همون بهتر که خودم رو نشناسم (۱)

ای کاش و ای کاش و صد بار دگر ای کاش این جواب را نمیدادم وقتی این جواب را دادم ناخداگاه با خودم گفتم حالا که بیکاری میخوای چیکار کنی ؟ جواب دادم : من که گفتم میخوام خودم رو بشناسم حالا چرا این کار را نکنم چرا خودم را نشناسم . نمی‌دانستم با این جواب خودم را در چه چاهی خواهم انداخت .

خیلی خودم را وقف انجمن می‌کنم کار و فکر و خیال زیاد از حد دیوانه ام کرده بود چند وقت بود این موضوع زندگی من را بهم ریخته بود یا حداقل من این احساس رو می‌کردم . دیگه به جایی رسیده بودم که خستم شدم و با کلی فکر و مشورت با افرادی که از من با تجربه تر هستند تصمیم به استعفا گرفتم؛ اوایل خیلی با من مخالفت های شدیدی شد اما بعد از مدتی اون مسئول مربوط را راضی کردم که با استعفا من موافقت کند اما قبل از نوشتن نامه استعفا از من پرسید دلیلت برای استعفا چیه ؟ نمی خواستم کسی بدون چه فشار هایی رو تحمل می‌کنم نمی خواستم کسی به خاطر فشار هایی که به من می‌آید مخصوصا به خاطر این که ترم اول هستم به من ترحم بکند چون می‌دونی از ترحم متنفرم به خاطر این که یادم میاره چقدر بدبخت هستم اما من نمی‌خواستم یادم بیاد بدبختم می‌خواستم فراموش کنم چه بودم و چه هستم سر همین برای جواب گفتم : می‌خوام خودم را بیشتر بشناسم .

شروع کردم به خواندن و مطالعه کردن و فکر کردن در مورد اعمالی که در روز انجام میدم به مرور زمان متوجه شدم چه آدمی را از خودم و شاید از بقیه مخفی کرده بودم تبدیل شده بودم به نوعی از آدم های بدی که خودم می‌گفتم چطور خوابش میبره با این همه کار های بدی که می‌کند . یادم میاد در دورانی که کنکور داشتم خیلی درگیر افسردگی و مشکلات عصبی مختلفی بودم و خیلی شکننده شده بودم و احساس ضعف و نا‌امیدی نسبت به آینده داشتم و همه چیز را سیاه و مه آلود میدیدم ولی از زمانی که وارد انجمن شده بودم و خودم را مشغول این کار ها کرده بودم گویی که فراموش کرده باشم روزی نچندان دور افسردگی داشتم و با مشکلات روحی متعددی درگیر بودم هر روز امیدم به آینده بیشتر از قبل و هروز برای آینده بیشتر می‌جنگیدم . اما بعد از استعفا دوباره به یاد آوردم و با خودم گفتم : هی پسر چطور مشکلات افسردگی چند ماه قبلت رو به اتمام رسوندی ؟ به نظرت اون مشکلات از بین رفتن یا فقط در بخشی از روحت ته نشین شدن و با یک اتفاق کوچک دیگه دوباره باز خواهند گشت و مانند دونه های خاکشیر تمام وجودت رو پر خواهند کرد ؟ درست می‌گفتم حق با من بود و آن هم خوردن دقیقا دوباره فکر کردن به آن دوران لعنتی و عذاب آور بود .

خیلی دوست داشتم بیشتر بنویسم اما طولانی میشه و شما هم حوصله اش رو ندارید پس ادامه برای پست بعد ولی برای اینکه حق مطلب این متن درست تمام شود یک بیت از استاد ابتهاج ماجرا را شرح می‌دهد


در من کسی پیوسته می‌گرید این من که از گهواره با من بود این من که با من تا گور همراه است

با احترام به مرحوم استاد امیر هوشنگ ابتهاج
با احترام به مرحوم استاد امیر هوشنگ ابتهاج