معرفی ماهَــک

سـ...سلام! امممم... برای چی اومده بودم؟ ....چییز...آهان... شما جوراب منو ندیدید؟ (چی داری میگی؟؟!!) عههه خیلی خب، باشه، باشه. هولم نکن الان میگم.

خب راستش نمیدونم... واقعا نیاز به صحبت معرفی‌گونه هست یا نه؛ ولی اجازه بدید بگم. این ماهک عزیز که اینجا کنار من نشسته، یه قسمت از خودِ منه. یعنی... چطوری بگم... یه روز تصمیم گرفت بیدار بشه. البته هزارباری تصمیم گرفته بود بلند بشه و بزنه بیرون. بره دنبال عشق و علاقه‌اش. اما نمیدونم چرا همیشه یه سری ترس‌ها مانعش میشد.

تا اینکه یهو یه روزی که نمیدونم چی بود و چی شد، از جای تنگ و تاریکش اومد بیرون. من یکم مردد بودم. با خودم گفتم: «نه بابا... فکر نمیکنم شدنی باشه. اگه انجامش بدم و نشه چی؟» اما ماهک دیگه از وضعیت قبلیش خسته شده بود. مدام فکر و خیال میکرد. اصلا شبا نمیذاشت بخوابم. روزها هم منو میفرستاد این طرف و اون طرف دنبال چیزایی که لازم داره. هر روز بیشتر از دیروز تلاش میکرد.

تا اینکه یه روز متوجه شدم خودم هم دلم میخواد بهش کمک کنم. رویای اون رویای من شده بود. از اون روز تصمیم گرفتم باهاش هم‌قدم بشم و موانع رو کنار بزنم. سعی کردم شرایط رو برای ماهک آماده کنم تا بره و برسه به اون چیزی که میخواد. همین. (همین؟؟) آره همین بود دیگه. تا همین الانش رو تعریف کردم. الان یکی از همون روزهاست که دارم سعی میکنم شرایط رو برای ماهک آماده کنم تا بره و برسه به اون چیزی که میخواد.

ماهک تو حرفی نداری؟ ... خب دوستان، میکروفون رو میدم به ماهک. بیا بگیر... خجالت نکش. خودت هم یه چیزی بگو. (*صداهای ناهنجار میکروفون)

...فووت فووت... سلام! من ماهَکم. زیورآلات و چیزهای چوبی میسازم و به هنر خیلی علاقه دارم. اگه دوست داشتید توی این راه همراهم باشید. خوشحالم میکنید. (* لبخند زدن و گل انداختن صورت) ممنونم که بهمون گوش دادید.

(*صدای میکروفون) ... همین بود؟ حرف دیگه‌ای نداری؟ باشه. خب دوستان، ممنونم از همراهیتون. ما زود برمیگردیم. فعلا!


راه‌های ارتباطی ماهَـک🔻

https://mahakartstore.yek.link