قبل از این که روزی تحصیلات، سوگیری سیاسی-اجتماعی، و یا حتی اسم داشته باشیم، همگی روزی کودک بودیم. بچه ها راحت باهم دوست می شدن، نه؟!
به تاخیر نینداز موجود دوپا!
حدودا نه ماه پیش اینجا نوشتم که نوشتن علاجه و می خوام که مستمر نوشتن رو تمرین کنم. و دقیقا بعدش با نوشتن خداحافظی کردم. :))
مصداق بارز اون نصیحت معروف شدم که می گن کاری که می خوای انجام بدی رو به زبون نیار و تعریف نکن وگرنه انجامش نمی دی!
انقدر حرف نگفته زیاده و حوصله بی مقدار و ناچیز که کلمات ترجیح می دن به جای سرازیر شدن از انگشت هام روی کی بورد، اشک بشن و از پشت مژه هام به دنیا بیان. اینم یه راهشه خب!
برای روزمره نویسی و تلنبار نکردن این همه احساسات عجیب تو قلبم و خاطرات جورواجور تو مغزم نیاز به محرک ندارم. خود به خود دارند می تراوند. :)) ولی باشه برای بعد.
پ.ن: من بلاگفا رو گذاشتم کنار چون نمی تونستم از نیم فاصله توش استفاده کنم. ویرگول هم همینه که!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تصمیم کبری (نه ببخشید آنه*)
مطلبی دیگر از این انتشارات
باید به بخش زنانه وجودم برگردم
مطلبی دیگر از این انتشارات
حیوانکده