فرانکشتاین

فرانکشتاین که یک نابغه‌ی ژنوایی است به خلق یک انسان دست می‌زند، به خلق موجودی که حتی خودش هم از روبه‌رو شدن با آن واهمه دارد! بطوریکه در انتها خورشید زندگی فرانکشتاین با هیولایی که توسط خودش خلق شده بود غروب می‌کند و افق‌های زندگی را در آسمان تیره و تباه عمرش به اتمام می‌رساند.

هیولا توسط خود فرانکشتاین خلق شده است اما بعد از تولد به قدری دارای قدرت است که از بند خالق خود می‌گریزد و نه تنها از کنترل او خارج می‌شود بلکه پا را فراتر می‌گذارد و زندگی آفریننده‌اش را در دستانش می‌گیرد و همانند یک توپ فوتبال به هر سمت که خود خواهان آن است روانه می‌سازد.

او به قدری در بازی با زندگی آفریننده‌اش ماهر است که آدمی را به شک وا می‌دارد که به راستی کدام یک خالق دیگری است؟

می‌توانیم، پیوند فرانکشتاین و هیولایش را در تقابل انسان و هوش مصنوعی ببینیم...

آیا انسان هم به سرنوشت فرانکشتاین دچار می‌شود؟آیا روزی توسط هوش مصنوعی نسل انسان نابود می‌گردد؟

آیا می‌رسد روزی که کنترل هوش مصنوعی از دست انسان خارج شود و هوش مصنوعی انسان را به بردگی بکشاند؟

آیا می‌رسد روزی که کنترل هوش مصنوعی از دست انسان خارج شود و هوش مصنوعی انسان را به بردگی بکشاند؟

مری شلی به ما نشان می‌دهد، درست است که علم دروازه‌ای است به سوی پیشرفت..اما قلمش را به سمت متعصبانی روانه می‌سازد که علم را فرشته‌ای می‌بینند که به جنگ با جهل و زشتی می‌پردازد و عاری از هرگونه زشتی و پلیدی است..

همانطور که پیدا است تاریخ بشر گواهی است، بر نقد این دیدگاه. E=mc² می‌تواند تأمین کننده‌ی انرژی بشر باشد و در عین حال می‌تواند بمبی باشد که بر سر مردم هیروشیما فرود آمد و سالهای متوالی حق زیستن را از مردم ژاپن سلب کرد‌! یا حتی چرنوبیل باشد!

در واقع علم نه شیطان است و نه فرشته، نه نجات دهنده است نه ویران کننده، نه قهرمان است نه قربانی کننده، علم ابزاری است در دست بشریت و به همان میزان که می‌تواند فرشته‌ی نجات باشد ممکن است دستان پلیدش را که شمشیری بر آن نهاده است زیر چهره‌ی منجی‌گونه‌‌اش پنهان کرده باشد! و اگر آدمی هوشیار نباشد در چشم به هم زدنی می‌تواند زمین را مبدل به جهنمی کند که حتی خود پیشوایان علم نیز، نمی‌توانند آن را خاموش سازند.

به نگاه دیگر می‌توان این چنین به فرانکشتاین نگاه کرد که

فرانکشتاین به رابطه‌ی میان خدا و شیطان نیز می‌پردازد.

شیطانی که توسط خدا خلق شد و بدون اینکه حتی دفاعیه از او صادر شود توسط تمامی آدمیان طرد شد و به بدترین شیوه‌ی ممکن مورد قضاوت قرار گرفت.

در قسمتی از داستان به جایی می‌رسیم که هیولای فرانکشتاین داستانش را بازگو می‌کند..

و اینجا دقیقا نقطه‌ای است که انسان از صندلی قضاوت بلند می‌شود و از خود می‌پرسد: به راستی هیولای واقعی کیست؟

فرانکشتاین یا مخلوقش؟

فرانکشتاین که با نهایت بزدلی به هیولا جان می‌دهد و بعد بدون اینکه مسئولیت خویش را در قبال اختراعش به اتمام برساند آن را در میان انبوه رنج‌ها و درد‌هایش تنها گذاشت یا هیولایی که این‌چنین زندگی خالقش را به بازی گرفت؟

به راستی هیولای واقعی کیست؟

آیا اصلا دنبال هیولا و مقصر گشتن دردی را دوا می‌کند؟

هیولا، هیولا کیست؟؟