این دوره را دارم به شما منتقل کنم. فقط امیدوارم شما هم بتونید یک روز این حس را تجربه کنید و از بودن تو این جمعها لذت ببرید.
اگه تجربه حضور تو این جمعها را داشتید، برای من بنویسید که کجا بوده؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سه نکته مهم برای سئو و تولید محتوا
مطلبی دیگر از این انتشارات
لینکسازی، به سادگی آبخوردن
مطلبی دیگر از این انتشارات
جاده موفقیت در وبسیما