ادبیات در فلسفه یا برعکس!
ارتباط میان فلسفه و ادبیات به روزگاران بسیار دور و حداقل به زمان افلاطون فیلسوفی که همپای شهرت فلسفی اش ادیب توانایی نیز بود, باز می گردد؛ شوپنهاور, راسل, برگسون و... از دیگر فیلسوفانی بودند که آثارشان, به گواهی منتقدان, با بهترین آثار ادبی پهلو می زد. چنین به نظر می رسد که این اندیشمندان برای بیان عقاید فلسفی خود ناگزیر از به کارگیری زبانی روشن بوده اند اما درباره فیلسوفان وجودی و ارتباط آنان با ادبیات و ژانرهای ادبی, باید به گونه ای دیگر اندیشید. در این مقاله ابتدا کوشیده شده است تا با برجسته ساختن مواردی چون رویکرد پدیدار شناسانه این فیلسوفان, تغزلی و عاطفی بودن اندیشه آنان و تلقی شان از انسان چون «هستی- در- جهان» به علل درهم تنیدگی این اندیشه فلسفی با ادبیات اشاره شود و در ادامه نیز نشان داده شود که چگونه اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت انسانی و نقش تعیین کننده وضعیت های انسانی در شکل گیری ماهیت انسان سبب پیوند این اندیشه با ژانرهایی چون رمان, داستان کوتاه و نمایش نامه گردیده است و باور به توانایی شعر در آشکار ساختن هستی, عامل آشتی دهنده شعر با فلسفه وجودی است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینجا برای من و هر چیزی که مینویسم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دروغ، یک مسئله اجتماعی!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب کلمات چاره ای ندارند