همبازی لغات
بازگشت
مسافری رو در نظر بگیر که در سفر زاییده شده، راه رفتن رو یاد گرفته، حرف زده، بزرگ شده و خلا3 زندگی کرده.
یک بی وطن محض.
حتی نمیدونه پدر مادرش از کجان!
تمام چیزی که از دنیا دیده و داره جاده بوده و راه و مسیر، رسیدن به جاهایی که برای همه مقصدن... و رد شدن ازشون.
این آدم آیا این حس رو داره که باید به جایی برگرده؟ یا اگه بخواد جایی بمونه چه معیاری براش مهم خواهد بود؟
دلتنگی و سرخوشی، آشنایی یا غربت و خیلی از متضاد های دیگه ریششون توی مفهوم "تعلقه".
آدمی که متعلق نباشه متعهد نیست، دل تنگ جایی و کسی نمیشه، تو یه کلوم:
برنمیگرده!
حتما شنیدین که داریوش میخونه: من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه!
برای منم که کل زندگی با کلمه و کتاب و شعر و نوشتن گذشته حتی شغلمم برنامه "نویسیه":D گاهی باید بیام و بنویسم: کاغذ بیار و قلم که سر پناهم شعر
خلاصه دوباره سلام ویرگول.

مطلبی دیگر از این انتشارات
پاییز
مطلبی دیگر از این انتشارات
بلوغ
مطلبی دیگر از این انتشارات
شازده کوچولو و مامان