Moon child
رقص سایه ها
عصا را ارام جلو میگذارم و زیر لب اهنگی زمزمه میکنم زنی از کنارم میگذرد ک با استشمام عطرش ناخداگاه سر برمیگردانم
نگاهی می اندازم اما شاید هم تو نباشی
من که سال هاست از تو بی خبرم
پس از کنارت میگذرم
باز با تنفس عطرت رقص سایه ها را به یاد می اورم چرخیدیو دامنت باز شد و یک تابلوی خارقالعاده به جا گذاشت
ناخودآگاه از رقص دس کشیده و مات بودنت شدم دخترک موخرمایی که با زمزمه اهنگ بدنش را رها میکند و درمیان اهنگ با امواج نت های موسیقی به این طرف و آن طرف کشیده میشود
جوری که هر بیننده ای را بی درنگ در تابلو غرق میکند و همسو
دست هایت را برای گرفتن دست هایم دراز میکنی که ناگاه رُبان موهایت به پرواز در میآید و من رُبان را در آغوش میکشم
عطر موهایت چون طعم اخرین پرتقال به جامانده از درخت،دلنشین و ناب است
دلم برا بار هزارم میلرزد و چقد در دل از معلم باله ام تشکر میکنم که امروز را بازیبایی تو به من هدیه داد میخندی و ربان ات را تقاضا می کنی
ناخدا گاه بیشتر ربان را در دستم میپیچم
دوباره میگویی که ربانت را بدهم ربان را به سمتت میگیرم سرخ میشوی و ربان را باخجالت از دستم میگیری اما همچنان من مات تو هستم ناگاه با صدای دست زدن به خودا میآیم
محو تمام تماشاگران میشوم
تمام صحنه را فراموش کرده بودم !!!
دوباره به تو نگاهی می اندازم
میخندی
دخترک مو خرمایی....
که با لبخند های دلربایت زندگی را به کام همه پرتقالی و زیبا میکنی چه برسد به نمایشنامه رقص سایه ها
بازهم از فکرت بیرون میآیم وبرای بار اخر عطرت را نفس میکشم وبه راهم ادامه میدهم

مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق دخترک کولی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دورگرد عشق
بر اساس علایق شما
ویرگولاوا! (از حرفایی که تو دلت پنهونه میترسم!)