پستهای مرتبط با داستان کوتاه تعداد کل پستها: ۱۳ سایر پستها با این تگ در ویرگول محمدرضا نساجان در سَکّو! ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه شوق پرواز با من در این مسیر سخن بگو. محمد حسین حکیمی در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه مسدود (قسمت دوم) پسر نامش رحمان بود، دانشآموز دوم دبیرستان در مدرسهای دولتی، یک دانش... کاغذهای مچاله در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه غریبه نشسته روی تنها صندلی اتاقش. از هفته پیش که به این شهر اومده و اتاقی تو... حسنعلی كيوان پژوه در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه حلزون مرا به باد داد (پارت اول) در محله ما پیرمردی زندگی میکرد که اهالی محل او را «اُج علی» صدا میزد... پارسا نورانی در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه کودک و پیامبر ۱/۴ درست یادم نمیآید چگونه و کِیدر خواب یا هالهای از وهمپیاده یا بر فراز... mhd._. در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۱۱ دقیقه پرتگاه مرگ و زندگی نظر شما برای من اهمیت دارد:) فرزام صفاریان در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه کودکی یک دیوانه (داستانی در کمتر از 500 کلمه) در این متن سعی داشتم تا با کمترین کلمات ممکنه داستانی جالب بنویسم محمدرضا نساجان در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه حیوانکده این حیوانکده عمر عجب میگذرد. جاندار بی جان در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه مرد کلید دار -بابایی ممنون که قبول کردی با هم خونه عزیز رو گچ کنیم.-همین که خوشحال... نیما در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه اسماعیل داد زد: بابا بهقرآن ندارم!برای چند ثانیه همهجا ساکت شد. چند ثانیه تا... ‹ 1 2 ›
محمد حسین حکیمی در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه مسدود (قسمت دوم) پسر نامش رحمان بود، دانشآموز دوم دبیرستان در مدرسهای دولتی، یک دانش...
کاغذهای مچاله در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه غریبه نشسته روی تنها صندلی اتاقش. از هفته پیش که به این شهر اومده و اتاقی تو...
حسنعلی كيوان پژوه در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه حلزون مرا به باد داد (پارت اول) در محله ما پیرمردی زندگی میکرد که اهالی محل او را «اُج علی» صدا میزد...
پارسا نورانی در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه کودک و پیامبر ۱/۴ درست یادم نمیآید چگونه و کِیدر خواب یا هالهای از وهمپیاده یا بر فراز...
فرزام صفاریان در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه کودکی یک دیوانه (داستانی در کمتر از 500 کلمه) در این متن سعی داشتم تا با کمترین کلمات ممکنه داستانی جالب بنویسم
جاندار بی جان در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه مرد کلید دار -بابایی ممنون که قبول کردی با هم خونه عزیز رو گچ کنیم.-همین که خوشحال...
نیما در سَکّو! ۲ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه اسماعیل داد زد: بابا بهقرآن ندارم!برای چند ثانیه همهجا ساکت شد. چند ثانیه تا...