سلام من کیمیام؛ میخونم، مینویسم و سعی میکنم قلمم رو به سمتی برونم که بتونه دنیای قشنگتری رو در ذهن آدمها خلق کنه :) دوست داری همداستان من بشی؟😉
منتظر قطار بعدی نباش!
دمدمههای صبح امروز بود که صدای سوت قطاری به مقصد فردا، جریان آرام هوایم را به هم ریخت. «من»ی از من بر جا ماند و «من»ی دیگر را که به همراهی قطار میپیوست، به تماشا نشست! منی که ماند، هنوز هم آنجا ایستاده است؛ او با قطار بعدی و بعدی هم راه نخواهد افتاد. میدانی چرا؟ از رویارویی با «منِ» فردا میهراسد! «چه میشود اگر آن من، میان همقطارانش در ایستگاه پایانی، خوب به نظر نرسد؟! چه میشود اگر ارزشمند جلوه نکند؟!... اصلاً چه میشود اگر در میانههای جاده بگویند «تو نمیتوانی»، عذرش را بخواهند و در نزدیکترین ایستگاه پیادهاش کنند؟»... چیزی به وسعت «عشق و باورِ به من» دارد در گوشهای از قلبم جان میدهد؛ میخواهم نجاتش دهم. او روزی به نام زندگی در من متولد شد، و من امروز باید به نام عشق دستش را بگیرم و او را از این ورطه برهانم.
منتظر قطار بعدی نباش؛ مسیر تو از همین ایستگاه شروع میشود. به شنیدن صدای سوت که بلند شوی، پایت را از اولین پلّه که بالا بگذاری، دیگر تمام است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلامی که از تیرکش دهان خارج شود
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعر عاشقانه خودنویس
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلنوشته