جایی برای نوشتن

هر بار که عزمم را جزم می‌کنم تا متنی بنویسم در برابر صفحه‌ی خالی خشکم می‌زند, هزار و یک سوال به ذهنم هجوم می‌آورد که بر اساس آنچه خواندم, بیشتر از نکات کلیدی و مهم نوشتن هستند:

از کجا شروع کنم؟ چه بنویسم؟ عنوان و اسم ها را چه کنم؟ چگونه بنویسم؟ هدف متن من چیست؟ آیا نکات ادبی و نوشتن را رعایت می‌کنم؟ وقتی به گفته‌ی جزوه و مقاله‌های راهنما شروع می‌کنم به فلبداهه نوشتن, میبینم پلات داستان بهم ریخته و نامفهوم است. تا جایی که می‌توانم پلات را دستکاری کرده و از سر و ته آن می‌زنم تا ساده, یکپارچه و تمیز شود. اسم‌ها را انتخاب می‌کنم و بالاخره دست به نوشتن می‌زنم. متن را بارها می‌خوانم تا ایراد تایپی یا نگارشی یا ادبی نداشته باشد. همه را که از سر گذراندم به این فکر می‌رسم که "حالا با این اثر ادبی خود چه کنم؟" ...

متن را برای یکی دوتا از دوستان خود می‌فرستم که به جرم دوستی باید جور چرندیات مرا بکشند که به گفته‌ی خودشان از این‌کار لذت می‌برند.گاهی نقد می‌کنند و ایده‌های جدید می‌دهند یا در انتخاب اسم کمک می‌کنند اما اغلب می‌گویند که " خیلی خوب بود . باز هم ادامه بده". شاید واقعا خوششان آمده و تشویقم می‌کنند که دست از نوشتن نکشم. شاید به آینده‌ی من امیدوارند. آینده‌ای که خود در آن چیزی نمی‌بینم.

پس از آن‌که کلی با خود کلنجار می‌روم تا متن را در سایتی متنشر کنم دوباره برمی‌گردم و اثرم را می‌خوانم. کلی به شور و هیجان افتاده‌ام که چه شاهکاری زدم. متن را در سایتی حامی نویسندگان جوان و تازه وارد ارسال می‌کنم. دو سه روزی می‌گذرد تا منتقدی آن را می‌خواند و بازخورد می‌دهد. با دستی لرزان و قلبی که با هر تپش خود در مسابقه است بازخورد را باز می‌کنم. آن‌گاه نقدی سنگین ,حرفه ای و نه چندان دلگرم کننده به صورتم می‌خورد.

خب شاید بگویید نویسنده باید تحمل و ظرفیت نقد را داشته باشد که خب حرف حسابی ست٬ اما به گمانم احساس بد در وجود شخص خودتخریبگر و کمالگرا بیشتر از سایرین باشد. این شد که از آن روز تا دست به نوشتن می‌بردم حتی اگر نوشته به اتمام می‌رسید آن‌را مچاله کرده و در سطل زباله می‌اندازم یا می‌گذارم در تاریخچه‌ی چت من و دوستانم ناپدید شود و یا ته کشو, میان کلی یادداشت فلبداهه‌ی دیگر خاک بخورد.

به‌هرحال روزها و ماه ها و شاید چند سال گذشت و ذهنم دیگر از بیهودگی و تنبلی خسته شد. در این مدت تمرین کردم تا زودرنج نباشم و نقد را بشنوم چون از میان همین نقدها می‌شود ایده‌های به در بخوری یافت. با خود گفتم,"خب چه می‌شود اگر میان این‌همه محتوای مختلف در فضای مجازی نوشته‌های من هم دیده شود؟ به قول مادر؛ بالاخره باید از یک جا شروع کرد."

این شد که دوباره در اینترنت جستجو کردم، سایتی را که به نظر مناسب بود انتخاب کردم و پایم به این‌جا باز شد. جایی برای نوشتن یافتم . بگذار اصلا چرند بگویم تا از آشوب کلمات و ایده‌‌ها در ذهنم کم کنم. خدا را چه دیدید٬ شاید در این بین ناپیدا هم دیده شد.

ناپیدا