ضرورت مطالعه‌ تاریخ‌هنر/ تاریخ به‌مثابه…؟

جهان سر به سر حکمت و عبرت است / چرا بهره‌ ما همه غفلت است

چرا تاریخ؟ چرا پیدا کردن خودمان در گذشته؟ حافظه‌ تاریخی به چه کارمان می‌آید؟ در ایران معاصر کدامین عینک را برای مطالعه تاریخ باید انتخاب کرد؟ به‌مثابه یک گپ روشنفکرانه باید به تاریخ نگاه کنیم یا مرهمی برای روزگار سیاه جوانی؟ با کدام عنوان باید آن را درک و نقد کرد؟ به‌عنوان یک تعهد ملی، ابزار افسوس و حسرت یا یک مسئله؟ درهم تنیدن تاریخ با زندگی و تصاحب جایگاه مهم در ساحت علم و هنر، پاسخ به سوالات فوق، دانش و تخصص پرمایه‌ای را می‌طلبد. در وهله‌ اول به‌عنوان یک دانشجوی‌ معماری، برای سیر درست یادگیری و در وهله‌ دوم، به‌عنوان کسی که می‌خواهد شرایط پیش‌رو را تحلیل و نقد کند، توضیح و نظر خودم را این چنین ارائه می‌دهم:

زندگی در سرزمینی که ریشه‌های اولین تمدن در آن دوانده شده و در تاریخ بستری برای جولان قدرت‌ها و نظام بوده است‌؛ جایگاه مهم تاریخ، انکارنشدنی است. قدرتی بعد از قدرتی دیگر و نظمی پس از نظمی دیگر. با این اوصاف تنفس در ایران معاصر، چشم‌هایی که این نابسامانی فرهنگی اجتماعی را می‌بینند و جان و دل‌هایی که این تعلیق را حس می‌کنند؛ از مسئولیتی مترتب برخودار هستند. ما باید این نظم‌ها را بشناسیم و بدانیم که فرهنگ‌ ایران امروز، روی ویرانه‌ کدامین  فرهنگ در گذشته بنا شده‌است. ما فرزندان و دستاوردهای تاریخ هستیم، چون معلمان و آموزگارانی از جنس تاریخ ما را تربیت کرده‌اند؛ به نقل از فوکو، آنچه که هستیم ماحصل تاخوردگی‌های‌ اتفاقات و ایده‌های صد سال اخیر است. نزدیک‌ترین زمان به گذشته "حال" و زندگی "اکنون" است که جریان دارد، دست ما برای تغییر در گذشته کوتاه و آینده متأثر از الان. ایراد تاریخ را به‌مثابه خودارضایی ذهنی-فرهنگی دیدن، همین است که حال را از دست می‌دهیم؛ در این میان تفکر آرمان‌گرایانه و آینده‌نگری نیز، اکنون را نادیده میگیرد. مطالعه‌ و پژوهش تاریخ با هدف نقد و مسئله‌یابی، بسیار می‌تواند به بهبود وضع موجود کمک کند. مردم و هنرمندان چگونه با مسائل و تغییرات نظام خودشان را وقف دادند؟ دخالت کردند و به بخشی از تاریخ و واقعیت تبدیل شدند؛ یا که معماری و شرایط چطور برهم سوار شدند؟ اگر ما جای آن‌ها بودیم چگونه پاسخ مسائل را می‌دادیم و از همه مهم‌تر، حالا باید چه کاری کرد؟ تعهد به آدم‌های گذشته‌، مطالعه فراز و فرود‌، دریافت نقاط قوت و ضعفشان و درنهایت استخراج بینش و نگرش آن‌ها به زندگی، به ما کمک‌ می‌کند انسان‌های عاقل‌تری باشیم و اشتباهات آن‌ها را تکرار نکنیم. به عقیده‌ گلیجانی مقدم: «درس تاریخ معماری در کنار افزایش معرفت تاریخی-فرهنگی و زمینه‌سازی برای رویارویی هوشمندانه با حرفه معماری، یکی از عوامل اصلی در جهت‌دهی اندیشه و شکل‌دهی شخصیت معمارانه‌ دانشجویان است.» نقب‌زدن به گذشته و نوستالژی، ایدئولوژی بارزی از ما ایرانی‌هاست؛ اما کمتر پیش آمده است که کسی به نقد آن بپردازد علی‌الخصوص در معماری! به‌طور معمول یا آن‌ را کنار گذاشته‌اند و مدرنیسم و مدرنیته را به عرصه آوردند که از پس آن‌ هم نتوانستند بربیایند؛ یا اینکه تقلید کورکورانه‌ای از گذشته داشتند و  آنقدر به یک الگو و اصل اصرار ورزیدند که باعث محو شدن هنرمند و اثرش شده‌اند. تقلید بی‌قید و شرط نیز نه تنها برای هنرمند نتیجه‌ای مطلوب به‌همراه ندارد، بلکه زمینه شکست را هم فراهم می‌کند؛ چرا که انسان و جهان مدام درحال پیشرفت و تغییر هستند. من یک انسان صفوی نیستم که به همان شیوه برایم معماری کنند، یا اینکه دانشجویِ آلمانیِ قرن بیستم نیستم که به شیوه‌ باهاوس معماری را بیاموزم.

تاریخ معماری‌ای که در محیط آکادمیک توسط اساتید تدریس می‌شود، فی‌الواقع نام معماران و آثار آن‌هاست. من اسم این رویکرد آموزشی را "آثارنگاری" می‌نامم که فرآیندی مکانیکی است. این اطلاعات بی‌شک از ضروریات برای یک معمار است زیرا "مطالعه‌ آثار هنری، تعداد آدم‌های درون ذهن را افزایش میدهد." و آرشیو ذهنی خوبی را درست می‌کند؛ ولی در سال‌های اول دانشجویی، برای معماری کردن کم است. اگر به قول استاد سعید حقیر، معماری را یک دیسیپلین قلمداد کنیم، برای فعالیت در آن کار فکری باید کرد. کار فکری‌ای در معماری که ملزم به داشتن بینش تاریخی-فرهنگی است. یک معمار در هر زمان از تاریخ که ایستاده باشد، یک انسان‌ است؛ وقایع را می‌بیند، حس می‌کند و به‌عنوان یک خالق، با خلق اثر، واکنش نشان می‌دهد و درنهایت فکر و روایت می‌کند. هری هارتونین معتقد است:«در پس هر اثر تاریخی، اشباح و ارواحی در انتظار آشکار شدن دوباره و بازگشت نشسته‌اند.» خواندن و فهمیدن این روایات دیدی کلی از سیر معماری به ما می‌دهد و هر روایت، تکه‌ای گمشده‌ از پازل فهم و درک ما را کامل می‌کند. کسی که اثری را می‌فهمد، خلاقیتی معادل با آفریننده‌اش دارد؛ زیرا تنها تفاوتش، خلق اثر است نه فاصله‌شان با معنای اثر!

زمانی که تاریخ‌ هنر مدرن و پست‌مدرن را می‌خوانیم، مدام با گفتگو و جدال(احسن) معماران و هنرمندان مواجه می‌شویم؛ هر معماری برای اندیشه کردن به سنت نقب زده و یک علامت سوال جلوی هر نظریه گذاشته‌است، در ابتدا بینش آن معمار را درک کرده و بعد با نگاهی متفاوت به موضوع نگریسته‌است. به قول سهراب چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید. با این اوصاف از دل این اندیشه‌های نقادانه و چشمان شسته شده، گفتگوی دیالکتیکی بیرون و آثار آوانگارد و رادیکال شایسته‌ای پدید آمده‌است.

در زمانه‌ ما همه می‌خواهند مبتکر و مبدع باشند، همه می‌خواهند آثاری خلق کنند که نو و مدرن باشد و مخاطب را در حیرت فرو ببرد؛ اما این آثار زاییده‌ گفتگو و اندیشه نیست، جان‌مایه‌ اندیشه سنت است و آن‌ها پیروی از سنت را عار می‌دانند. اما نباید فراموش کنیم که "هدف تازگی داشتن است نه نوگرایی، ما به دنبال میوه‌‌های تازه هستیم، نه میوه‌های نو." من شخصا درک می‌کنم که عقب‌ماندگی ایران از قطاری که از غرب راه افتاده و با سرعت بسیار درحال حرکت است، علاوه‌بر نگرانی، احساس ناکافی بودن و حسرت را برای ما به‌همراه دارد و صدایی در ذهنمان، ملتمسانه و همواره می‌گوید:«چطور خود گمشده‌مان را پیدا کنیم؟ می‌آید روزی که دوباره ما آقای جهان شویم؟» این را باید درنظر گرفت که شاید ما هیچگاه نباید سوار این قطار شویم، چرا که این قطار ما را به وقصدمان نمیرساند و به ناکجا آبادی معلق و نازیبا خواهد برد. ما باید قطار خودمان را پیدا کرده و سوارش شویم، چراغ خود را بی‌افروزیم؛ که یکی چراغ روشن، ز هزار مرده بهتر.