سوره ای که معجزه میکند،خیلیها بی خبریم!!

اللّه لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَی القَیومُ؛ خدایی نیست، مگر او که زنده و پاینده است». خدا جز یکی نیست که با او «اِله» نیست و مستحق عبادت و سزاوار پرستش نیست مگر او. و خدا جَلّ جَلالَه در این آیه، اثبات الهیت خود کرد و نفی هر چه دون اوست.و بیشترِ دعای رسول صلی الله علیه و آله این بودی: یا حَی یا قیوم! و عبداللّه عباس گفت: مهم ترین نام های خدای تعالی الحی القَیوم است.

«لا تأخُذُهُ سِنَه و لا نَوْمٌ؛ نگیرد او را خواب اندک و بسیار». مفسران گفته اند: سِنَه خوابی باشد سَبُک و نَوم، خوابی باشد تام. و نیز گفته اند که: سِنَه غفلت باشد و نَوم، خواب.و خدای جلّ و جلاله، نفی کرد از خود، سِنَه و نوم را، گفتند: برای آن که [خواب و غفلت ]آفت است و آفت بر او روا نیست. و تغییر است و تَغَیر بر او روا نیست و قهر است و قهر بر او روا نیست و برای آن که خوابْ ضد علم است و اضداد بر او روا نیست. و برای آن که خوابْ آسایش از رنج و بلاست و رنج و آسایش بر او روا نیست. برای آن که او برادر مرگ است و مرگ بر او روا نیست.

جابربن عبداللّه انصاری روایت کند که رسول صلی الله علیه و آله را پرسیدند که: در بهشتْ خواب باشد؟ گفت: نه، برای آن که خواب [برادرِ] مرگ است و در بهشت مرگ نباشد.

راوی گوید که رسول صلی الله علیه و آله در بعضی خطبه ها گفت: خدای تعالی بِنَخُسْبَد و خواب به کار نیست او را و عمل بندگان که درشب کرده باشند، بر او دفع کنند پیش از آن که روز آید و عمل روز بر او عرضه کنند، پیش از آن که شب آید.

روایت است که رسول صلی الله علیه و آله گفت: قوم موسی، موسی را گفتند: آیا خدای تو بخُسبد؟ از او بپرس. موسی علیه السلام گفت: بار خدایا! این قوم پرسند که، خواب تو را در رُباید؟ خدای تعالی گفت: من تو را معلوم کنم. آن گاه موسی علیه السلام را سه شبانه روز بیدار داشت، پس از آن فرشته رافرستاد و با او دو قاروره (ظرف شیشه ای) را در دست نگاه می داشت و جَهد می کرد تا خوابش نبرد. خوابش غلبه کرد و دست هایش به هم آمد و قاروره ها بر هم آمد و شکسته شد. موسی از خواب در آمد، قاروره ها شکسته شده دید. جبرییل آمد و گفت: تو در خوابی دو قاروره نگاه نمی توانی داشت، اگر من بخُسبَم، آسمان و زمین، که نگاه دارد؟!

«لَهُ ما فی السَمواتِ و ما فی اَلاَرْضِ؛ او راست آن چه در آسمان و زمین است.» آن چه آن را مالکی نیست مِلک اوست و آن چه او را مالکی ظاهر است، مِلک اوست، برای آن که مِلک و مالک، همه مُلک اویند. چرا که، آن که مالک خود نبود، مالک غیری چگونه بود؟! چون چنین باشد، مستقل نبود به خود، چگونه دیگری را دست گیرد؟ مگر به فرمان او.

«مَن ذَاالّذی یشْفَعُ عِندَهُ اِلاّباِذنِهِ؛ کیست که به نزدیک او شفیع باشد کسی را مگر به فرمان او؟»

بعضی اهل معانی گفتند: خدای تعالی به این آیت، دلِ بندگان خود به خود می کشد. چنان است که گفت: ای بنده! اگر راغب دنیایی، [آن] از مَن است، از من بخواه و اگر امید کرامت آخرت داری ـ به شفاعتِ شفیعی ـ که آن شفاعت به فرمان من است، پس در دنیا و آخرت گریز نیست، الاّ به او. حقیقت دان که او را به فرمان او شفاعت نکنند الا آنان که لحظه ای پای از فرمان او بیرون ننهادند. آنان که اند که چنین بودند؟ مگر معصومانی که در همّت ایشان نیاید که آزار (معصیت) خدای، اختیار کنند.

«یعْلَمُ ما بَینَ اَیدِیهِم و ما خَلْفَهُم؛ دانَد آن چه پیشِ ایشان است از کار دنیا و آن چه، پسِ ایشان است ازکار آخرت.»گفتند: [یعنی خدا می داند] آن چه در میان آنند از خیر و شر و آن چه پَس ایشان است، یعنی آن چه خواهند کردن.

«وَ لا یحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ اِلا بِما شاءَ؛ و خلقان را احاطه نبود به چیزی از علمِ او، مگر به آن چه او خواهد» احاطه، چون با علم مقرون باشد، معنی عالمی باشد بر وجه تأکید. چون کسی که چیزی داند به تفصیل، چنان که چیزی از علم او به دَر نشود (از بین نرود) و علم خداوند محیط است به همه چیز.

کس به علمِ او محیط نشود، الا به آن چه او خواهد که اطلاع دهد بر آن از آن که راه نماید و دلیل انگیزد و خلقِ عالم، ضروری کند. و اطلاع دهد به وحی و خبر و این ممکن نیست در علم حقیقی.

«وَسِعَ کرْسِیهُ السَمواتِ وَ الاَرْض؛ فراخ شود، علم و مُلک او به آسمان ها و زمین» در کرسی، خلاف کرده اند. بعضی گفتند: مراد به کرسی، علم است و بعضی دیگر گفتند: عظمت و سلطان است و عَرب، مُلک قدیم را کرسی خواند.

ابوذر غفاری گفت: رسول صلی الله علیه و آله را پرسیدم که: خدای تعالی کدام آیت بر تو اِنزال کرد که از آن بزرگ تر نیست؟ گفت: آیه الکرسی. آن گاه گفت: نیست هفت آسمان در جَنبِ (کنار) کرسی الّا چون حلقه ای در بیابانی.

در اخبار می آید که: از میان عرش و کرسی، هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب است از ظلمت، اگر آن حجاب ها نبودی، جمله ی کرسی، از نور عرش بسوختندی.

حسن بصری گفت: مراد به کرسی، عرش است و گویند نام فرشته ای است که خدای تعالی او را با خود اضافه کرد و مُراد به این، تنبیه (آگاهی) بندگانش بر عظمت خلقتش است که او را خلقی باشد که آسمان ها و زمین ها به او پُر شود.

«وَ لا یؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَالْعَلی الْعَظیم؛ به رنج نیفکنَد او را نگاه داشتن زمین و آسمان و دشوار نباشد بر او واوست والای بزرگ».

خدا بالای همه ی خلق است نه به جهت و مسافت ولکن به تدبیرو قدرت. و بزرگوار است نه از روی جِرم و جُثّه ولکن از روی کبریا و عظمت.

«لا اِکراهَ فی الدِّینِ، زور نیست در [پذیرش] دین» و این آیت در مردی انصاری آمد که غلامی سیاه داشت او را صُبَیح گفتند: او را اکراه می کرد بر اسلام.

نیز گفته اند در حقِّ مردی از انصار آمد که دو پسر داشت. جماعتی از بازرگانان ازشام به مدینه آمدند و آن پسرانِ او را دعوت کردند با ترسایی. ترسا شدند و با ایشان برفتند. او به نزدیک رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه! کسی از قفای ایشان بفرست و ایشان را باز آر و زَجر کن تا با مسلمانی آیند. خدای تعالی این آیت بفرستاد.

نیز گفته اند: آن را که در اسلام آید، مگویید تو با اکراه ایمان آوردی و او را نسبت اکراه مکنید.

«قَدّ تَبَینَ الرُّشدُ مِن الغَی؛ حق از باطل پیدا شد و ایمان از کفر»«فَمَن یکفُر بالطّاغُوتِ؛ هر که کافر شود به طاغوت»؛ که بعضی گفتند: شیطان است و نیز بُت و بعضی گفتنه اند: هر چه بدونِ(غیراز) خدای بپرستند طاغوت است. اهل اشارت گفته اند: طاغوتِ هر کسی، نفسِ اوست. «وَ یؤْمِن بِاللّه؛ و ایمان آرد به خدای» و ایمان، تصدیق به دل است و کفر، انکار به دل باشد. و علی علیه السلام فرموده است: ایمان تصدیق به دل است و اقرار به زبان و عمل به اعضاء و ارکان است.

«فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَه الْوُثْقی؛ پس دست در آویختن باشد به بند استوار». و این استعارتی است که خدای تعالی کرد بر طریق کلام عرب. گفت: هر که به طاغوت کافر شود و به خدای مؤمن، تمسُّک او به بندِ استوارترین باشد، به بندی که هرگز، گسسته نشود. «لا اِنفِصامَ لَها؛ که آن [بند] را بُریدن نیست.»

«واللّه سَمیعٌ عَلیمٌ؛ و خدای، شنواست اقوالِ ایشان را و عالِم است به احوال ایشان».

«اَللّه وَلی الّذینَ ٔمَنوُا؛ خدای تعالی، وَلی مؤمنان است»و گفته اند: مراد ناصر است یعنی یار مؤمنان است و نیز دوست ایشان است و گفته اند. متولّی کارِ ایشان است و نیز گفته اند: که خدا اَولی و اَحقّ به آن ها است و نیز ایشان را هدایت کند.

«یخْرِجُهُم مِنَ الظُلُماتِ اِلَی النّورِ؛ بیرون آرد ایشان را از تاریکی به روشنایی.» و این بر سَبیل مبالغت است و مراد الطاف و توفیق و آن چه جاری مجرای آن باشد که بنده به ایمان نزدیک شود و از کفر دور گردد. کاری که خدای تعالی کند، آن که، نزدِ آن بنده از کفر بیرون آید و به ایمان، دَر شود.

«وَ الَّذینَ کفَروُا اَولیاؤُهُمُ الطّاغُوت، یخْرِجُونَهُم مِنَ النّورِ الی الظُلُماتِ؛ و آنان که کافر شدند، دوستانِ ایشان بُتان و طاغوتند، بیرون آرند ایشان را از روشنایی به تاریکی و گمراهی» و از جمله ی طاغوت که بدونِ (غیر از) خدای پرستند، اَصنام و اشجار و اَحجار باشد و آفتاب وستاره و آتش. و این همه جمادند، فعل از ایشان درست نباشد. واقدی گفت: هر نور و ظلمتی که در قرآن است، مراد، ایمان و کفر است مگر در سوره ی انعام که مراد، شب و روز است و گویند، آیه در حق قومی که کافر بودند به عیسی، نازل شد. چون رسول صلی الله علیه و آله بیامد، به او ایمان آوردند. خدای تعالی ایشان را به [وسیله ی ]ایمان به مصطفی از کفر به دیگر پیغمبران درآورد. و نیز گویند: ایشان را از ظُلُماتِ نفسِ خود بیرون آورد به طرف اخلاق مَرضیه به درآورد ایشان را از کذب به صدق و از حِرص به قناعت و از سَخَط (نارضایتی) به رضا و از طَلَب به توکل و از جَهل به معرفت.

و نیز گفته اند: ایشان را بیرون آورد از دیدن افعال به دیدن فضایل. یعنی آن چه [طلب] کنند از طاعات، از خود نبینند واز او بینند. و نیز بیرون آورد ایشان را از ظلمات وحشت و فُرقَت (جدایی) به نور وَصلَت و قُربَت.

«و الَّذینَ کفروا اَولیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ» اگر گویند: چگونه خدای تعالی گفت: خارج می کنند آن ها را، این کسی را گویند که در ایمان باشد و کافران در ایمان نبوده اند، چگونه لفظ اخراج گفت؟ گوییم: مراد، جهودان پیش از بعثت رسول صلی الله علیه و آله است که به او ایمان داشتند از آن چه در کتبِ خود دیده بودند از نعت و صفتِ او. چون بیامد کافر شدند و جحود کردند. و این آیت عام است در جمله ی کفار و منعِ شیطان ایشان را از دخول در آن، اخراج خوانند.

«اُولئک اَصحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدونَ؛ ایشان اهل دوزخ اند، ایشان در آن جا همیشه باشند.» این آیت و مانند این، آن بُوَد که ما بدانیم که عِقاب (عذاب) کفّار همیشگی خواهد بودن و در عقل، دلیل نیست بر این، بل از جهت عقل به عفوِ ایشان مُجاز و نیکو است.1

فوایدی از این آیت

علما گفته اند: در این آیت چند فواید و اَدِلّه است بر اصول دین از توحید و عدل از جمله این که:

اللّه دلیل است بر ذات و صفات خدای تعالی برای آن که تا بر صفت کمال نباشد، استحقاق عبادت ندارد.

و دوم: لا اِلَه الاّ هو، دلیل است بر بطلان قول همه ی مشرکان که بدونِ خدای، آلِهه ای اثبات کردند. (برای خداوند شریک قایل شدند.)

و سوم: الحَی، دلیل بطلان قول بُت پرستان است که ایشان، جماد پرستیدند.

و چهارم: القَیوم، دلیل بطلان قول آنان که گفته اند: بیشتر چیزها به طبعِ محل حاصل می آید. حق تعالی باز نمود که: من قَیومَم یعنی قائم به تولای افعالِ خود [هستم].

پنجم: لا تَأخُذُهُ سِنَه وَ لانَوْم، دلیلِ بطلان قول جاهلان است که می گفتند: خدای تعالی، عالَم به شش روز بیافرید، خسته شد، روز شنبه را بیاسود و دیگر دلیل است بر بُطلان مذهب جَهمْ که گفت: خدای تعالی عالِم است به علمی مُحدِث، سهو بر او روا باشد.

هفتم قول او: مَنْ ذَاالَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ: دلیل کرد بر بُطلانِ قول آنان که نفی شفاعت کردند.

هشتم: یعْلَمُ ما بَینَ اَیدیهِم وَ ما خَلْفَهُمْ، دلیل می کند بر بُطلان قول آنان که گفتند: خدای تعالی عالِم است به علم، برای آن که در این آیت، باز نمود که: معلوماتِ او لایتناهی است. و معلومات لا یتناهی را علوم لایتناهی باید و آن در وجود محال بُوَد.

نُهم: وَ لا یحیطونَ بِشَی ءٍ مِنْ عِلمِهِ اِلاّ بِما شاءَ، دلیل بر بُطلان قول کاهنان و مُنَجّمان می کند که ایشان گفتند: ما غیب می دانیم از سیر کواکب، بی اعلام خدای تعالی.

دهم: وَسِعَ کرسِیهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ، رَدّ است بر مذهب آنان که گفتند: عالَم، خودِ زمین است و افلاک که بدان محیط است و ورای آن، دگر چیزی نیست و نفی عرض و کرسی و لوح و قلم کردند.

یازدهم: وَ لا یؤُدُوهُ حِفْظُهُما، دلیل بُطلان قول جهودان کرد که گفتند: خدا پس از خلق عالم خسته شد واستراحت کرد. دیگر، دلیل بطلان قول آنان که گفتند: خدای تعالی، قادر است به قدرت، در حالی که به قدرت، فعل صورت نمی گیرد.

دوازدهم: و هُوَ العَلِی العظیم، دلیل است بر بطلان قول ثَنَویان (دوخدایان)، چه اگر با او الهی [دیگر] بودی، ممانعت کردی او را و برتری نداشتی بر اشیاء. همانا عظمتِ این آیت، به جهتِ کثرتِ ادله ی اوست بر اصول مسلمانی از توحید و عدل.