شاعر پرور

جدا از زبان بازی و مسائل عارفانه طوری...
به طرز محیر العقولی مرا شاعر می‌کنی... حتی با یک سلام ساده.

یک کلمه می‌گویی ، من یک مصرع می‌سرایم...

اگر جمله بنویسی که ... غزلم کامل می‌شود.


تنها کلمه ای که متناسب باشد با این اتفاق «معجزه» ست‌.


اگررررر و فقط اگررررر ، می آمدی سرکی به قلبم می‌کشیدی و می دیدی چه می‌کنی با این دل ... فکرکنم شبش خواب از سرت می‌پرید ...
یا چنگ می‌زدی در موهایت و دور خودت می‌چرخیدی...
یا مثلا زانو می‌زدی زیر باران و به آسمان خیره می‌شدی ...
یا ناگهانی شروع می‌کردی به دویدن ...
یا شاید هم ...... به خدا ایمان می آوردی.