همینجوری می نویسم . همینجوری خوب میشم
برای کیانا
امشب تونستم به یکی از ایمیل هام که رمزش و فراموش کرده بودم دست پیدا کنم و وقتی داشتم اینباکس و چک میکردم رسیدم به یه ایمیل از سایت ویرگول و بعد از طریق گزارش بازدید ماهانه ای که فرستاده بود واسم تونستم برم تو اکانتی که متعلق به سال 98 - 99 بود .
سه تا نوشته بیشتر نگذاشته بودم و آخرینش برای 4 سال پیش بود وقتی که تقریبا 15 سالم شده بود.
اون موقع ویرگول یه چالش گذاشته بود با عنوان کوله پشتی 99 و ما باید راجع به سالی که گذرونده بودیم یه متن می نوشتیم دقیق جزییات اون چالش یادم نیست .
اولین جمله ای که کیانای 15 ساله نوشته بود این بود:
با جرئت می تونم بگم سال 98 سخت ترین سال زندگیم بود
الان هم مخاطبم همون کیانای 15 ساله ست
هی دختر جون ! خیلی دلم میخواست که بهت بگم کیانای 19 ساله ای که داره این و می نویسه اصلا یادش نیست چرا اون دوران فکر میکردی 98 سخت ترین سال زندگیته
اما متاسفانه کیانا همه چیز و خوب یادشه
درد همیشه تو ماندگار ترین بخش حافظه م میمونه
خیلی دلم میخواست که بهت بگم کیانایی که الان داره این و می نویسه به نظرش دردی که اون سال کشیدی احمقانه بوده
اما متاسفانه احمقانه نبوده
خیلی دلم میخواست که بهت بگم اون سال اخرین سال سخت زندگیت بود
اما مشکل اینه من این جمله رو که میگه با جرئت می تونم بگم امسال سخت ترین سال زندگیم بود رو سال بعدش تکرار کردم چون خیلی سخت تر بود
سال بعدش که 1400 بود هم تکرارش کردم چون بدتر شد
سال 1401 هم....
الان 22 اذر 1402 هست و ساعت 21:43 شبه و اگه از من بپرسی میگم امسال سخت ترین بوده
و باور دارم این سختی پایان ناپذیر ترین حقیقت زندگیه
فکر کنم هیچ وقت قرار نیست بگم وای چه سال آسونی
و این ترسناکه
کیانا
این که وقتی یه مرحله رو رد میکنی و بعد با غول بزرگتری مواجه میشی ترسناکه
این که بزرگ بشی و بفهمی هیچ هیولایی زیر تخت نیست و همشون تو مغزت هستن ترسناکه
این که بعدش بفهمی نه زیر تخت خبری از هیولا هست نه تو مغزت
همه هیولاها تو دنیای بیرون منتظر تو هستن
ترسناک تره
دیدم یه جای متنت نوشته بودی
ولی به هر حال از سال 98 بسیار ممنونم نه به خاطر اینکه من واقعا تو این سال نابود شدم به خاطر اینکه این و فهمیدم
همیشه اونجوریکه تو میخوای نمیشه
باید بگم که باهات موافقم کیانا کوچولو
و این قانونه زندگیه
مثلا خود تو
خود کیانای 15 ساله ای که این و نوشته بودی میدونستی قرار هست سال دیگه بری کلاس دهم
شب ها تو نت عکس های دانشکده موسیقی رو سرچ میکردی و حتی اسم و ادرس چند تا از کافی شاپ ها رو که اطراف دانشکده بودن دراورده بودی
فکر میکردی چهارسال دیگه ( همین الان من ) دانشجوی سال اول موسیقی هستی
مگه نه؟
چه حسی داره بهت بگم که اصلا نرفتی هنرستان و امسال پرستاری تو شهرت تهران اوردی ولی نرفتی و موندی پشت کنکور؟
از رویای دانشکده موسیقی رسیدی به پشت کنکور موندن
جالب نیست؟
دوستای اون زمانت و یادته؟ جز یکیشون دیگه از هیچ کدومشون خبر نداری
تازه اونم فقط از اینستاگرام ازش خبر میگیری
کیانا یه جا نوشته بودی
از 98 یاد گرفتم من باید خودم و برای هر چیزی اماده کنم چون زندگی داستان هری پاتر نیست که بخوام با چوب جادوییم جلوی وقوع اتفاقات و بگیرم ! نه زندگی داستان جوجو مویز نیست که اخرش خوب تموم بشه و فوتبال نیست که بدونی کی تموم میشه و دو تا نیمه داشته باشه ممکنه تو همون دقیقه ی اول یکی کارتو تموم کنه !
باید بگم باهات موافقم وهمینه که زندگی و قشنگ تر میکنه
مگه نه؟
حتی همین الان
من آدم 5 ماه پیشم نیستم
اما از این تغییر فرار نمیکنم
میدونم که وقتی زمان میگذره
و تاریخ عوض میشه
ما هم باهاش عوض میشیم
و این قانونه بقاست
باعشق واسه خودت/ خودم
مطلبی دیگر از این انتشارات
غریبه
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروع
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقصدی ناپیدا