رنج

شاید بتوانم بگویم که من دچار رنجم،رنجی عمیق آنگونه که دکتر مجتبی شکوری با آن صدای دلنشینش آن را تعریف میکرد،صوتی دلنشین که رنج را برایم معنا کرد،شاید تا آن روز نام این احساس را افسردگی،ناراحتی،اندوه،خشم و یا هر چیز دیگری تعریف میکردم،اما رنج نه...

او میگفت رنج فاصله بین واقعیت موجود و تصور ماست پس تصویر سازی و قدرت رویا پردازی که انسان را از سایر جانداران جدا می سازد موجب رنج او در دنیای واقعی می شود.

اجازه بدهید این طور بگویم برای مثال گربه ها هیچ زمان اهمیتی نمی دهند که چرا یک گربه می شود وارث تمام ثروت فلان طراح لباس یا چرا گربه ای در جای دیگری با نمک و فلفل به عنوان وعده غذایی روی میز غذا مینشیند چرا؟چون گربه ها تصویر سازی نمیکنند که جهان باید برای تمام گربه ها و گربه سانان جایی امن و سرشار از عدالت باشد.

اما در دنیای دیجیتالی و تو خالی امروزی گاها هستند انسان هایی که می نشینند و رویا میبافند و تصویر جهانی سرشار از عدالت را در ذهن خود مجسم میکنند،اما به محظ اینکه چشم میگشایند واقعیت جهان به صورتشان سیلی میزند،آنگاه این فاصله میان رویا تا واقعیت برایشان با رنج پر می شود،رنجی که هر چقدر هم بگویند نپرس چرا و ادامه بده تو وقتی شبها در تخت خوابت خوابیده ای و به سکوت گوش می دهی مدام از خودت و شاید از عالمی دیگر می پرسی چرا؟

موقع فکر کردن به این موضوع مدام این رباعی خیام در ذهنم تکرار می شود

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

و می گویم جناب خیام کاش بودی و به تو میگفتم که دلم میخواهد بدانم از کجا آمده ام و به کجا خواهم رفت تا ببینم که آیا این مبدا و این مقصد ارزش تحمل این حجم از رنج که قلبم را در مشت گرفته و پس از هر شادی قلبم را می فشارد را دارد یا نه؟