در نقد «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان»

قبلا گفتم دو دسته استدلال در دفاع از این گزاره «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» وجود داره: اولی به به متن قرآن ارجاع میده و دومی بقای خانواده رو وابسته به این می‌کنه که زن‌ها از حجاب حداکثری استفاده کنند.

استدلال اول نقائصی داره که در ادامه مطرح میکنم. اما استدلال دوم از اون جنس دفاعیاته که به جای دفاع، بدتر تخریب می‌کنه. بعدا به این هم میرسم.

استدلال اول:

این استدلال خیلی مشخص و ساده است. طرفی که مدافعِ «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» است، صرفاً میگه برو قرآن بخون، قرآن این گزاره رو تأیید می‌کنه.

حقیقت اینه که شبهات زیادی در مورد نحوه تفسیر این آیات وجود داره. هستند کسانی که حجاب حداکثری رو قبول ندارند، برای مثال، ترکاشوند. البته من در حدی نیستم بخوام در مورد این موضوع نظر بدم. چون برای نظردادن در مورد این مسأله باید با زبان عربی و تاریخ آشنا باشی.

اما فارغ از این، باز هم این استدلال ناقصه. چرا؟

وقتی میگیم یه چیز معقوله، یعنی اینکه اون چیز ضرورت و کلیت داره. پس، اگه یه حکم یا فرمان معقول باشه، اون حکم در همه زمان‌ها و مکان‌ها واجب‌الاجراست.

من موافقم که دین امری است معقول. ذات دین، اصول و بنیادهاش معقوله، اما هر چیزی که در دین گفته شده، از ضرورت و کلیت برخوردار نیست. این به چه معنی است؟

به بند 101 اصول فلسفه حق ارجاع میدم:

«اگر از این ماهیتِ عرصهِ تناهی غفلت کنیم و علاوه بر آن، بالکلّ در [منظرِ] تساوی انتزاعی و معیّن متوقّف بمانیم، هنگام تعیین مجازات با وضعیتِ پیچیده‌ای روبرو می‌شویم که نمی‌توان بر آن فائق آمد (علی‌الخصوص اگر روان‌شناسی دست به دامنِ عظمتِ محرّک‌های محسوس شود و به تبعِ آن، یا قدرتِ عظیم‌ترِ ارادهِ [معطوف به] شرِّ اخلاقی را مطرح کند و یا این‌ مسأله را که اراده، به‎‌طور کلّی، [در مقایسه با محرّک‌های محسوس] از قدرت و آزادی کم‌تری برخوردار است). علاوه بر آن، به سادگی می‌توان وجهِ قصاصِ مجازات را به‌مثابه چیزی عبث و بی‌معنی به تصویر کشید (سرقت در برابر سرقت، سرقت به عنف در برابر سرقت به عنف، چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، که بر طبق آن، آدمی می‌تواند خلاف‌کاران را به صورتِ افرادی تک‌چشم و یا بی‌دندان تصوّر کند)؛ اما مفهوم هیچ ارتباطی با این بی‌معنایی ندارد، بلکه مقصّر، تنها، آن تساویِ آشکار و معیّنِ مَطرَح‌شده است. قدر [و ارزش] به‌منزلهِ تساوی باطنیِ اموری که در ظهورشان، کاملاً و آشکارا متفاوت از یک‌دیگراند، مقوله‌ای است که از پیش و در ارتباط با مقولهِ «عهد» (به بند [77] بنگرید) و در ارتباط با دادخواستِ مدنی علیهِ افساد [/جرم] (به بند 98 بنگرید) به میان آمد و بدین طریق، قوّهِ خیال از خصلتِ بی‌واسطهِ امر به خصلتِ عمومی آن برده می‌شود. در موردِ افساد [/جرم] که تعیّنِ اصلیِ آن، وجهِ نامتناهیِ فعل است، آن وجه که صرفاً آشکار و برون‌افتاده است هر چه بیشتر محو می‌شود و تساوی صرفاً به‌منزلهِ قاعدهِ اصلی برای تعیینِ امرِ ذاتی (یعنی، آن‌چه که مفسد [/مجرم] مستحقِّ آن است) باقی می‌ماند، نه قاعده‌ای برای تعیین قالبِ خارجی و معیّنی که این سزای عمل باید به خود بگیرد. تنها به لحاظِ این قالبِ خارجی است که سرقت و سرقت به عنف [از یک سو] و جریمهِ مالی و حبس [از سوی دیگر] با یک‌دیگر بالکلّ نامساوی هستند، در حالی‌که به لحاظِ قدر و ارزش‌شان، یعنی، خصوصیتِ عمومیِ نقض و تجاوز، با یک‌دیگر قابل قیاس‌اند. پس از این، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، بر عهدهِ فهم انتزاعی است تا در جهتِ نزدیک‌ساختنِ تساویِ قدر و اندازهِ آن‌ها [یعنی، افساد و جزای آن] بکوشد. اگر شبکهِ درهم‌تنیده‌ِ میانِ افساد [/جرم] و ابطالِ آن (شبکه‌ای که به‌نحو فی‌نفسه وجود دارد) و اندیشهِ «قدر» و قیاس‌پذیریِ آن دو [یعنی، افساد و جزاء] مطابق با قدر [و ارزش] درک نشوند، ممکن است فرد به جایی برسد (به کتاب کلاین، اصول حقوق جزائی، بند 9 بنگرید) که یک مجازاتِ درخور و مناسب را به‌منزله ملازمتِ [/ترکیبِ] صرفاً خودسرانهِ یک شرّ با یک عملِ غیرمجاز در نظر بگیرد.»

هگل در این قسمت در مورد عقلانیت مجازات و قصاص صحبت می‌کنه. وقتی میگیم مجازاتِ مجرم یا مفسد امری است معقول، نفسِ مجازات مد نظره. مجرم باید به همان اندازه‌ای که حقّ رو نقض کرده، حقوقش نقض بشه. چیزی که معقوله، فقط و فقط اینه. مجازات یا قصاص یه اصل عقلانیه. این‌که این نقض به چه شکل صورت بگیره، یعنی قالب خارجی مجازات چی باشه، این دیگه مربوط به عقل نیست، یعنی اصلی نیست که ریشه در عقل و مفهوم داشته باشه. این قالب با توجه به شرایط زمان تعیین میشه. برای مثال، دزدی نقضِ حقّه و در نتیجه، دزد باید قصاص بشه. اما اینکه این قصاص چه شکلی داشته باشه، قطع انگشت باشه یا زندان یا جریمهِ مالی یا پابند الکترونیک یا هر چیز دیگه‌ای وابسته است به شرایط زمان.

اسلام دین معقولیه، اما به دلیل رویکردی که در قبال جرم داره، نه به دلیل اشکال مجازاتی که تعیین کرده.

منطق، طبق گفته ارسطو، علمیه که به کشف قواعد درست تفکر می‌پردازه. وقتی از عقلانیت دین صحبت میشه، این منطقِ صحیحِ تفکر در مورد این عقلانیته.

حالا برگردیم به موضوع حجاب. در متن قبلی در مورد عفاف توضیحاتی دادم [از این به بعد به جای «عفاف» از عبارت «عفت» استفاده می‌کنم].

قبل از اینکه به موضوع حجاب حداکثری برسیم، لازمه در مورد رابطه بین عفت و حجاب توضیحاتی بدم.

ویکی‌شیعه در مورد عفت این‌طور توضیح داده:

عفت از فضائل اخلاقی به معنای پاکدامنی و خویشتن‌داری، به ایجاد حالتی در نفس اشاره دارد که انسان به وسیله آن از غلبه شهوات و از انجام محرمات به ویژه شهوات حرام دوری می‌کند. واژه عفت بر حالت خویشتن‌داری زن در برابر نامحرم و حفظ آبرو و پاکدامنی نیز به‌کار رفته است. عفت در معنایی عام بر دوری کردن از هر چیزی که حلال نیست (الْکفُّ عَمّا لایحِلُّ) اطلاق شده است.
عفت در کنار حکمت، عدالت، شجاعت از فضایل برتر اخلاقی به شمار می‌رود و نزد علمای اخلاق، ملکه‌ای نفسانی است که قوه شهویه انسان را مطیع عقل قرار داده است. فضیلت عفت حد واسط بین شره به معنای فرو رفتن در شهوات و خمودگی به معنای دوری گزیدن از لذت‌های مشروع دنیوی مورد احتیاج بدن است.

عفت یعنی این‌که شهوات و امیال جزئی تحت کنترل عقل (امر کلی و عمومی) در بیان (و این چیزیه که فلسفه حداقل از زمان سقراط به بعد خواستارش بوده).

اما عفت حالتی از نفسه، یعنی یه حالت درونی و باطنیه؛ یعنی، امر ذاتیه یا مفهوم، چیزی که فی‌نفسه است. دوباره از منطق هگل استفاده می‌کنم: مفهوم یا ذات باید در بیرون از خودش، ظهور داشته باشه. مفهوم اگه در خود یا فی‌نفسه باقی بمونه، بالقوه است و در نتیجه ناقص. فعلیتِ مفهوم مستلزم ظهورش در خارج از خودشه. حالا «حجاب» رو میشه این‌طور تعریف کرد: موجودیت یا واقعیت یا ظهور یا فعلیتِ مفهومِ «عفت».

اما همان‌طور که مفهوم بدون ظهور ناقصه، ظهور بدون مفهوم هم ناقصه. یعنی حجاب بدون عفت میشه تظاهر یا ریاکاری (در این متن اشاره کردم که اگه حرف علینژاد شنونده داره، به این دلیله که رویکردِ مسئولان کشور ما به مسأله عفت و حجاب باطله. چیزی که باطله دقیقا اینه که مسئولان مفهوم رو ول کردند، چسبیدند به ظهور خارجی).

پس، هم عفت و هم (حدی از) حجاب هر دو معقول‌اند، یعنی ریشه در عقل دارند. این عقلانیت این دو پدیده است. اما اینکه حد حجاب چه اندازه باشه، یعنی تعیینِ حدِ حجاب، خارج از حیطهِ عقله. تعیین این حد وابسته است به شرایط زمان و مکان. یعنی، حدِ حجاب از هیچ ضرورت و کلیتی برخوردار نیست. یکی از چیزهایی که این حد رو تعیین می‌کنه، عرفِ زمانه؛ و عرف، چیزی است قابل تغییر.

یه حد از حجاب در همه زمان‌ها و مکان‌ها باید رعایت بشه، اما اینکه این حد چه اندازه است، نمیشه از پیش تعیین کرد.

نتیجه: فرض کنیم تفسیرِ این جماعتِ طرفدارِ «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» از آیات قرآن درست باشه. من حتی قبول می‌کنم که «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» در شرایط زمان پیامبر، معقول بوده. اما از این نمیشه نتیجه گرفت که امروز زنان باید حجاب حداکثری رو رعایت کنند.

مساله اینه که عرف امروز دیگه حجاب حداکثری رو مظهر و تجسمِ عفت در نظر نمی‌گیره. من در متن اول از عکس میرزاخانی استفاده کردم. به نظرم میرزاخانی یه آزمونه که هر کسی با وجدان خودش باید جواب بده. سوال اینه: مریم میرزاخانی بدون روسری و چادر و مانتو، یعنی بدون رعایت حجاب حداکثری، عفیف به حساب میاد یا نه؟ هر کس که به این سوال جواب مثبت بده (و مطمئنم که حتی خیلی از طرف‌دارهای «حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» هم به این سوال جواب مثبت میدن) یعنی قبول کرده که امروز روسری و چادر نمادِ عفت نیست.

خارج از موضوع یه نکته رو مطرح کنم: در این متن در مورد این صحبت کردم که روش درست برای اینکه فردی عفیف تربیت کنیم چیه. نوشتم که فرد باید حقیقت و عقلانیت عفت رو درک کنه. و گفتم که این درک، دو عنصر داره. به نظرم باید یه عنصر سوم هم اضافه کنیم: اینکه نیازها و امیال جنسی فرد به نحو صحیح، یعنی تحت هدایت و نظارت عقل، ارضاء و برطرف بشه. مسئولان کشور ما حتی در مورد این موضوع هم اشتباه می‌کنند. اگه بخواهیم عقل فرد بر امیال و غرایزشون نظارت داشته باش، فرد باید قبل از هر چیز اون امیال و غرایز رو بشناسه. شناخت چیزی مثل میل جنسی تنها از طریق تجربه اون میل ممکن میشه. پس، اگه نوجوانی رو که تازه به بلوغ رسیده، از یه سری تجارب منعش کنیم، مثل اینکه نذاریم با جنس مخالف ارتباط داشته باشه، اشتباه کردیم. در مورد این موضوع بیشتر خواهم نوشت.

حالا برسیم به استدلال دوم:

میخوام نظری خلافِ مشهور اتخاذ کنم: نه فقط حجاب حداکثری که کلا حجاب هیچ ارتباطی با بقا و دوام خانواده نداره.

عنصر جوهری در بقای خانواده، یعنی چیزی که جوهر و اساس حیات خانواده رو تشکیل میده، نه حجاب طرفین که فقط و فقط تعهّدِ دو طرف به حفظ و تداوم رابطه است. چیزی که اصله این تعهّده و تعهّد هم خودش چیزیه از جنس عزم و اراده. طرفین رابطه باید اراده داشته باشند تا رابطه رو ادامه بدن. طرفین اگه اراده‌ای برای ادامه رابطه نداشته باشند، رابطه تمام میشه؛ در این مسأله، اینکه طرفین کاملا برهنه بگردند یا کاملا پوشیده، هیچ اهمیتی نداره.

پس، اگه هدف حفظ و بقای نهاد خانواده است، راهکار این نیست که از طریق قهر و زور، جسم و بدنِ یه طرف رابطه رو پنهان کنی. اگه عنصرِ تعهّد غایب باشه، هر چقدر هم که حکومت زور به کار ببره تا حجاب حداکثری رو تحمیل کنه، باز هم نهاد خانواده فرو خواهد پاشید.

حکومت اگه خیلی به فکر خانواده است، بهتره کاری کنه افراد وقتی وارد رابطه میشن، متعهدانه وارد بشن.
پ.ن.1: مسئولان کشور ما، متأسفانه، از این هم غفلت کردند. یا بهتره بگم با اتخاذ خطوط مشی غلط، از جمله جداکردن دختر و پسر در زمان بلوغ، کاری کردند که دو جنس کوچکترین شناختی از هم نداشته باشند و یا با شناخت کاذب وارد رابطه بشن. لازمه یه مطلب جداگانه در مورد این موضوع هم نوشته بشه. لازمه که نظام آموزشی تسهیل‌کننده رابطه بین دو جنس باشه. بعدا در مورد این می‌نویسم.
پ.ن. 2: یه نکته خارج از موضوع هست که به نظرم بهتره مطرح بشه. وقتی قصد بررسی یه پدیده رو بداریم، این بررسی باید با منطق صحیح صورت بگیره. چون منطق قواعد تفکره و اگه به نحو غلط فکر کنیم، هنگام بررسی یک پدیده، شناختی که حاصل می‌کنیم، نقص داره. نتیجه: شاید لازم باشه روحانیت از منطق قدیم و ارسطویی دست برداره. چیزی که امروز نیازه، منطقِ هگله. نه فقط در زمینه حجاب که حتی در موضوع تعیین مجازات هم بهتره که منطق صحیح اتخاذ بشه؛ احکامی مثل قطعِ انگشت یا سنگسار شاید یه زمان ضرورت داشتند، اما امروز دیگه عرفا پذیرفته نیستند.