نمیدونم چی بنویسم.
همه چیز دربارهی «کتابخانهی نیمه شب»!
اول سلام.دوم اینکه باید بگم اين اولين مطلبی هست که تصمیم گرفتم در سایت ویرگول منتشر کنم و امیدوارم که این کار رو ادامه بدم.کتابخانهی نیمه شب، داستانی از مت هیگ است که باعث میشه به این فکر کنید اگه زندگی دیگه ای رو تجربه کرده بودید، ممکن بود اون زندگی چطور برای شما پیش بره.همونطور که در جریان هستید زندگی اکثر آدم ها پر شده از اگرهای بسیار.اگر فلان کار را میکردم و اگر فلان درخواست رو میکردم ، زندگی برای من چطور پیش میرفت.این کتاب دقیقا به همین موضوع که به رویای دور و مشترک انسان ها ، یعنی تجربهی جهانهای موازی و چیزهایی که میل و علاقهی قلبی ما انسانها در این جهان است، اشاره میکنه.
کتاب با این پاراگراف شروع میشه : « بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست.توی اون کتابخونه، قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن.هرکتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربه کنی، تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو از بین ببری، کاری متفاوت از آنچه کردهای، انجام میدادی؟».
این کتاب در ژانر فانتزی نوشته شده و در سال 2020، در نظرسنجی گودریدز، عنوان محبوب ترین اثر داستانی رو کسب کرد.
من زمانی که تقریبا به وسط داستان رسیدم، کم کم کتاب داشت خسته کننده میشد اما بازم از نظرم ارزش خوندن رو داره.
اخطار : این پاراگراف داستان رو اسپویل میکنه.
« کتاب پایان خوب و خوشی داره.نورا بالاخره یک زندگی رو انتخاب میکنه و در نهایت از کتابخونه به زندگی برمیگرده».
با خوندن این کتاب میفهمید که:
1- شما هیچوقت نمیتونید صددرصد از زندگی خودتون راضی بشید و حتما هم لازم نیست که زندگی رو درک کنید؛ فقط اون رو زندگی کنید و خودِ واقعیتون باشید.
2-بخشی از موفقیتی که ما در طول زندگی کسب میکنیم، حاصل و نتیجهی تنهایی ماست، پس تنهایی رو بپذیرید.
3-تفاوتی که در زندگی دیگران ایجاد میکنید رو دست کم نگیرید( اینو برای خودم میگم:] ).
قسمتهایی از کتاب که مورد علاقهی خودم بود رو اینجا مینویسم:
1-«هیچوقت برای دنبال کردن رویاها، دیر نیست».
2- «درحالی که به عکس سیاهچالهای روی جلد خیره شده بود، متوجه شد که در واقع خودش همین است. یک سیاهچاله؛ ستارهای در حال مرگ که در خود فرو میریزد».
3- «نورا سر تکان داد.امیدوار بود که بیفتد.سرش را میگفت.امیدوار بود روی زمین بیفتد تا دیگر هرگز مجبور نشود با غریبهها مکالمهای داشته باشد».
4- « هر زندگی میلیونها تصمیم رو شامل میشه.بعضی از این تصمیمها بزرگ هستند و بعضی کوچیک.اما هربار که تصمیمی گرفته میشه، نتیجه تغییر میکنه.تغییری جبران ناپذیر که به نوبهی خودش، موجب تغییرات دیگهای میشه.این کتابها دریچهای هستند به تمام زندگیهایی که میتونستی تجربه کنی».
5-« این کتاب منبع تمام مشکلاتت و همچنین راهحل اون مشکلات است.
خب اسمش چی هست؟ - کتاب حسرتها».
6- «ترس از عشق، همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد، مردهای بیش نیست».
7-« گاهی تنها راهِ یاد گرفتن، زندگی کردن است، [نورا]».
8-« اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاد باشه، همیشه شکست میخوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و به نظر برسی و فکر کنی، که حقیقیترین نسخهی خودت باشی.از خودت بودن استقبال کنی.تشویقش کنی.دوستش داشته باشی.برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی.وقتی هم کسی مسخرهش میکنه یا بهش دهنکجی میکنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون در واقع حسادت هستند و فقط ظاهرشون رو تغییر دادهاند.سرت رو بنداز پایین. استقامت رو حفظ کن. به شنا کردن ادامه بده».
9-«اگر مدت زیادی یک جا بمانی، یادت میرود که دنیا تا چه اندازه وسیع است. از طول و عرض جغرافیایی سر درنمیآوری. درست همانطور که نمیتوان درک درستی از وسعت روح هر انسان داشت».
10- و آخرین جملهی این کتاب که باب میل من بود( جملات زیادی وجود داره ولی حس میکنم به عنوان اولین مطلب، طولانی و خسته کننده میشه) : « دو جادهی جنگلی به هم رسیدند و من... / من به آن یکی قدم گذاشتم که مسافر کمتری داشت / و همین باعث تغییر شد».
ممنون میشم مطلب بعدی من رو هم مطالعه کنید.
https://vrgl.ir/zKJKn
اتمام - 25 دی ماه 1402.
مطلبی دیگر از این انتشارات
منو سر لج ننداز ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوام آوردن در یک ابدیت بی انتها
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک روز دانشجویی جذاب من + انتقال تجربه