ناکلمات - شماره ۱
بداهه مینویسم؛ بدون فکر به ساحت هنر و صنایع ادبی و مفاهیم جملات و...
آنچه باید بنویسم این است: هیچ.
مفهوم را کنار بگذار. زیادهگویی نکن. باید فرار کرد. از این فضای مملو از اکسیژن به خلاء. از این حجم نور سفید به جهان سایه.
اجتماع درست میگوید یا من؟ کدام یک بر حقیم؟
دستهایم خالیست و سرم پُر. از نمیدانم چه. باید بگویم اینها را. این هیچها را. هرچه هستند، بی ارزشاند. تفاله. نه هیچ نیستند. نمیتوان اسمی مانند «تفاله» روی آنها گذاشت. هیچ هستند. هیچ نیستند. کدامیک درست است؟
چرا باید بنویسم؟ اینها چه ارزشی دارند؟ هنر که این نیست! باید از صنایع ادبی استفاده کنم. کمی فکر کن احمق. بگذار هنر شود نوشتهات. - که چه؟ نمیدانم. فقط بگذار کمی فکر کنم. فقط کمی.
پوست سرم بیابان و مأمن نیزهساری بی رحم؛ تارهای مو، بیشمارگان در خاکش فرو رفته و خون سپید از جنگل تاریکش سرازیر است. ستارگان، بالای سرم خاموشاند و همه چیز در سایهی سپیدی گم گشته است. هرچه در من وجود دارد، سراب است؛ حقیقت ندارد؛ موهوم است؛ پوچ است؛ میدانم نمیرسم؛ تشنهام؛ باید بدوم؛ تشنهام؛ - جمله را تمام کن احمق!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درمانگر
مطلبی دیگر از این انتشارات
عادت او و دریا
مطلبی دیگر از این انتشارات
با رنج خود چه میکنیم؟