به چشمانم نگاه کرد و گفت:«بگو دوباره به این جهان باز خواهیم گشت و مرا حتی اگر درخت گیلاسی آفریده شده باشم خواهی شناخت»
چطور شخص مورد علاقه من..
زیر این آسمون تاریک غول پیکر بی انتها میمیرم و کسی به دادم نمیرسد..اصلا کسی وجود ندارد که به من هم اهمیت دهد !
انگار که من آدم بده داستان بودم ..مرا پس زدند و یکی خوش قیافه تر ،خوش صدا تر،خوش اخلاق تر،و..هزاران خوش تر دیگه
چرا کسی به درون ما اهمیت نمیدهد و فقط بهتر های ظاهری را انتخاب میکنند؟ما را ترک میکنند..پس میزنند..و به ما خیانت میکنند..و فراموشمان میکنند!
زندگی منصفانه نیست ..هیچ وقت نبوده
چشم هایم رو بسته نگه میدارم و به امید او میشینم یعنی فرشته نجاتم دوباره به دادم میرسد؟هرچند از آخرین رفتارش مشخص بود که دوباره مرا فراموش کرده .
آهی میکشم و چشم هایم رو باز میکنم،خنکی چمن را زیر بدنم حس میکنم ..آسمان خوشحال بنظر نمی آمد ولی ماه مثل همیشه زیبا بود ..اشک هایم فرو میریزد و به اون فکر میکنم .
دوباره
و دوباره..
و با خودم فکر میکنم من از اون خوشم می آمد یا چیزی که در ذهنم در او ساخته بودم ؟او در ذهن من مردی ..زیبا نه..اون زیبا نبود ولی بی نهایت مهربان بود مودب و صبور ..دوباره اشک هایم فرو میریزد ..به ..خاطرات گذشتمان فکر میکنم...به او..
چگونه شخص مورد علاقه من تبدیل به یک درس شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چی شد که اینطوری شد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامعه بی ارزش :/
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودش را فراموش کرده بود🪶