نارثیث·۴ روز پیشمخلوطحدودا سی دقیقه است میخواهم بنویسم اما تمرکز ندارم و هر چند هزار کلمه که هجوم اورده بودند فرار می کنند. ادامه می دهم تا شاید بازگشتند اما زم…
نارثیث·۲ ماه پیشدال ر دالهمه کلمات درونم در بند اسارت اند باید بنویسم تا آن احساس درد را به زبان بیاورم اما هنگامی که شروع به نوشتن میکنم تنها خودم را در دنیایی سفی…
نارثیث·۲ ماه پیشمنم منم منمبچه که بودم ازم پرسیدن بزرگترین آرزوت چیه؟ همیشه میگفتم رئیس یه کارخونه باشم شاید اگر الان هم کسی از من بپرسد بزرگترین آرزوت چیه پاسخ من تک…
نارثیثدرسَکّو!·۲ ماه پیشقبلا ، بیشتر. الان نیست؟چندین سال قبل ، کمی مانده به عید نوروز با احساسی خاص برای خرید لباس های جدید بیرون میرفتیم و برای آنکه هر چه سریع تر آنها را بپوشیم طاقتمان…
نارثیث·۶ ماه پیشمامان ، شیشه شکسته!_ میگن یه پسره نزدیک خونه نرگس خانوم اینا کشته شده + حتما از این کل کلای بین پسرا بوده مثل چند سال پیش که پسره با یه ضربه چاقو فوت کرد_ نمی…
نارثیث·۷ ماه پیشبسه دیگه!همه چیز بهتر شده بهترین حس دنیا را دارم اما هنوز ته قلبم چیزی مرا آشفته می کند گویی مجنونم را نیمه شب کشتهام ، میخندم حتی تظاهر به افسردگی…
نارثیث·۷ ماه پیشکاش بری و برنگردیچهل و هشت ساعت شد ، سردرد بعد از خواب بدترین سناریو ممکن برای زندگی میتونه باشه بعد از غرق در ژرف بی حسی حالا همه احساسات درحال فشار بهت هس…
نارثیث·۸ ماه پیشزود میرن...دلم تنگ میشه برای سرمای صبح زود ، سکوت کوچه ها ، گرمای دلچسب ساعت دوازده ، ناهار ساعت یک ، خواب کوتاه ظهر ، هیاهوی عجیب ساعت پنج عصر ، ساعت…
نارثیث·۹ ماه پیشاینو نخون!!!این پستم با بقیه پستام کاملا محتوای متفاوتی داره خودمونی تر مینویسم متن طعنه آمیز و پر از کنایه است خلاصه بخوام بگمش ؛ چرت و پرتای یه بچه ت…
نارثیث·۹ ماه پیشبگوامشب درحال بازگشت به خانه بودم هوا نسبتا تاریک بود کوچه چراغی با نوری ضعیف داشت اطراف را با عجله نگاه میکردم که ناگهان متوجه حضور پسری شدم…