چه باید کرد؟ بخش دوم، ضمیر ناخودآگاه
تاریخ بخش مدرن تناقض عجیبی را در دل خود حمل می کند. تناقضی بین آن چه که باید باشد و نیست و آن چه که نباید باشد و هست. مثالی بزنیم.
قبل از استعمار هند توسط بریتانیا و حکومت راج بریتانیا، حدود سال 1600، سهم انگلستان از تولید ناخالص جهان یک و هشت دهم درصد و همین آمار در هند بیست و دو و نیم درصد بود. در فاصله این استعمار، هند به یکی از فقیرترین کشورهای جهان بدل شد. فقری سیاه که هنوز در جای جای هند زبانه می کشد. پس خیلی طبیعی است که مردم هند از انگلیسیان بیزار باشند، در پی آن باشند که آن چه که از آنان غارت شده را بازگردانند. اما عملاً چنین چیزی را نمی بینیم. در عوض بسیاری از هندیان، اگر نگوییم همه آنان، به آموختن زبان انگلیسی مفتخرند و شهروندی بریتانیا یک آرزو، یک مایه تلاش و یک هدف و حتی زمینه فخرفروشی است.
در ایران و زمان جنگ جهانی اول، در ایرانی که ده میلیون نفر جمعیت داشته، بیشتر از 3 میلیون نفر به علت قطحی مصنوعی، که به دلیل غارت انگلیسی ها و روس ها بود، مردند. یک میلیون نفر دیگر هم از عوارض قطحی تلف شدند، عوارضی مثل وبا، آنفلوآنزا و دیگر بیماری های واگیردار. در ضمن نباید تبلیغات انگلیسی ها را هم فراموش کرد، آنها ادعا می کردند که احتکار خود ایرانیان، خصوصاً گروه هایی که در مقابل اشغال ایران حین جنگ جهانی اول مقاومت می کردند مایه قحطی است. پس باید حداقل روشنفکران، کتاب خوانان، تاریخ دانان و ... از انگلیسی ها، روسها و کلاً استعمارگران بیزار باشند، به دنبال آن باشند که آن چه که از آنان غارت شده را بازگردانند. اما عملاً چنین چیزی نمی بینیم. حتی مکررا ًدر کوی و برزن شاهد آن هستیم که برخی از غارت آثار باستانی کشور تشکر می کنند که در موزه های دیگران به نمایش گذاشته شده و پول فراوانی نصیب آن مملکت کرده است. استدلال ها هم روشن اند: خوب است که از این آثار آن جا نگهداری می شود. اگر به ما بود که الان همه آن ها را نابود کرده بودیم. در واقع نه ما میدانیم که چقدر از این آثار حین اکتشاف و حین انتقال نابود شده، نه میدانیم چطور از آنها نگهداری می شود. تنها چیزی که میدانیم تبلیغات و اطلاعاتی است که خود غارتگران داده اند. البته بعضی اوقات اطلاعات ناخواسته ای هم درز می کند، یک سرچ ساده در مورد زن و شوهر فرانسوی ای به نام دیولافوا برای ما توضیح می دهد که حداقل بخشی از ارزشمندترین آثار باستانی ما چطور به دست این دو نفر نابود شده است.
این کوتاه سخن جایی برای جواب دادن نیست، بلکه برای طرح سوال و چالش های ذهنی است. این که بدانیم برخی کارهایمان چقدرعجیب و خلاف منطق و نادانی هایمان چقدر وسیع و توهم داناییمان چقدر زیاد است.
نکته جالب بعدی که اکثر جوامع عقب نگهداشته شده با آن مواجهند مشکلات وارداتی است. نه این که مشکلی به علت واردات به وجود آمده باشد، بلکه خود مشکل وارداتی است. از آن جهت که ما در دهکده جهانی زندگی می کنیم و از آن جهت که پهنه صنعت مدیا و اطلاعات به وسعت کره زمین است و باز هم از آن جهت که کشورهایی که پیشرفته خوانده می شوند انتهای فرهنگ بشری اند، لذا داشتن مشکلات آنها هم بخشی از پیشرفت است و البته پذیرفتن و به کار بستن راه حل هایی که برای آن ارائه می دهند. واقعاً این سخنان از سر کینه جویی نیست و حقیقتی است غیر قابل انکار. مثال بارز آن حقوق بشر، مشکل زنان و راه حلی به نام فمینیسم و مسائلی از این دست است.
بسیاری از ما، حتی بسیاری از کسانی که در حوزه فرهنگ فعالیت دارند و بسیاری از کنشگران اجتماعی و سیاسی به طور پیش فرض بر این باور هستیم که در کشورهای عقب نگهداشته شده حقوق بشر معنی ندارد، زنان جنس دست دوم هستند و جامعه مردسالار به زنان ظلم می کند. و این پیش فرض ها نه در وادی معنی که در وادی ریخت و شکل است. یعنی ما به طور پیش فرض فکر میکنیم همان مدل و همان شکل ظلمی که در گذشته کشورهای پیشرفته خوانده شده به زنان شده، به همان شکل در کشورهای عقب نگهداشته شده وجود دارد. و به همان دلیل باید برای آزادی زنان از این ظلم به دنبال راهکارهایی گشت که در جهان مدرن پیشنهاد می شود. و متاسفانه مثل همان خرید کفش در بازار وقتی شماره پایتان را نمی شناسید نه پای پوش مناسب می دهد، نه مشکلی را حل می کند و از بدتر، مشکلات موجود را به دست فراموشی می سپارد و خود مشکل جدیدی را ایجاد می کند. مثال بزنیم.
در جوامع مسیحی، که زیر ساخت فرهنگ توراتی دارد، زن از دنده چپ مرد خلق شده و بالذاته دچار نقص ذاتی است. به همان سیاق، بشر به دلیل گناه پدر اولیه اش، گناهکار زاده شده و تولد هر انسان، معادل تولد گناهکاری جدید است، گناهکاری که خدای پدر برای آمرزش گناه او پسر دلبندش را قربانی کرد. بر اساس همین بن مایه فکری است که صومعه های راهبان، کلیساها، سلسله مراتب کلیسایی و ... ساخته می شوند و زنان هیچ جایی در این ساختار ندارند. مثلا چنین ساختاری از ریشه و بن در فرهنگ ایرانی نیست. ظلم به زنان، مثل ظلم به کودکان، مثل ظلم به زیردستان، مثل ظلم به بردگان و اسرا، مثل همه ظلم های دیگر، ظلم ظالمان به ناتوانان است نه به دلیل اشکال ساختاری در مظلوم. و این ناتوانان اشکال ساختاری ندارند، بلکه از نظر مادی، مثل جسم یا موقعیت اجتماعی یا شکست در جنگ، ناتوان در جایگاه اند. مثلاً یک زن ممکنست نتواند با یک مرد در یک جنگ تن به تن پیروز شود، یا یک اسیر یک شکست خورده است، یا یک کودک، تا زمانی که یک کودک است، ناتوان است. و جایگاه ها هم وضعیت ذاتی ندارند، هم قابل تغییر اند و هم قابل تعمیم به همگان نیستند. یعنی گردآفرید یک زن است اما از پس پهلوانان مرد بر می آید، کودک رها شده در جنگل به دلیل ظلم پدر در نهایت بزرگ می شود و توانمند می گردد و انتقام میگیرد، قوم شکست خورده تحت ظلم ضحاک هم روزی قیام می کنند و حق خود را استیفا می کنند. حالا نگاه کنیم و ببینیم با صورت مساله هایی این همه متفاوت، راه حل هایی یکسان چه بلایی بر سر جوامع عقب نگهداشته شده می آورد و رسماً آن ها را از خود تهی می کند. چه برسد به این که مشکلات وارداتی هم باشند، یعنی آن مشکل از ریشه و بن ربطی به آن جامعه ندارد. البته سعی بلیغ می شود که به طوری، به نوعی و با مثال هایی این مشکلات آشنا پنداری شود.
از این دست صورت مساله های اشتباه آنقدر زیاد است که گاه ارزشمندی نفس دسترسی به اطلاعات را زیر سوال می برد. یک مثال بسیار رایج آن شوخی هایی است که در مورد جهنم کافران و بهشت مومنان می شود. در جهنم کافران همه مشغول کامرانی هستند و بهشت مومنان هم جای گفتگو ندارد. وجه مضحک چیزی که به عنوان پیش فرض پذیرفته شده آن است که کافران کسانی هستند که در این دنیا سهم خود را از جوی شراب و حوری گرفته اند. متاسفانه کافران هیچ ربطی به این تصویر ندارند. بر اساس گفته های قرآن، کافران خیلی هم مومن اند، خدا را قبول دارند، به کتاب های خدا معتقدند، حتی از این شاکی اند که چرا وحی به آنان نازل نمی شود. مشکل فقط این است که آن ها در پایه اعمال و رفتارشان یک هدف مشخص دارند، تمام اعتقادات آنها بر اساس هوا و خواست خودشان است و همه چیز را با آن توجیه می کنند. حتی ادعا دارند که در روز پسین، می توانند بار گناهان دنباله روان خویش را به دوش بکشند. این خط در تمام طول تاریخ ادیان ابراهیمی دنبال می شود، از اعتراف گیری و آمرزش گناهان توسط کشیشان، تا آیه سوم سوره زمر.
همه این نقاط ریز و تمام این ذرات به ظاهر بی اهمیت سر هم سوار می شوند و ساختمان پر عظمتی را می سازند که هم اکنون همه زیر آوار آن در حال خفه شدن هستیم.
شایسته است همین جا به یک نکته مهم اشاره شود. شیفتگان علم و تکنولوژی، که به تمام معنا شیفته اند، این قبیل سخنان را سیاه نمایی، لجاجت با غرب، دشمنی کور و ... می پندارند. هم کینه و هم شیفتگی هر دو کور کننده اند. نمیتوان و نباید لذت عمیق و آرامش ناشی از علم محض، که دانایی بدون سوگیری است، را از خاطر برد. و نیز رنجی که حاصل از این فقدان است، رنجی که آگاهان کشورهای عقب نگهداشته شده می کشند. این رنج مانع از آن می شود که بلایی که سر علم محض آمده، علمی که به پای سود و سرمایه قربانی شده، دیده شود. اما ما اگر خواهان رسیدن به نقطه بعدی هستیم، خواهان گذر از این آوار خفه کننده، باید رنج یکدیگر را ببینیم و به آن احترام بگذاریم.
حال چه باید کرد؟
ضمیرناخودآگاه تنها با آگاهی است که تغییر می کند. خوب است عادت جدیدی پیدا کنیم که به هر چه که پیش فرض بوده، خصوصاً پیش فرض هایی که به شخص خود ما ربطی ندارد، به دیده شک نگاه کنیم، فکر کنیم شاید درست نباشد. شک همیشه سخت است چرا که استحکام را از بین می برد و انسان را دچار تزلزل می کند. اما در صورت پیمودن راه به صورت درست، حتی اگر خود راه درست را نپیموده باشیم، سرانجام می توان به سرمنزلی رسید که قدرت و استحکام آن از همه داده های خارج از خودمان بیشتر باشد. چرا که هیچ چیز، به اندازه زمین زیر پای خود انسان، برای خود انسان کاربرد ندارد. و زمین زیر پای هر شخص تنها به پای آن شخص پیموده می شود و گام گذاشته می شود. گاه به داده هایی می رسیم که چراغی پرفروغ را روشن می کند، مثل این که زکریای رازی کسی بود که اولین مطالعه تصادفی کنترل شده یا همان Randomized Control Trial را انجام داد و به ناکارآمدی فصد یا خونگیری در درمان مننژیت پی برد. آن گاه می فهمیم که علم و دانش، جستجو و کنش گری، اختراع و اکتشاف خاص قرن بیستم نیست. آن وقت شاید رنج ناشی از فقدان آن چه که شیفته اش هستیم کمتر شود. و اگر آن رنج کمتر شود شاید بتوانیم گسست ها و شکاف ها، اشتباهات و نادرستی ها، دروغ ها و غارتگری ها را ببینیم. و اگر درست ببینیم شاید روزی برسد که بتوانیم دستمان را به یکدیگر بدهیم و جورچین فرهنگ و ملتمان را با هم پر کنیم. که تنها جورچین کامل شده است که به درد ما می خورد، که نبود هر کدام از ما جورچین را ناقص می کند، که یک جورچین ناقص هیچگاه ما را به سرمنزل مقصود نخواهد برد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنامه نویسی اندروید و زبان های برنامه نویسی آن را بشناسید
مطلبی دیگر از این انتشارات
ضمیر راستگو
مطلبی دیگر از این انتشارات
ذهن جدید پادشاه