جرقه فندک

کلی فکر کردم تا تصمیم بگیرم که بنویسم.
و در آخر کلی کلنجار رفتم تا بفهمم که چی بنویسم.

راستش از زمانی که با ویرگول آشنا شده بودم می خواستم که در اینجا متنی بنویسم‌ اما نمی دانم چرا این علاقه تا بخواهد به واقعیت برسد،یک سال طول کشید.

این یک هفته ای که در تصمیم نوشتنم جدی شده بودم،
چند تا متن در ویرگول خواندم تا ببینم چقدر برای خوب نوشتن
باید زور بزنم تا میان این همه متن و نوشته، متنم به چشم بخورد.

بعد از آن نمی دانستم چه اسمی برای خودم باید انتخاب کنم
چه عکسی باید در پروفایلم بزارم.

اصلا چه سبکی برای نوشتن باید انتخاب کنم.
سبک نوشتاری یا سبک گفتاری و یا ....

ولی در آخر تصمیم گرفتم همه چیز را به ناخوداگاهم بسپارم
و دیگر از دو دو تا چهار تا کردن دست بردارم و
چیزی را که می خواهم و یا حس می کنم که نیاز است بنویسم را اینجا بنویسم.

بعضی وقت ها دلم به حال ناخودآگاهم می سوزد،
که حیف می شود.

من زیاد اون رو محدود می کنم و
خیلی بهش فشار می آورم.

چند باری متن هایی نوشتم.
اکثر مواقع به ذهنم فشار آوردم که از فلان تشبیه و فلان تکنیک استفاده کنم تا متن زیبا بشه
ولی برخی وقت ها هم بر عکس،فقط نوشته ام.

وقتی این دو نوع متن ها رو کنار هم می گذارم
هر دویشان زیبا و قشنگ هستند.
اما می توانم به جرات بگویم که بهترین متن هایم همان هاییست که فقط نوشته ام.
حتی از نظر دیگران هم اینگونه است.

به گونه ای هست که برخی مواقع تعجب می کنم که من چطور اینها را نوشتم.

واقعا من نوشته ام؟
جدی جدی فکر می کنم کس دیگری نوشته.
نمی توانم خود را در حال و هوای نوشتن آن متن تصور و درک کنم.

اما با این حال هنوز به ناخوداگاهم اطمینان کامل ندارم.
ظاهرا باید اون ناخداگاهم و این ضمیر تکنیکال را بهم متصل کنم.
شاید این نوشتن ها به رسیدن این دو ساحل کمک کند و این متن جرقه فندکی باشد برای روشنایی راه تاریک رسیدن این دو.

البته من ساحل های زیادی دارم که دریا ها باهم فاصله دارند
ولی حداقل یک جفتشان بهم برسند برایم کافیست.