دختر پرتقالی¹


حس میکردم باید پیش تر از این ها حرف می‌زدم و اگر حرفی نداشتم باید به بهانه‌ی کمبود وقت از او جدا می‌شدم و می‌رفتم. اما در تمام عمرم هیچ‌گاه بیش تر از آن زمان وقت نداشتم. من در سرچشمه‌ی زمان بودم و به مقصد و مقصود همه زمان ها رسیده بودم. در این‌جا باید به شعر احمقانه‌ی "پیت هاین" فکر می‌کردم:"آن که هیچ گاه در حال نزیسته،هیچ نزیسته، تو چه می‌کنی؟"



دختر پرتقالی

جاستین گاردر