یک پدر دلسوز و یک همسر فداکار و یک طالب علوم دینی و چندین عنوان دیگر آشنا با اینتر در صفحهکلید و دوستدار کار حرفهای با کلمات https://rahrahtanz.ir/auther/mohammadhossein-sadeghi/
خب که چی؟!
خب که چی؟! یکی از خطرناکترین سوالاتی است که بشر میتواند از خودش بپرسد. سوالی که ذهن را درگیر خودش میکند و همه کارهایی که قبل و قبلتر و حتی بعد و بعدتر از آن رخ میدهند را با خاک یکسان میکند. شببیداریها و تلاشها و دویدنهای قبل از خودش را نابود میکند و کاری با امید و برنامهریزی برای فعالیتها و کارهای بعد از خودش میکند که داعش با موصل نکرد. این سوال همه اضطرابهای قبلی را که برای به موقع رسیدن و درست رسیدن کارها وجود داشته بازیچه میانگارد و با تجاوزی آشکار به همه فکرهای قبل از خودش، خودش را رو نگه میدارد و اصلا همین باعث آشفتگی انسان میشود.
اما چرا این سوال خطرناک است؟ چون بعدش نوشتم. اینها همه دلایلی هستند که باعث خطرناکی این سوال میشوند. چرا باید ذهن من درگیر سوال بیخود در مورد چیزی شود که نسبت به آن اطلاع و انگیزه کافی دارم و حتی انجامش را برای خودم مرحله بندی کردهام؟؟ چرا باید سه کلمه، مقدار زیادی کلمات و ادبیاتی که برای انجام یک کار در ذهنم تولید کردهام و برای دیگران نیز شرح دادهام و به خوبی از چند و چون آن مطلع هستم را نابود کند؟؟ چطور یک سوال میتواند به خودش اجازه دهد همه تلاشهای قبل از خودش را نابود کند و به هیچ انگارد و تحلیلی که من برای انجام این تلاشها رفتهام را نادیده بگیرد و امید و انگیزهای که برای آینده دارم را نابود کند؟ به چه حقی یک انگاره نا مفهوم که خودش میتواند مخاطب خودش واقع شود روی دیگر انگارههای مغزم قرار میگیرد و آرامش خاطر مرا به هم میزند؟
بله به این سوال حق میدهم! زمانی که فقط دوست دارم کاری را شروع کنم اما نه علم و اطلاعات کافی نسبت به آن دارم و نه میدانم چطور باید نسبت به آن علم و اطلاعات گیر بیاورم، به قولی فقط دوست دارم! باید سه کلمه بنیاد تنها ده کلمه «من فلان کار را میپسندم و نسبت به آن علاقه دارم» را نابود کند و اجازه شکل گرفتن ادبیات بیشتر را از من بگیرد. اجازه دارد کارهایی که نکردم را توی سرم بزند و شبهایی که به بطالت گذراندم و هیچ رشدی نکردم را به خاطرم بیاورد و در نهایت کاری کند امیدی هم برای ادامه مسیر نداشته باشم. خودش مخاطب خودش واقع نمیشود چون خیلی عمیقتر از دیگر افکارم یا شاید بقیه افکارم خیلی کمعمق تر از آن هستند که مخاطب آن واقع نشوند.
این سوال وقتی به ذهن ما میرسد که ما سرگرم و عمیق در کاری به جز فعالیت مورد سوال واقع شده هستیم. این فعالیت میتواند فکر کردن و عمیق شدن زیاد در همین «خب که چی؟!» باشد و میتواند هر کاری دیگری غیر از کاری باشد که در مورد آن گفتهایم خب که چی! ولی چیزی که مهم است این است که این سوال جز زمانی به ذهن ما نمیرسد مگر اینکه نخواهیم در کاری عمیق شویم. اگر در کاری عمیق شویم به اندازه عمیق شدن در معنای همین سوال و کاری که با ما میکند، میتوانیم برای آن کار هم تلاش کنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حسرتِ بیانتها...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشفتگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
صفحهی آخرِ..