این روزهای من

پرتو نور آفتاب
پرتو نور آفتاب

لحظه هایم را آلوده به افسوس و غم نمی‌کنم. دردهایم را پشت لبخندی بزرگ پنهان می‌کنم. گوشه‌ی دنج اتاقم می‌نشینم و به پرتو پر از مهر خورشید چشم می‌دوزم. رقص سایه ها را تماشا می‌کنم و غرق دنیای رویاها می‌شوم.

گاهی کتابی به دستم می‌گیرم و تا غروب مطالعه می‌کنم؛ به وقت غروب بازی دل انگیز طبیعت را نظاره می‌کنم. زخم های قلبم را با تماشای طبیعت مرهم می‌کنم. گرچه حسرتی تلخ به وجودم رخنه کرده اما خودم را با دلخوشی های کوچک گول می‌زنم.

دلخوشی های ساده این روزها چاره دل بیمارم شده. این روزهای من با نور خورشید، رقص سایه ها، گل ها و کتاب ها می‌گذرد.

این روزهای تو چطور به شب می‌رسد؟!