جمله های کوتاه


این روزها آسمان با اقتدار گریه می کرد.

ذات وقیحش را خوب نشان داد.

با غذایش صدای ملچ مولوچ در می آورد.

گوشت اش را به تیکه های کوچک در آورد.

در تابستان دوست داشت دراتاقی خنک به دیوار زل بزند.

نان آور خانه بود ولی بیچاره هیچ کس اورا تحویل نمی گرفت.

گل های درون سینی او را شاد نگه می‌داشت.

ذرات کوچک الماس را دوست نداشت.

با خودش گفت فیلم های هندی هم عالمی دارند.

این غم های کوچک و سطحی چرا باید حال مرا بد کند؟

ساز دلش کوک بود .

زر خرید چیست؟

تاب آوری در امور سخت زندگی نداشت.

صدف های دریا را جمع می کرد.

با او وسایل را جمع کردم از کمک کردن به او راضی هستم.

جراحی در اروپا دیوانه شد!

خواب بود ولی در کابوس های مغز اش دونبال زندگی می گشت.

ثریا از عروس شدن بسیار خوشش می آمد.

عمل قلب داشت ولی می ترسید دیگر قلبش مثل اول نباشد و عشقش را فراموش کند.

نرمال نبود ولی دیوانه به تمام معنا هم نبود.

در خرابه ها زندگی می کرد.

چشمه وجودش از کلمات سیراب شد .

فارق از هر زمان و در خودش فرو می رفت.