در کار کلام
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بند 164
مقدمه:
اینجا یکی از جاهاییه که میشه هگل رو نقد کرد. در بخش افزوده، انتقاداتی به نظر هگل و شاگردانش در مورد رسالت و تکلیف زن وارده. در فایل صوتی توضیح دادم. البته قبلا هم در این متن یه سری انتقاد به نظر هگل در مورد زنان مطرح کرده بودم. فایل صوتی هم گوش بدید.
اما فارغ از اون، در این متن هم در مورد موضوعی صحبت شده که از دو جهت به امروز ما ربط داره. تا آخر شب حتماً مینویسم.
و اینکه این متن ترجمه هم به حقّالزّحمه نیاز داره (در مورد مبحث حقّالزّحمه به این متن رجوع کنید).
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی
بند 164
همانطور که انعقاد یک عهد، لنفسه، متضمّن گذار حقیقی از مالکیت است (به بند 79 بنگرید)، بیان رسمی رضایت جهت پیوند عرفی ازدواج و تصدیق و تأیید آن توسط خانواده و مسئولان محلّی (اینکه کلیسا از این لحاظ نقشی بازی میکند، مقولهای دیگر است که در اینجا نمیتوان به آن پرداخت)، ختم و فعلیتِ رسمی ازدواج را میسازد. این پیوند تنها زمانی بهمنزله امری عرفی برقرار میشود که این مراسم در مقامِ تکمیل [عنصرِ] جوهری [ازدواج]، از پیش و با واسطهِ علائم، یعنی، با واسطهِ کلام بهمنزلهِ روحانیترین موجودیت امرِ روحانی (به بند 78 بنگرید)، صورت گرفته باشد. بدین طریق، عنصر محسوس که به قلمروِ حیاتِ طبیعی تعلّق دارد، همچون امری فرعی و عَرَضی[1] و در درونِ مناسبات عرفیاش مقرّر داشته میشود، یعنی در مقامِ امری که به موجودیت برونریخته [/بارز] پیوند عرفی تعلّق دارد و صرفاً میتواند از طریق عشق و مساعدتِ متقابل خالی شود.
یادداشت هگل:
اگر جهت ترسیم و یا سنجشِ تعیّنات قانونی [ازدواج] پرسیده شود که غایت اصلی آن چیست، منظور از این غایت اصلی، آن وجه منفردی از فعلیتِ ازدواج است که میبایست در قیاس با سایر وجوه، ذاتیتر در نظر گرفته شود. اما هیچ وجهی، بهنحو لنفسه، کلِّ ساحتِ محتوای ازدواج [یعنی] ماهیت عرفی آن را که بهنحو فینفسه لنفسه وجود دارد، تشکیل نمیدهد و یک یا چند وجه از ظهور ازدواج میتوانند غایب باشند، بدون آنکه به ذات آن لطمهای وارد شود.
اگر ختمِ ازدواج در مقامِ مراسمی که در طی آن، ذات این پیوند همچون یک امر عرفیِ متعال بر فراز احتمال و تصادفِ احساسات و امیالِ مشخّص و جزئی بیان و تأیید میشود، بهمنزلهِ یک تشریفات خارجی و برونافتاده و به اصطلاح یک فرمان و قاعدهِ صرفاً مدنی در نظر گرفته شود، برای این نمایش چیزی باقی نمیماند به جز آنکه غایتِ تقدیس و تأیید و به رسمیت شناختنِ مناسبات اجتماعی را داشته و یا اینکه صرفاً استبدادِ ایجابی یک فرمان و قاعدهِ اجتماعی و یا کلیسایی باشد؛ این امر نه تنها نسبت به طبیعت ازدواج بیتفاوت است، بلکه همچنین، اگر دل به واسطهِ این فرمان و قاعده، ارزشی برای این ختم صوری قائل شود و آن را همچون شرط مقدّماتی تسلیمِ کامل و متقابل در نظر بگیرد، [آن مراسم]] سیرت عشق را ملوث میسازد و در مقامِ امری بیگانه، برخلاف خلوص و صمیمیت این قرار یگانگی عمل میکند. این رأی اگرچه که خود مدّعی است متعالترین مفهوم آزادی و خلوص و صمیمیت و کمال عشق را به دست میدهد، اما برعکس سرشت عرفی عشق را منکر میشود، [یعنی] آن خویشتنداری و تعویق [/انقیاد/غفلت از] سوائق طبیعی که از پیش و به طریق طبیعی در شرم حاضر است و با واسطهِ آگاهی روحانی معیّنتر به مرتبهِ عفّت و انضباط ترفیع مییابد.
به عبارت دقیقتر، تعیّن عرفی [ازدواج] توسط آن نظر ردّ میشود؛ این امر مبتنی بر این حقیقت است که آگاهی از حالت طبیعی و ذهنی خود برمیخیزد و بر اندیشه [امر] جوهری متمرکز میشود و به جای آنکه احتمال و تصادف و استبدادِ امیالِ محسوس را برای خود حفظ کند، پیوند ازدواج را از این استبداد پاک میکند و با متعهّد ساختن خود به خدایان خانواده، آن [یعنی، پیوند] را به امر جوهری واگذار میکند و عنصر محسوس را به یک امر صرفاً مشروط تقلیل میدهد، امری که با سرشت حقیقتمند و عرفی رابطه و با تصدیق و به رسمیت شناسی پیوند همچون یک امر عرفی مشروط میشود. این، وقاحت و فهمِ انتزاعیِ مؤیّدِ آن است که نمیتواند ماهیت نظرورزانه مناسبت و رابطه جوهری را به چنگ آورد، اما عواطف [/دل] عرفی بکر [و فسادنایافته] و همچنین، قانونگذاری مردمان مسیحی همسو و سازگار با آن ماهیت نظرورزانه هستند.
افزوده:
فردریش فون اشلگل در لوسینده و یکی از مریدان او در نامههایی بینام و نشان (لوبک و لایپزیگ 1800) ادعا کردهاند که مراسمِ انعقادِ ازدواج، زائد و تشریفاتی است که میتوان از آن خلاص شد، چرا که عشق عنصر جوهری است و این مراسم ارزش آن را از میان میبرد. اینها تسلیم جسمانی را برای اثبات آزادی و خلوص عشق ضروری میدانند – استدلالی که اغواگران با آن بیگانه نیستند. باید توجه داشت که در رابطه یک مرد و زن، دختر با تسلیم جسمانی خود، از شرف و حرمتاش دست میشوید؛ این امر در رابطه با مرد چندان صادق نیست چرا که او غیر از خانواده از زمینه دیگری جهت فعالیت عرفی برخوردار است. رسالت و تقدیر یک دختر بالذّات و صرفاً مبتنی بر رابطه زناشویی است؛ بنابراین، مطالبه آن است که عشق قالب ازدواج به خود بگیرد و عناصر مختلفی که در عشق حاضراند، در رابطه با یکدیگر، واجد نسبت حقیقتاً معقولشان شوند.
[1] عرضی در اینجا در مقابل جوهری است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کابوس ایست تاون تا زنانی که سخت شدهاند
مطلبی دیگر از این انتشارات
زنان علیه زنان! چه چیزها!